نویسنده: Alireader
فصل چهارم از کتاب پنجم را در حالی شروع میکنیم که مدتهاست از برن و همراهانش خبری نداشتهایم. آخرین بار آنها را در حالی ترک کردیم که از طریق تونلی مخفی با دروازهای جادویی و کهن در زیر قلعهی شوم نایت فورت از دیوار عبور کردند تا به سمت مقصدی نامعلوم پیش روند.
حالا سفر پرمشقت برن به سمت شمال و در میان جنگل ارواح ادامه دارد. سفر طولانی و دور و درازش خیلی فراتر از تاب و توانش بوده و راه همیشه در انتهای مسیر دشوارتر هم میشود . به خاطر همین مدام از خودش میپرسد:
نرسیدیم هنوز؟
گرسنگی، تشنگی، خستگی و سکوت طاقت برن را طاق کرده، اما بزرگترین نگرانیش همراه و راهنمایشان است: کلدهندز، این نام را سمول تارلی روی او گذاشته. صورت رنگپریده دستان سیاه و سرد و پوشاندن صورت و گردنش، این که نه میخوابد نه غذا میخورد و نه چیزی مینوشد، برن و میرا را به این نتیجه رسانده که او نمیتواند انسانی معمولی یا حتی زنده باشد. سامر بوی مرگ را از او استشمام میکند:”سامر با خزی سیخ شده به او خرهای کشید. دایروولف بویی را که کلدهندز میداد دوست نداشت. گوشت مرده، خون خشکیده، رد ضعیفی از گندیگی. و سرما. سراپای وجودش سرماس.
برن هنگامی که سفرش را در پی یافتن کلاغ سه چشم آغاز کرد و در ادامه آن همواره امیدوار بود یافتن کلاغ سه چشم پایان سختیها و مشکلات و فلج و درماندگیاش خواهد بود. آرزوی دوباره راه رفتن انگیزه اصلی او در این سفر بود.
قسمتی از وجودش آرزو داشت که او هم بتواند شکار برود. شاید میتوانست، بعدها
اما حالا همراهی با کلدهندز باعث شده شدیداً دچار تردید و نگرانی شود. آیا تمام این سفر بیهوده نبوده؟ آیا اعتمادش به کلاغ سه چشم و رویاهایش اشتباه نبوده؟ زمانی برن به قصههای ننه پیرش گوش میداد و خود را در رویا جای قهرمانان قصهها میگذاشت اما حالا در واقعیت خودش را در میان یکی از همین قصهها یافته:”برن خود را در حال به یاد آوردن داستانهایی یافت که ننه پیر در کودکی برایش میگفت…: اون طرف دیوار هیولاها زندگی میکنن، غولها و دیوها، سایههای متحرک و مردههایی که راه میرن، ولی تا وقتی که دیوارْ محکم پابرجا ایستاده و مردان نگهبانی شب راستین هستن نمیتونن رد بشن… تکاور لباس سیاهِ نگهبانان شب را به تن داشت، ولی چه میشد اگر اصلاً انسان نبود؟ اگر نوعی هیولا بود و آنها را پیش هیولای دیگری میبرد تا خورده شوند چه؟
میرا در این تردید همراه اوست:
«چرا خود این کلاغ سه چشم پیش ما نمیاد؟ چرا نمیتونست خودش پای دیوار ملاقاتمون کنه؟ کلاغا بال دارن.»
چرا کلاغ سه چشم به جای اینکه خودش به دیدن برن بیاید کلدهندز را فرستاده؟ کلدهندز چهطور از آن تونل مخفی و متروک هشت هزار ساله اطلاع داشته؟ به خاطر ردای سیاه کلدهندز، برن فکر میکند او یکی از نگهبانان شب است و به همین دلیل او را تکاور صدا میزند. ولی اگر کلدهند از برادران نگهبانی شب بود، پس چرا نمیتوانست دروازهی از جنس درخت رودبند را باز کند و برای این کار از سمول کمک گرفت؟ و سوال مهمتر این که چرا به همراه سمول از تونل داخل دیوار عبور نکرد؟
برن فکر میکند دلیلش این است که کلدهندز یک مرده و یک هیولاست:
«اون مرده میرا، اون یه چیز مردهاس. ننه پیر عادت داشت بگه که تا وقتی دیوار پا بر جا و مردای نگهبانی شب راستین باشن، هیولاها نمیتونن عبور کنن. اون تا پای دیوار اومد ما رو ببینه، ولی نمیتونست رد بشه. به جاش سم رو با اون دختره وحشی فرستاد.»
اگر فکر کنیم چون جسمی مرده دارد نتوانسته عبور کند و جادوی دیوار مانعش شده اشتباه میکنید. چون قبلاً دو وایت از دیوار عبور داده شدند و به جان لرد مورمونت سوء قصد کردند. هیولا بودن کلدهندز هم جواب مناسبی نیست، چون ما هم تلاش غولها برای عبور از دیوار را دیدهایم و هم از داستان پادشاه شب مطلعیم. حتی اگر فکر کنیم کلدهندز به خاطر جادویی بودن ماهیتش نتوانسته، باز هم به خاطر عبور و مرور آزادانه ملیساندر جادو پیشه از دیوار به نتیجه نمیرسیم. دیوار در اصل برای جلوگیری از عبور آدرها ساخته شده، آیا کلدهند میتواند آدر باشد؟ سرمای دستها و وجودش ما را به شک میاندازد، ولی به نظر میرسد هیچ انسانی قادر نیست مدت طولانی در کنار آدرها زنده بماند. در حالی که برن و بقیه مدتهاست با کلدهندز همسفر هستند.
شاید در دو مورد کلدهندز خودش ما را در مورد هویتش راهنمایی کند:
راهنمایی اول جایی که برن به خاطر کشتن نگهبانان شب سرزنشش میکند:
«تو کشتیشون. تو و کلاغا. صورتاشون کاملاً پاره بود و چشم نداشتن.» کلدهندز انکار نکرد. «اونا برادرات بودن. خودم دیدم. گرگا لباسهاشون رو پاره کرده بودن، ولی بازم تونستم تشخیصشون بدم. رداهاشون مشکی بود»
کلدهندز چه چیزی را انکار نمیکند؟ این که نگهبانها را کشته، یا این که خودش از نگهبانان بوده؟ اگر فرض کنیم کلدهندز از نگهبانی شب بوده، چه کسی میتواند باشد؟ یک مردهی و دوباره زنده شده؟ گزینههایی داریم: لرد مورمونت هم مثل کلدهندز رابطه خوبی با زاغی سخنگو داشت. هر چند توانایی کلدهندز در حرف زدن با کلاغها امری بینظیر و بیسابقه است و با مورمونت قابل مقایسه نیست. شاید یکی از سه تکاور فصل سرآغاز کتاب اول باشد: سر ویمار رویس، گرد یا ویل.
ممکن است بنجن استارک باشد. این دلیل پوشواندن صورتش را هم توضیح میدهد. برن نباید به طور واضح صورتش را ببیند. ممکن است فرمانده قدیمی نگهبانی شب باشد، همان که استاد ایمون تعریف کرد هفتاد سال پیش فرار کرده بوده و دیگر اثری از او دیده نشده. گزینهها زیاد هستند: هر کدام از نگهبانانی که در مشت نخستین انسانها کشته شدند.
راهنمای دوم هم جایی است که درباره علت سیاهی دستانش به برن میگوید:
تکاور طوری دستانش را بررسی کرد که گویی تاکنون متوجهشان نشده است. «وقتی تپش قلب متوقف میشه، خون آدم به سمت دست و پاهاش میره و اونجا جمع و لخته میشه.» صدایش که مثل خودش نزار و نحیف بود، از داخل گلویش خرخر میکرد. «دستها و پاهاش ورم میکنه و به سیاهی پودینگ میشه. مابقی بدنش به سفیدی شیر میشه.»
نحوه مردنش احتمالاً با خفگی یا دارزدن یا مرگ طبیعی بوده. چون کلدهندز میگوید دستاش به این علت سیاه شدهاند که بعداز ایستادن قلب از تپش، خون به سمت دستها و پاها رفته و آنجا لخته میشود و دستها و پاها به سیاهی میگرایند. در حالی که بقیه بدن سفید و رنگ پریده میشود. (به دلیل نبودن خون) هرچند دلیل پوشاندن گردنش با شال، میتواند هم زخم بریدن شاهرگ گردن باشد و هم جای فشرده شدن طناب، ولی اگر با شمشیر کشته شده بود، باید خون از بدنش خارج میشد و دیگر در دستانش جمع نمیشد.
هنوز به جواب سوالهایمان درباره کلدهندز نرسیدهایم که سوالهایی درباره کلاغ سه چشم مطرح میشود:
دست دستکشپوش میرا دور میله نیزه غورباقهگیریش محکم شد.«کی تو رو فرستاده؟ این کلاغ سه چشم کیه؟»
«یه دوست. رویابین، جادوگر، هرچی میخوایین صداش کنین. آخرین سبزبین.»
بالاخره مارتین کمی دست از خساست برداشته و مقداری اطلاعات میدهد. کلاغ سه چشم کلاغ نیست. یک جادوگر است، یک سبز بین. ولی سبزبینها جادوگران بزرگ فرزندان جنگل بودند. تا جایی که میدانیم فرزندان هزاران سال پیش از میان رفتهاند. پس هنوز آخرینشان زنده است؟ یک سبزبین چه از برن میخواهد؟
برن قبلاً به نتیجه رسیده بود کلاغ سه چشم یک هیولاست که هیولای دیگری را برای به دام انداختنش فرستاده:
پس در جواب کلدهندز میگوید:
یه هیولا.
تکاور چنان به برن نگریست که انگار الباقیشان وجود ندارند. «هیولای تو، برندون استارک.»
کلاغ از روی شانهاش تکرار کرد، «مال تو.» بیرون از در، کلاغهای روی درختان این فریاد را آنقدر سر دادند تا این که بیشه شبانه آواز قاتلین را پژواک کرد، «مال تو، مال تو، مال تو. چند نکته جالب است: کلدهندز تکذیب نمیکند که کلاغ سه چشم یک هیولاست، ولی میگوید او هیولای برن است. کلاغها برای جلب اعتماد برن تکرار میکنن: مال تو
به یاد داریم که زاغ مورمونت هم فقط میتوانست یک کلمه را مدام تکرار کند. و بعضی اوقات همان یک کلمه معنی یک جمله را داشت . این مال تو به معنی چه جملهایست؟ کلاغ سه چشم هیولایی است که در خدمت توست، همخون توست؟ یا شاید معنیش این میشود که همنوع و هم نژاد برن است. یعنی یک وارگ؟ شاید هم به این معنی است که کلاغ سه چشم فقط متعلق به برن است و باقی همسفران به محض پایان سفر و سلامت برن برایش اهمیتی ندارند؟
به هر حال هرچه هست دو فصل دیگه از داستان برن باقی مانده. شاید جواب سوالاتمان رو در اون دو فصل پیدا کردیم، یا شاید مثل سابق فقط به ابهامات و پرسشها اضافه شد! در پایان آخرین نکته در مورد جوجن هست:
جوجن گفت: با تکاور میریم. میرا، بیشتر از اونی جلو اومدیم که حالا برگردیم. هیچ وقت زنده به دیوار نمیرسیم. همراه هیولای برن میریم، یا میمیریم.”
در آخرین جمله جوجنِ غمگین و مرموز و مصمم، تردید و پشیمانی و اجبار حس کردید؟ یا فکر میکنید جوجن حالا که برن را به نقطهای بی بازگشت رسانده که هیچ راه گریزی از آن ندارد، خوشحال و راضی است که ماموریتش را به انجام رسانده؟
پینوشت :
۱-حتماً متوجه شدین که سه گرگ این فصل همون گرگهای وارامیر وارگ در فصل سرآغاز هستند. برن در جلد سامر متوجه شد گرک یک چشمِ نر یک وارگ هست. به نظر شما چیزی از روح انسانی وارامیر باقی مانده یا کاملاً به گرگ تبدیل شده؟
۲-در کنار قدرت وارگی فوق العاده و بینظیر برن، چیزی که جالبه احتمال انسان نبودن هودور هست. یادمان هست وقتی وارامیر سعی کرد یک زن را تسخیر کند، زن به حدی مقاومت کرد که چشمهای خودش رو از کاسه درآورد. ولی هودور هیچ مقاومت خاصی نمیکند چرا؟
۳- گوزن شمالی عظیم الجثه ما را یاد فصل یکم کتاب اول میاندازد. دایروولف مادهای که با زخم شاخ شکسته گوزنی در گلوش نزدیک وینترفل کشته شده بود. فکر میکنید تمایل زیاد سامر برای کشتن گوزن فقط به خاطر گرسنگی بود یا دایروولف دشمنی و کینه قدیمی با گوزن احساس میکند؟
مرسی خیلی خوب و کامل فصل رو بررسی کردین.
به نظر من در مرده بودن کلدهندز شکی نیست،چون مشخصات ظاهریش هم شبیه وایت ها است(بدن سفید و دستهای سیاه) ولی برعکس اونها هنوز عقلش سرجاشه و حرف هم میزنه.
به نظر من کلدهندز توسط ادر ها کشته شده ولی به دلایل نامعلومی تبدیل به وایت نشده.
به نظر من احتمال ضعیفی وجود داره که کلدهندز شاه شب باشه و شاید به خاطر رابطه خاص با اون زن ادر اونها نتونستند اونو به یه وایت تبدیل کنند.یا شاید هم یه استارک باشه و ادر ها نتونند استارک ها رو به خاطر جادوی درونشون و نسلشون که به برندون معمار میرسه به وایت تبدیل کنند.
راستی کلدهندز به سم گفته بود برادر پس به نظرم قبلا یکی از نگهبانان شب بودهد
سمانهنقل قول
اینکه هودور ادم نیست؟پس چه موجودی میتونه باشه؟؟؟
دنریسنقل قول
اون گوزن می ره که به مهمترین شخصیت کل داستان تبدیل بشه ! :D:
منس ریدر را که خاطرتون هست قبلا” به وینترفل رفته بود ،
حالا فکر کنید شاه شب ، فرمانده آدرها و باستانی ترین دشمن انسانها ، در حالی که در اطراف وینترفل سوار بر گوزنش به سیر و سیاحت مشغول بوده ، مورد حمله یک دایرولف قرار گرفته است ، و طی یک درگیری گرگ و گوزن ، هر دو می میرند .
فرمانده آدر مورد نظر ما هم که مرکب سواری خود را از دست داده و به زودی با گروه استارک ها مواجه می شد به گوشه ای خزید و منتظر فرصت مناسب ماند ،
اما وقتی دید که استارک های فعلی چقدر با دایرولف ها هماهنگند ، تصمیم گرفت انتقام خود از این گرگ های زنده را بگیرد ،
و اینطور شد که می بینید استارکهای گرگ دوست یک به یک به بلاهای زمینی و آسمانی دچار می شوند .
حتی اون دو سرباز مرده که در برج فرمانده ای بیدار شدن هم می تواند زیر سر او باشد ، که در واقع آمده بودند جان را بکشند نه فرمانده را .
اما برن که تنها فرد دور مانده از دست توطئه های او بود توسط هنر نمایی سرجیمی علیل شد .
حالا کلاغ سه چشم او را به عنوان تنها استارک باقی مانده (که هیچ وظیفه و دغدغه و بلا و مقصد دیگری ندارد ) را به سوی خود احضار کرد ،
حالا برن و دایرولف ، کلدهندز و گوزن دارن به سمت کلاغ می رند ،
کلاغ ، گرگ ، گوزن .
اگر کلاغ سه چشم کلاغ باشد ، برن هم گرگ ، این آقا باید گوزن باشه ، خانواده براتیون ها جدیدا”کسی رو گم نکرده اند ؟
magentaنقل قول
به نظرم کلن هندز یک عروسک خیمه شب بازیه
یک مردس که توسط کلاغ سه چشم داره کنترل میشه
شایدم کلاغ سه چشم داخلشه و داره کنترلش میکنه
ArI@Nنقل قول
به نظر من هرچیزی که هست تنها متحدی موقتی است .مارتین قصد داره در طی سری قدرت ها باستانی را معرفی کند(کلاغ سه چشم.ادرا.رلور و خدای بی نهایت چهره و قدرتهای اینده ) و یه جنگ ۵پادشاهی بین اونا راه بندازه !!!. دقت کردین شخصیت ها کمکم دارن عضو هر یک از این جبهه ها میشن.
mohamadنقل قول
در مورد هودور میتونم بگم که ایشون به دلیل آشنایی و اعتماد و وفاداری کامل به برن و خانوادش به برن اجازه میده تا وارد بدنش بشه ( در مورد وارامیر، زن رابطه احساسی خیلی قوی و آشنایی کامل با وارگ مذکور نداشت )
در مورد خصومت بین گوزن و دایرولف به نظرم چیز خاصی وجود نداره و گرگ فقط به خاطر گرسنگی شدید و کمبود شکار در اون منطقه است که نسبت به گوزن واکنش نشون میده.
در مورد جمله آخر جوجن اگه دقت کنین میفهمین که بعد از گذشت از دیوار با گذشت هرلحظه ضعیفتر و سست تر میشه انگار احساس میکنه که دیگه به آخر راه رسیده … شاید هم وظیفش فقط همراهی با برن تا رسیدن به کلاغ سه چشمه.
و در پایان در مورد هویت آقای کلدهندز بهتره ابراز عقیده نکنم چرا که واقعا خودش یه مبحث بسیار بسیار مفصله.
Night`s Kingنقل قول
ممکنه از نسل غول ها باشه. تو فصل های اولیه برن در کتاب اول گفتهمیشه هودور خویشاوند دور ننه پیر هست. خود ننه پیر هم ممکنه از نسل فرزندان جنگل باشه. به خاطر قد خیلی کوتاهش و اطلاعات فوق العاده زیادی که از عصر سئیده قرون و عصر قهرمانان داره .
به هر حال این ها همش حدس و گمانه و ممکنه تسخیر هودور فقط به خاطر کند ذهنیش برای برن راحت باشه.
aliنقل قول
برن فقط دو فصل دیگه داره..
تو روحت مارتین
arlنقل قول
به نظر منم دیوار باید فرو بریزه تا داستان جذاب تر بشه و این که دیوار و نگهبانان راستین به هم وابسته هستن خیلی جذابه. یعنی جادوی محافظت از قلمرو آدمها به خود آدمها و وفاداریشون وابسته س. اتفاقی که آخر کتاب پنجم و آخرین قسمت سریال توی دیوار میفته میتونه نقض این وفاداری و راستی تلقی بشه و به فرو ریختن دیوار کمک کنه! همم؟
saharنقل قول
نگران نباشید درسته فقط دو تا فصل دیگه داره اما هر دو تاشون پر بار هستند
great tom hanksنقل قول
پربار و پر از معما….
victarionنقل قول
به نظرم دلیل رد نشدن کلد هند از دیوار این بود که کلدهند به قول ننه پیر یک نگهبان راستین هست:
وظیفه نگهبانان راستین به نظر من دور نگهداشتن هرگونه جادو و پلیدی از دیوار هست . پس وقتی یک نفر از نایتزواچ خودش تبدیل به پلیدی و جادو شده وظیفه اش اینه که از دیوار دوری کنه و ازش عبور نکنه.کاری که کلدهندز کرد و همین هم باعث سوء تفاهم و مشکوک شدن برن شد . چون برن از زاویه غلطی به ماجرا نگاه میکنه: فکر میکنه کلدهندز نمیتونه از دیوار رد بشه. در حالیکه کلدهندز نمیخواد که از دیوار رد بشه(در حالیکه میتونه)
aliنقل قول
امیدوارم برن نقش مهمی داشته باشه تو نگهبانی از قلمرو انسانها،شاید هم کاغ سه چشم داره میمیره و برن جایگزینش باشه و جادو و قدرتشو بده به برن.فقط تورو خدا زودتر ترجمه کنید،حتی گرونتر هم باشه فصلها اشکالی نداره،مترجم استخدام کنید،بچه ها موقع خرید جبران میکنن
محمد اریانقل قول
بعضی از این بررسی فصل ها از خود فصل هم جذاب ترند اگه میشد مجموع این ها رو برای هر کتاب این ها رو به صورت پی دی اف منتشر کنید خوب می شد چون بعضی وقت ها دنبال بررسی یه فصل خاصی هستم و پیدا کردنش سخته
با تشکر
پویانقل قول
خوشحالم این رو میشنوم. راستش مشکل اینجاست که برای همه فصلها بررسی ننوشتیم. یا موضوع خاصی واسه بررسی نبوده، یا فرصت نوشتن نداشتیم.
همه بررسیها رو تو بخش تاپیکهای تعاملی میتونید پیدا کنید
م.م.استارکنقل قول
سلام دوستان میشه لطفا درباره گوزن که میگید توضیحی بدید چون من کتاب رو نخوندم و فقط سریال رو دیدم
tyrionنقل قول
این رفیقمون راست میگه میشه یک توضیح درباره این گوزنه وکلد هندز بدین چون من فقط سریالو نگاه میکنم و کتاب رو تازه شروع کردم به خوندن و هنوز اولاشم
رضانقل قول
دقیقا چه توضیحی درباره گوزن میخواین؟
aliنقل قول
کلا هر چی میدونین بگید چون منکه سریالو نگاه میکنم٬ با برن و میرا همچین گوزنی و کلد هندز رو و ندیدم!!!! تو سریال که اینا نیستن!!
رضانقل قول
یه گوزن شمالی عظیم الجثه هست که به قدری بزرگه که میتونه به سه نفر سواری بده بهش great elk میگن .این گوزن ها جزء حیوانات باستانی مثل دایروولف ها هستن که قرن هاست در هیچ جایی دیده نشدن. سابقا گویا در جنگل گرگها wolfwood در شمال وینترفل بوده اند. در فصل ۱ کتاب اول دایر ولف مرده ای که توله هاش به فرزندان ند استارک رسید با شاخ یک گوزن کشته شده بود . با توجه به جثه عظیم دایروولف بعید هست این گوزن یک گوزن معمولی بوده باشه و احتمال داده میشه یک great elk بوده باشه. تو همین فصلی که اینجا بحثش شده سامر گرگ برن خیلی برای شکار و کشتنش اشتیاق داشت ولی برن مانع میشد.تصویرش هم که همینجا هست . دیگه چی؟
یه نکته دیگه گوزن ها از جمله حیواناتی هستن که اسکین چینجر ها میتونن تسخیرشون کنن. یعنی شاید گوزنی که دایروولف اول کتاب رو کشت توسط یه اسکین چینجر تسخیر شده بوده. (البته اینها همش حدس و گمانه)
aliنقل قول
خب این یارو کلد هندز کیه و این گوزنو از کجا گیر آورده؟!؟!
رضانقل قول
به اینجا مراجعه کنید. http://westeros.ir/wiki/index.php?title=%DA%A9%D9%84%D8%AF%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B2
Coldhandsنقل قول
ممنون بابت راهنماییتون.
رضانقل قول
بسیار بسیار عااااالی علی جان امیدوارم همیشه از این پستهای زیبا ونکته دار بزارید
JonStarksنقل قول
ممنون دوست عزیز موفق باشید
alireaderنقل قول
نمی دانم میدونین یا نه ولی او کسی که برن استارک رو برای کلاغ سه چشم شدن آموزش میداد برندین ریورزه یکی از حرامزاده های بزرگ اگان چهارم که به زاغ خونین معروف شد و بعد از یه مدت به دیوار تبعید میشه و میشه لرد فرمانده ولی بعد از یه عملیات در آنسوی دیوار دیگه هیچ وقت برنمیگرده ولی در کل برندین ریورز داستان خیلی جذابی داره و تو شورش اول بلک فایر ها نقشش از همه مهم تر بوده به طوری که برادراش دیمون بلک فایر و ایگور ریورز (بیتر استیل) رو با کمان کشت همچنین اون در شورای پادشاه اول استاد نجوا بوده و بعد میشه خودش دست پادشاه به یکی از پادشاهان تارگرین با ایمون تارگرین به دیوار تبعید میشه همچنین اون موسس یه گروه کماندار نخبه به اسم دندان های زاغ تاسیس کرد که تو جنگ اونا رو فرماندهی میکرد و برای همبستر شدن با خواهر نا تنیش شیرا سی استار برادرش ایگور ریورز (بیتر استیل)رو کشت
آخیش خوب شد گفتم وگرنه اینا میمون اینجا از نگفتن این فکت میمردم
عباس براتیوننقل قول
منظورتون بنجن استارکه?
عباس براتیوننقل قول