باور کنید بارها و بارها به خودم میگم که اینقدر نک و ناله کردن خوب نیست. اما گاهی به اینجام میرسه!! خسته شدم از بدقولیها، از تنبلی و از مزاجهای دمدمی!
خسته شدم از وعدههای محقق نشده و قولهای عملی نشده! خسته شدم از مترجمهایی که دیگه حتی به اندازه یه فصل هم دووم نمیارن و جا میزنن. از کسایی که فصلی رو میگیرن و بعد از دوماه که نوبت انتشارش فرا میرسه میان و میگن: «شرمنده کار پیش اومدن نرسیدم» و تازه اینی که هرچند دیر، اما خبر میده جزو بامعرفها به حساب میاد! وای از اونهایی که نیست و نابود میشن و حتی اونقدر مرارم ندارن که انصرافشون رو اعلام کنن. خدا شاهده که دیگه یواش یواش دارم خسته میشم. دارم میبرم. برای من که حتی زمان بودن با دختر کوچیکم رو هم مدیریت میکنم تا به تعهدی که دارم عمل کنم خیلی سنگین تموم میشه که فصلی رو به سه نفر بسپرم و از مجموع سه نفر اونها ۳ صفحه ترجمه هم تحویل نگیرم! یادش بخیر اون زمونایی که مترجمها بعد تموم کردن یه فصل جا میزدن!
کار این فصل به جایی رسید که آخرین مترجمش (البته الحق زمان کافی هم نداشت) نتونست چیز زیادی از ترجمهاش بهم برسونه و مجبور شدم خودم دست به کار بشم و ترجمه کنم. دیشب بعد عمری یه مهمونی رفتیم اما من باز تبلت به دست صدای همه رو درآوردم. فقط بگم که واقعاً گلهمندم. دلم خونه از اینهمه تنبلی و کوته همتی و بیمرامی. از اون همه آدم الان هیچ کس نمونده. الان گروه ترجمه منم و ویکتاریون و مریم، به علاوه محسن که گه گاهی تو ویرایش کمکی میرسونه و یکی دو نفر تازه وارد که حتی مطمئن نیستم تا فردا به کارشون ادامه بدن یا نه. نریمان هم که مثل تمام دو سال گذشته بیشتر نقش مشاور و راهنما داره تا مترجم و ویراستار (که البته همینقدر هم برام خیلی با ارزشه)
باور کنید خسته شدم. امیدوارم نیاد اون روزی که دیگه فنرم در بره. به خدا منم آدمم. دلم تفریح و استراحت میخواد. اما اینطوری هر روز دارم بیشتر تو تنگنا قرار میگیرم.
آیرون ویکتوری
در حالی که باد از جهت شمال میوزید کشتی آیرون ویکتوری دماغه را دور زد و به خلیخ مقدسی که نام آن گهوارهی ناگا بود وارد شد.
ویکتاریون به نوت سلمانی در دماغه کشتی ملحق شد. جلوتر ساحل مقدس اُلد ویک و تپهی سرسبز فراز آن دیده میشد، جایی که استخوانهای قفسه سینه ناگا به مانند تنه درختان بزرگِ سفید و به عرض دکل یک کشتی جنگی از زمین سر برآورده بودند.
استخوانهای تالار پادشاه خاکستری. ویکتاریون میتوانست جادوی موجود در این مکان را حس کند. او به یاد آورد: «بیلون زیر همین استخوانها ایستاد و اولین بار پادشاهی خودش رو اعلام کرد. اون قسم خورد که آزادیمون رو پس میگیره، و تارل سهبار غرق شده تاج چوب آبآورده رو روی سرش گذاشت. اونا فریاد میزدن، بیلون! بیلون! بیلون شاه!»
نوت گفت: «اونا اسم تو رو هم با همون شدت فریاد میزنن.»
ویکتاریون با اشاره سر تایید کرد، اگرچه از اطمینان سلمانی برخوردار نبود. بیلون سه پسر داشت و یه دختر که خیلی بهش علاقمند بود.
او همین حرف را به ناخداهایش در موت کیلین، وقتی به او پیشنهاد کردند که مدعی صندلی سنگ دریا شود گفته بود. رِد رالف استونهاوس در جواب او گفت: «پسرای بیلون مردن و آشا یه زنه. تو دست راست قدرتمند برادرت بودی و باید شمشیری که از دست اون افتاد برداری.» وقتی ویکتاریون به آنها یادآوری کرد که بیلون به او دستور داده از موت در مقابل شمالیها دفاع کند، رالف کنینگ پاسخ داد: «گرگا شکست خوردن سرورم. چه فایدهای داره که این باتلاق رو نگه داریم و جزایر رو از دست بدیم؟» و رالف لنگ اضافه کرد: «چشم کلاغ مدتها از جزایر دور بوده. اون ما رو نمیشناسه.»
یورون گریجوی، پادشاه جزایر و شمال. این فکر خشمی قدیمی را در وجود او زنده میکرد. اما با این وجود. . .
ویکتاریون به آنها گفت: «حرف باد هواست، و تنها بادی که به درد میخوره اون بادیه که بادبانهای ما رو پر کنه، شما میگید که من با چشم کلاغ بجنگم؟ برادر با برادر؟ آهنزاده در مقابل آهنزاده؟» یورون با وجود تمام نفرتی که بین آنها وجود داشت، هنوز هم برادر بزرگترش بود. و هیچ کس به اندازه یه فامیلکش نفرین شده نیست.
اما وقتی دعوت خیسمو برای شرکت در شورای شاهان رسید، همه چیز تغییر کرد. ویکتاریون به خود یادآوری کرد، ایرون از طرف خدای مغروق حرف میزنه، و اگه خدای مغروق اراده کنه که من باید روی صندلی سنگ دریا بشینم. . .
دانلود فصل هجدهم؛ ناخدای آهنین
فقط می تونم بگم گلی به گوشه جمالت که با این همه مشکلات باز هم ادامه میدی و دل ما رو خوش میکنی.
Drogonنقل قول
با سلام فقط می خوام بگم واقعا باید تشکر کرد از ادمایی مثل شما که با وجود همه ی این مشکلات بازم به کارش ادامه میده روحیه تو حفظ کن استارک جان به امید خدا مشکلات حل میشه
amirنقل قول
سلام
خسته نباشید.
مجددا برای اعمال کوپن مشکل داره. نتونستم خرید کنم.
بهروزنقل قول
زبانم عاجزه که توی این شرایط چی باید بگم.
تشکر برای از خود گذشتگی هایی که واسه ما انجام میدید. و ممنون از فصل جدید
Coldhandsنقل قول
سلام
برای خرید به مشکل برخوردم. کوپن رو اعمال نمیکنه.
بهروزنقل قول
قبلاً یه بار دیگه هم توضیح دادم خدمتتون. اگه میبینید با کلیک بر روی کوپن اعمال نمیشه، به جاش کد کوپن رو کپی کنید و تو کادر اعمال کوپن پیست کنید و دکمه اعمال رو بزنید. این باید جواب بده
م.م.استارکنقل قول
چند بار اینکار رو هم کردم. اولین بار هم خودم اینکار رو کرده بودم چند ماه قبل.
جواب نمیده. پیغام میده: کوپن در حال حاضر در حال استفاده است!
چند بار سبد رو صفر کردم و دوباره اقدام کردم. ضمنا این جزپیات حسابداری چیه جدید اضافه شده؟
بهروزنقل قول
والا نمیدونم دیگه مشکل چیه. بقیه ظاهراً به این مشکل بر نخوردن. کش مرورگر رو کامل خالی کردی دوباره امتحان کنی؟
این جزئیات اضافه هم اصلاً مهم نیستن. هرچی بزنید فرقی نمی کنه
م.م.استارکنقل قول
استارک جان
یه فصل برای من ارسال کنید یه ترجمه اولیه براتون ارسال میکنم اگه مور قبول بود سعی میکنم کمکی هر چند کم براتون باشم.
راستش منم با مشکلات شما بیگانه نیستم.
خدا اول به لیدی استارک صبر بعدش به شما هم قوت.
یا حق
ایمپنقل قول
اشکال نداره . یکی مثل من برا هر فصل حاضرم دو هفته هم صب کنم .
parsaنقل قول
واقعا متاسفم که انقدر زبانم خوب نیست که بتونم بهتون کمک کنم.حتی یکی دوبار تو کتاب ۳ سعی کردم چیزی از متن اصلی بفهمم ولی چندان موفق نبودم چون واقعا نگارش مارتین با انگلیسی رایج خیلی متفاوته و خیلی اصطلاحات داره که حتی با خوندن ترجمه اش با کمک پاورقی متوجهش میشم.ممنون که زحمت میکشید و حیف که پولی شدن کتاب ۴ برخلاف انتظار چیزی از بار رو دوشتون کم نکرد
Darkfireنقل قول
سلام
متاسفانه کوپن اعمال نمیشه. ۱۰۰۰۰ تومن شارژ کردم ولی در آخر مجبور شدم از طریق درگاه بانکی پول پرداخت کنم تا بتونم فصل هایی رو که نداشتم دانلود کنم.
ممنون میشم یه پیگیری بکنی. موفق باشی و ممنون به خاطر زحماتت
amirنقل قول
ممنونم از همه زحمتاتون
کاش سواد ووقتش رو داشتم که کمکی کنم
ولی همین سر زدن به سایت ر و هم نصفه شبا میام که پسری خواب باشه
خدا قوت
Herنقل قول
مرسی
araنقل قول