مهم: تمام دوستانی که در مسیر خرید فصلها و یا شارژ حساب مشکلی دارن از طریق این لینک یا آیدی تلگرام MMStark@ به من خبر بدن تا مشکلشون رو حل کنم.
جز شرمندگی چیزی نداریم بگیم. متاسفانه فعالترین عضو گروه رو فعلاً از دست دادیم و کار کاملاً متوقف شده بود. با زحمت دوباره راهش انداختیم. سعی می کنیم جبران کنیم.
آذرخش آسمان شمال را شکافت و نقش برج سیاه چراغ شب را بر پهنه آسمان سفید-آبی افکند. شش تپش قلب بعد صدای تندر، همچو کوبش طبلی در دور دست، به گوش رسید.
نگهبانان داوُس سیورث را از روی پلِ آذرین سیاه و از زیر حفاظ مشبک آهنین که ردِ زنگار بر خود داشت، گذراندند. پس از آن خندق آب شور عمیقی بود و پلی متحرک که جفتی زنجیر عظیم نگهش میداشتند. امواج سبز در فرو دست میخروشیدند و تلهای شَتَکِ آب را به هوا میپاشاندند تا بر شالودۀ قلعه کوبیده شوند. سپس دروازۀ دوم نمایان گشت، بزرگتر از اولی بود و سنگهایش پوشیده از خزههای سبز. داوُسِ دست بسته در گذر از حیاط گلآلود سکندری میخورد. باران سرد چشمانش را به سوزش انداخت. نگهبانان او را سیخونکزنان به بالای پلهها و درون قلعۀ غار مانندِ سنگیِ بریکواتر بردند.
به محض ورود، فرمانده ردایش را درآورد و از قلابی چوبی آویخت تا حوضچههای آب بر فرش مندرس بافته میر باقی نگذارد. داوس نیز دست بسته با گیره ردا کلنجار رفت و همان کار را کرد. او آدابی را که طی سالیان خدمتش در درگوناستون آموخته بود در یاد داشت.
لرد را در تاریکی تالارش یافتند که به تنهایی شامی از نان و آبجو و تاس کباب سیستر صرف مینمود. بیست مشعلدان آهنی از دیوارهای سنگی ضخیمش آویخته شده بود، ولی تنها چهارتایشان مشعل داشت و هیچکدام هم روشن نبود. نور لرزان و کم سویی از دو شمع پیسوز قطور میتابید. داوُس میتوانست نواخت شلاقوار باران بر دیوارها و چکچک یکنواخت و پیوسته آب از ترک سقف را بشنود.
مرسی بابت زحماتتون
A.Mنقل قول
درود بر شما که شب عید مارو شاد کردید
سال خوبی داشته باشین
pariنقل قول
ممنون
بدجوری تو خماری فصل جدید بودیم
ایشالا دیگه اینجور مشکلات پیش نیاد
خسته نباشید
aliنقل قول
نابود شدیم اینقدر طول کشید ترجمه!!!!!!!!!!!!!!!!
arashنقل قول
ممنون بابت فصل جدید.
امیدوارم مشکلات تیم ترجمه و ویراستاری حل بشه
بازم داستانی دیگه درمورد مادر جان
s.a.sنقل قول
الان من نفهمیذم اینجا میگه مادر جان دقیقا کیه؟!
pariنقل قول
ضمن خسته نباشید به دست اندرکاران سایت وینترفل که زحمت میکشید و این اثر زیبا رو ترجمه میکنید
سال نو مبارک و امیدوارم سالی پر از آدمایی مثل جان ، دنریس ، تیریون ، ملیساندر برای نجات جان و…. داشته باشین
و آدمایی مثل واریس ،پتایر بیلیش و والدر فری(ام) نداشته باشین
خیر پیش:دی
Minaنقل قول
سال نو مبارک و ممنون به خاطر زحمات تیم ترجمه
چشه مگه واریس؟! از بس به فکر مملکته (!) خورد و خوراک نداره :D:
راب استارکنقل قول
مرسی…
امروز واقعا حالم بد بود اما با دیدن فصل جدید خوشحال شدم…
Winterfell Princessنقل قول
اول اینکه سال نو رو به شما تبریک می گمژامیدوارم سال خوبی برای شما و ایضا” ما باشه .
درباره مادر جان بازهم نمی شه اظهار نظر کرد چون این داستانیه که در توجیح وجود بچه گفته شده ، نه اینکه واقعا”اتفاق افتاده باشه !
اما دیالوگهایی که در آخر این فصل گفته شد بسیار تامل برانگیز به نظر می رسند .
magentaنقل قول
خداونداااااااا
چقدر همه چیز کند پیش میره…نمیشد داووس یه راست از رسیدنش پیش مندرلی داستانش شروع میشد
Winterfell Princessنقل قول
سلام من تا فصل ۹ (داوس) کتاب ۵ روخریدم و به صورت ۱جا بوده ولی یادمه ادامه نداشت و همه میگفتن چرا ترجمه رو ادامه نمیدید و..
الان دیدم تا فصل ۱۳ هست ولی تاریخ انتشارش ۹۵ عه! چطور امکان داره واقعا!!!!!؟
بهرحال
ترجمه کتاب ۵ رو ادامه نمیدید؟
الیطانقل قول