برای اینکه بتونم این فصل رو به موقع برسونم خیلی زور زدم، اما شکر خدا انجام شد. به خاطر همینه که چند روزه نتونستم پست خوبی بذارم. مطلب ترجمه شده از فونیکس عزیز و یه مترجم تازه به دستم رسیده، اما فرصت آماده کردن اونا رو نداشتم. به امید خدا دیگه یه خورده سرم خلوت میشه. این فصل رو خیلی دوست دارم، چون ظاهراً مارتین تو فصلهای دختران استارک بیشتر از سایر شخصیتها میتونه هنرنمایی کنه. به همه توصیه میکنم این فصل رو از دست ندید.
همیشه از این مطالب برای اعلام نیازها استفاده کردم. همچنان به مترجم و ویراستار و یه طراح بنر نیاز داریم. همچنان هم به یه php کار درست و درمون نیاز داریم. (پول هم میدیم به خدا)
به امید خدا در روزهای آینده که از کارهای فنی مربوط به سایت خلاص بشم، سعی میکنم که بیشتر و بهتر به کارهای مربوط به ویرایش فصلها برسم. باورکنید این روزها نزدیک به ۱۰۰ درصد کارهای سایت و انتشار فصلها رو دارم به تنهایی انجام میدم. امیدوارم این شرایط یه طوری تغییر کنه بالاخره. از خوندن این فصل لذت ببرید.
یک بار، وقتی دختری کوچک بود، آوازهخوانی دورهگرد نیمی از سال را نزدِ آنها در وینترفل ماند. پیرمردی بود سپیدموی و با گونههایی بادسوخته، اما از شوالیهها و نبردها و بانوان زیبارو میخواند، و هنگام رفتنش سانسا به شدت گریسته بود و به پدرش التماس کرده بود تا مانع رفتنش شود. لرد ادارد با ملایمت به او گفته بود: «اون مرد هر آوازی که بلد بود رو بیشتر از سه بار برامون خوند. من نمیتونم بر خلاف میلش اونو اینجا نگه دارم. ولی لازم نیست گریه کنی. بهت قول میدم آوازهخوانهای دیگهای هم میان.»
ولی یک سال و بیشتر گذشت و کسی نیامد. سانسا به درگاه هفت در سپتشان، و به درگاه خدایان قدیمِ درخت قلب دعا کرده بود، از آنها خواسته بود تا پیرمرد را بازگردانند، یا بهتر از آن، آوازهخوانی دیگر بفرستند، آوازهخوانی جوان و خوشسیما. اما خدایان هرگز پاسخی ندادند و تالارهای وینترفل خاموش ماندند.
اما این مربوط به زمانی میشد که او دختری خردسال و احمق بود. حالا دیگر دوشیزهای سیزده ساله و بالغ بود. تمامِ شبهایش پر میشد از نغمه، و او در روز برای سکوت دعا میکرد.
اگر اِیری مانند دیگر قلعهها ساخته شده بود، فقط موشها و زندانبانان صدای آواز مردِ مرده را میشنیدند. دیوارهای سیاهچال به قدر کافی ضخیم بودند تا چه آواز و چه فریاد را باهم ببلعند. اما سلولهای آسمانی دیواری از هوایِ تهی داشتند، بنابراین هر قطعهای که مرد مرده مینواخت آزادانه به پرواز درمیآمد تا از روی شانههای سنگیِ نیزه غول انعکاس یابد. و نغمههایی که او برمیگزید. . . او از رقصِ اژدهایان، از ژانکویلِ زیبا و دلقکش، جنی اهلِ اُلدستون و شاهزادهی سنجاقکها میخواند. او از خیانتها، و شنیعترین جنایتها، مردانِ سَر بَر دار و انتقامِ خونین میخواند. او از غم و اندوه میخواند.
سانسا به هر کجای قلعه که میرفت نمیتوانست از آن موسیقی بگریزد. آن صدا از پلههای مارپیچِ برج به بالا میخزید، او را برهنه در حمامش مییافت، هنگام غروب با او غذا میخورد و دزدکی وارد اتاقِ خوابش میشد، حتی زمانی که او کرکره پنجرهها را محکم بسته بود. با هوای سردِ رقیق داخل میشد و مانند هوا او را از سرما میلرزاند.
مممممممممممممممممممممممممممننننننننننننننننننننننننوووووووووووووووووووووووووووووووون!
من که تا آخر “فصل ورودی” فقط خوندم و دیگه نمی خونم چون نمی خوام سریال برام اسپویل شه اما همش رو میخرم که داشته باشم و بعد فصل ۵ بخونم….
خسته هم نباشی استارک جان
Lord MHJ Starkنقل قول
خسته نباشید
دستتون درد نکنه انصافا.
Elsieteنقل قول
یه سوالی که خیلی ذهنمو درگیر کرده اینه که چرا لیتل فینگر اینقد به دشمنی استارکا با لنیسترا اهمیت میداد!!؟ اول که به لایسا گفت که به کتلین نامه بده که لنیسترا جان ارینو کشتن!! بعدم گفت چاقوی کوتوله ست!!!
البته کار جالبیم کرد!! قدرتمندا رو زد کنار و الان حکومت دست سرسیه و اونم از میدون بدر شه دست میس تایرل میوفته که کلن داغون میشه!!
Masoodنقل قول
تشکر برای ترجمه خوبتون
Coldhandsنقل قول
سلام
ممنون از این همه سخت کوشی و نظمتون من که فعلا فقط دارم دانلود می کنم ولی وقت خوندن فصلا رو هم ندارم از فصل جیمی همینجوری مونده داره انبار میشه هنوز نخوندمشون
saraنقل قول
عالی بود .
اصولا” فصل های سنسا همیشه زیبا هستند .
فرقی که روایت داستان از دید سنسا با بقیه وجود دارد ، نوع نگاه او به ماجراست ، او تنها فرد مهم داستان است که در بازی تاج و تخت حرکتی انجام نمی دهد (فعلا”) و البته دوست هم نداشت وارد این بازی بشه .
در نتیجه نوع نگاه او به بقیه شبیه ماست ، انگار او هم تماشاچی این ماجراست و نه روای .
و به نظر می رسه قرار است همین تماشا کردن به کمک او بیاید.
اگر آریا شمشیری است که به براووس رفته تا تیز شود ، سنسا هم بانویی است که نزد لیتل فینگر آمده تا درس سیاست بیاموزد .
تکلیف برن هم که مشخص است .
انگار این استارک ها برای رسیدن به قدرتهای حقیقی باید پیله خاندان خود را پاره می کردند .
magentaنقل قول
سانسا تنها کسی هست که با همه بازیگرهای اصلی تخت وتاج آشنا شده و خواستن ازش به نفع خودشون استفاده کنن پس هر دوی سکه رو بهتر از هر کسی دیده ولی تا این فصل هیچی از خودش نسون نداده بود توی این فصل فکرهای که میکرد بعضی جاها یه خورده تغییر کرده بود و یه کم شبیه آریا و دنریس شده بود
ehsanنقل قول
من همه فصل رو خریدم اما اینطور که به نظر میاد متوسط قیمت ها خیلی بالاتر از برآورد اولیه داره میشه تا اونجا که تو ذهن من مونده برآورد ها برای فصل بین ۳۰۰ -۴۰۰ بود که الان متوسط بالای ۵۰۰ هست تا حالا و خوب بعنوان یه فایل pdf که هزینه چاپ رو نداره هزینه بالایی هست (فکر کنم آخر سر با قیمت کتاب اصلی تو آمازون یکی در بیاد)
من خودم به شخصه ادامه فصل ها رو هم خواهم خرید اما با این قیمت به هیچ یک از چند نفری که سه کتاب قبل رو دادم بخونن نمیتونم توصیه خرید این کتاب رو بهشون بکنم
محمدنقل قول
متاسفانه بارها به چنین صحبت هایی پاسخ دازه شده اما بازهم دوستان کم لطفی میکنن.
مقایسه با کتاب چاپی نکنید. قیاس غلطیه. هزینه چاپ نسبت به هزینه ترجمه و آماده سازی تاب مبلغ کمتریه. ناشر برای ترجمه و ویرایش پول بیشتری میده. ضمن اینکه تیراژ و فروش کتاب چاپی رو نمیشه با میزان فروش م مقایسه کرد. تیراژ فروش اونها دست کم ۲ یا ۳ هزار نسخه است. فروش ما به زور به ۳۰۰ تا برسه. آخه این چه قیاسیه؟
من نمیدونم چطور حساب میکنید که میگید از قیمت آمازون بالا میزنه. کل کتاب قیمتی دور و بر ۷.۵ دلار خواهد داشت!
م.م.استارکنقل قول
استارک جان دستت درد نکنه.
ایشالا خرید بالا بره که قیمت بیاد پایین تر.(اینجوری دیگه کم لطفی در حق کسی نیست)
آقا درسته قرار نیست داستان به این شکل در بیاد ولی تصور کنید جان اسنو-آریا- سنسا و بعد از مشخص شدن آینده ی ریکان اونها با تجربیات خاص خودشون در کنار هم قرار بگیرن.
کی میتونه جلو دارشون بشه؟!!!
Omid11.26نقل قول
والا با شناختی که از مارتین داریم فکر کنم جان اگه دیوار رو ترک کنه سریع مارتین به خاطر خیانت به عهد و شکستن قسم کشتش. سانسا هم تا آخر گویا مثل یه عروسک باقی میمونه تا اونم به وقتش مارتین بکشش (البته ناراحت نمیشم خیلی کارکتر اعصاب خرد کنیه. حماقتش حد نداره) میمونه آریا که اونم اگه مارتین نکشش بلاخره به مرگ طبیعی میمیره یه روزی :D:
amirنقل قول