دانلود فصل‌ها

دانلود فصل چهلم؛ پرنسس در برج

به فصل چهلم رسیدیم. یکی از طولانی‌ترین فصل‌های کتاب. و البته یکی از جذاب‌ترین‌ها. آخرین فصل از ماجراهای دورن در کتاب چهارم. من خبر ندارم که ماجرای این فصل در سریال اسپویل شده یا نه، اما بدونید که چیزی که در انتهای این فصل متوجه می‌شید فوق هر تصوریه. و البته مثل بیشتر این فصل‌ها، تصویرسازی‌های مارتین چاشنی بسیار مطبوع این فصله.

پس به هیچ وجه لذت اون رو از دست ندید.

زندانش زندان خوبی بود.

این به آریان قوت قلب می‌بخشید. اگر پدرش مرگ خائنین را برایش مقدر کرده بود، پس چرا برای فراهم کردن آسایش او در زندان باید تا این حد خود را به زحمت می‌انداخت؟ بارها و بارها با خودش گفته بود، نمی‌خواد من رو بکشه. این همه سنگدلی توی ذاتش نیست. من از گوشت و پوستشم، وارثشم، تنها دخترش. اگر لازم می‌شد خودش را به پای چرخ‌های صندلی‌اش می‌انداخت، به گناهش معترف می‌شد و با التماس درخواست عفو و بخشش می‌کرد. و می‌گریست. وقتی پدرش سرازیر شدن اشکایش را می‌دید، او را می‌بخشید.

خودش چندان مطمئن نبود که بتواند خود را ببخشد.

در راه خشک و طولانیِ بازگشت از گرین‌بلاد به سان‌اسپیر، به اسیرکننده‌اش التماس کرده بود: «آریو، من هیچ وقت نخواستم دخترک آسیبی ببینه. تو باید حرفم رو باور کنی.»

هوتاه جز خِرخِری شکوه‌آمیز پاسخ دیگری نداد. می‌توانست خشمش را احساس کند. دارک‌استار، خطرناک‌ترین فرد در گروه کوچکِ توطئه‌گرش، از دست او گریخته بود و با قال گذاشتن همه تعقیب‌کننده‌ها و شمشیری آغشته به خون در دل صحرا ناپدید شده بود.

بعد از طی چندین لیگ آریان گفته بود: «فرمانده، من رو می‌شناسی. از وقتی کوچیک بودم من رو می‌شناختی. همیشه ازم مراقبت کردی، همون‌طور که از مادر والامقامم، وقتی از نورووسِ بزرگ به عنوان محافظش به این سرزمین‌های عجیب و غریب اومدی، مراقبت کردی. الان بهت نیاز دارم. به کمکت احتیاج دارم. من هرگز نمی‌خواستم‌ـــ»

آریو هوتاه گفت: «پرنسس کوچولو، این که چی می‌خواستید مهم نیست، فقط کاری که کردید مهمه.» چهره‌اش سرد و بی‌احساس بود. «متاسفم. دستور دادن با پرنسه و اطاعت کردن با هوتاه.»

آریان انتظار داشت که به پای تخت رفیع پدرش در زیر گنبد شیشه سربی برج خورشید برده شود. در عوض هوتاه او را به برج نیزه، تحت نظر مباشر پدرش ریکاسو و قلعه‌بان سر مانفری مارتل برد. ریکاسو گفت: «پرنسس، حتماً این پیرمرد نابینا رو می‌بخشین که نمی‌تونه با شما بالا بیاد. این پاها با اون همه پله سازگار نیستن. یک خوابگاه براتون آماده شده. سرمانفری شما رو تا اونجا همراهی می‌کنه تا در انتظار میل و اراده پرنس بمونید.»

«منظورت بی‌میلی پرنسه، دوستانم هم اینجا زندانی میشن؟» آریان بعد از دستگیری از گارین، دری و بقیه جدا افتاده بود و هوتاه از صحبت درباره آنچه بر سرشان می‌آمد امتناع ورزیده بود. «تصمیمش با پرنسه.» این تمام چیزی بود که فرمانده در این مورد گفته بود. سرمانفری کمی راحت‌تر به حرف آمد: «اونها به پلانکی‌تاون برده شدن و با کشتی به گاستون گری منتقل می‌شن، تا وقتی که پرنس دورَن تکلیفشون رو مشخص کنه.»

گاستون گری کهنه قلعه‌ای رو به ویرانی بر فراز صخره‌ای در دریای دورن بود، زندانی دُژَم و مخوف که شرورترین جنایتکاران به آنجا فرستاده شده بودند تا بپوسند و بمیرند. آریان نمی‌توانست باور کند، «یعنی پدرم می‌خواد اونا رو بکشه؟ هرکاری کردن از سر علاقه به من بوده. اگه لازمه پدرم خونی بریزه، باید خون من رو بریزه.»

«هرچی که شما بگید پرنسس.»


دانلود فصل چهلم؛ پرنسس در برج


لینک کوتاه مطلب : https://winterfell.ir/?p=7406

درباره نویسنده

م.م.استارک

مدیر و مؤسس سایت و سرپرست گروه ترجمه

۳۹ دیدگاه

  • ببخشید من این فصلو همین الان خریدم ولی بعد از خرید وقتی که باید به سایت پذیرنده منتقل میشد تشد وپول پرداخت شد ولی دانلود برای من انجام نشد لطفا رسیدگی کنید

      نقل قول

  • ای بابا کل این خاندانها دارن برا همکاری با دنریس سر و دست می شکنن.
    اونوقت دخترک خنگ درخواست ازدواج با پسر دورَن رو رد می کنه تا پیش برده های عزیزش بمونه. تازه فقط درخواست ازدواج نیس که… پسره کل دورن و ارتش تازه نفسش رو می نداخت پشت قباله ش :tanbih:
    یکی نیست بگه فکر کردی کی هستی؟ آبراهام لینکلن؟

      نقل قول

  • Yashar:
    ببخشید من این فصلو همین الان خریدم ولی بعد از خرید وقتی که باید به سایت پذیرنده منتقل میشد تشد وپول پرداخت شد ولی دانلود برای من انجام نشد لطفا رسیدگی کنید

    به صفحه حساب من مراجعه کن اونجا لینک دانلود هست

      نقل قول

  • Das Reich:
    ای بابا کل این خاندانها دارن برا همکاری با دنریس سر و دست می شکنن.
    اونوقت دخترک خنگ درخواست ازدواج با پسر دورَن رو رد می کنه تا پیش برده های عزیزش بمونه. تازه فقط درخواست ازدواج نیس که… پسره کل دورن و ارتش تازه نفسش رو می نداخت پشت قباله ش
    یکی نیست بگه فکر کردی کی هستی؟ آبراهام لینکلن؟

    کلا دنریس هیچ منطقی نداشته و نداره. افکارش کودکانس یا از روی جو گیری هستش. اگر کسی کتابو خونده باشه به احتمال زیاد از این بشر متنفر میشه.

      نقل قول

  • مرسی بابت فصل جدید :good:
    بی صبرانه منتظره پایان کتاب ۴ و سفارش نسخه چاپیشم :yahoo:

      نقل قول

  • ممنون از گروه ترجمه.
    .
    .
    عجب فصلی بود,
    اولش سکوت و درد بی اطلاعی از حوادث,
    آخرش هیجان ناشی از بدست اومدن اطلاعاتی هرچند ناچیز.

      نقل قول

  • Tyrion: کلا دنریس هیچ منطقی نداشته و نداره.افکارش کودکانس یا از روی جو گیری هستش. اگر کسی کتابو خونده باشه به احتمال زیاد از این بشر متنفر میشه.

    کاملا موافقم . به نظرم مارتین داستانو داره به سمتی میبره که دنریس رو حاکم ایده آل نشون بده و بگه که حکومت حق دنریسه در حالی که دنریس اصلا شخصیت پایداری نداره (برخلاف نمونه ی مشابهش تو ارباب حلقه ها یعنی آراگورن)

      نقل قول

  • محمد: کاملا موافقم . به نظرم مارتین داستانو داره به سمتی میبره که دنریس رو حاکم ایده آل نشون بده و بگه که حکومت حق دنریسه در حالی که دنریس اصلا شخصیت پایداری نداره (برخلاف نمونه ی مشابهش تو ارباب حلقه ها یعنی آراگورن)

    برعکس میگید . توی کتاب ما متوجه میشیم که دنیریس موقعیت های زیادی برای کسب قدرت و حکومت داره ولی یکی یکی بهشون گند میزنه . کلا یکی از خوبی های کتاب نغمه اینه که هیچ شخصیتی ایده آل نیست .

      نقل قول

  • کوئنتین از طرف پرنس برای ازدواج با دنریس رفته ، در حالی که نقشه ازدواج آریان با ویسریس شکست خورده است و البته همه اینها ناشی از کشته شدن الیا مارتل است.

    و این در حالیه که ریگار تارگرین ، اون ماجرا رو با لیانا به وجود آورد (یعنی درسته که استارکها امروز مشغول و گرفتار کارهای دیگری هستند اما بدون شک حق بزرگی برای دخالت در این ماجرا دارند که مطمنم بالاخره یک روز فرصت فکر کردن به عمه عزیزشان را پیدا خواهند کرد :D:)،

    ویکتاریون هم از طرف یورن به سفر خواستگارانه رهسپار شده ،

    و همه اینها توجه به این نکته ندارند که دنریس تارگرین هیچ ارزشی برای هدفهای کوچک لردهای دون پایه وستروس قائل نیست ، قاره ای که فقط یک اژدها برای فرمانروایی بر اون کفایت می کنه و به محض رسیدن دنریس به وستروس نیمی از قاره به طرفداری از او به جنگ نیمی دیگر خواهد رفت .

    این خواستگاری ها اهمیتی ندارند ، دلیلش هم ساده است ، همه اونها بر روی چیزی شرط بسته اند که متعلق به گذشته است و البته شخص دنریس هم با این گذشته غریبه است و از آن بیزار.

    این کتاب ، نغمه آتش و یخ است ،‌ با پس زمینه ای از هزاران صفحه درگیری های قرون وسطایی ، و در میان این همه آتش و خون فقط دو موضوع اهمیت داره ، آمدن زمستان و هرآنچه که ریگار تارگرین باعث به وجود آوردنش شد .

    نکته ۱:‌ یکی از دلایل بی خیالی و بی خبری عجیب وستروس نسبت به تحرکات دنریس همین موضوع است !
    همه از وجودش خبر دارند اما به دلیل اینکه خود را برای دوستی یا دشمنی با او آماده می کنند ، نمی خواهندنامش را بلند بر زبان بیاورند تا مبادا دیگران هم نسبت به آن حساس شوند .

    نکته ۲ :‌ علاوه بر زمستان ، که در تخصص برن و جان اسنو است (و اگر احتمال تارگرین بودن جان را کنار بگذاریم) ، میرسیم به ریگار که هنوز توضیح کوچکی به استارکها بدهکار است ، و این قضیه ، دو قطبی استارک – تارگرین شدیدتر می شود ، مخصوصا”‌ دنریس وقتی پای به وستروس بگذارد که نقشه های لیتل فینگر درباره سنسا تا حدودی به ثمر رسیده باشد ، و اگر وجود دشمن مشترکی به نام ملکه سرسی را هم در نظر بگیریم می شه به رابطه (یا تنش) نزدیک بین این دو امیدوار بود.

    نظر شخصی :‌ احتمالا” همه شما با من موافقید که کل این مجموعه ، داستانی خیالی نوشته یک نویسنده است !
    پس ، از من بپذیرید که یک نویسنده شاید طی سالها نوشتن ، بتواند هزاران شاخ و برگ اضافه کند ، هم برای جذاب کردن ماجرا ، هم برای پنهان کردن هدف اصلی و هم برای ایجاد سیر منطقی برای رسیدن به صفحه آخر ،
    اما مطمئن باشید همه چیز برای او در یک صفحه طرح کلی خلاصه می شود و البته این طرح را هم تغییر نمی دهد ، چون اولین ایده همیشه بهترین ایده است ، ایده مانند یک الهام بر نویسنده نازل می شود ،
    می توان داستان را بارها بازنویسی کرد تا شکل زیبا تری به خود بگیرد ولی آن ایده اولیه موهبتی است که نویسنده از دستش نمی دهد (پایه و اساس شعر هم هرچقدر بلند باشد ، همان بیت اول است )

    او با داشتن یک دورنمای کلی شروع به نوشتن می کند و تخیلش را آزاد می گذارد تا هرجا می خواهد او را ببرد ، و ممکن است ، در این سیر و سلوک ، خودش هم از اتفاقی که می افتد تعجب کند ، و همین موضوع (واقعی بودن مسیر طی شده توسط شخصیت ها) باعث جذاب شدن ماجرا می شود ، ما دوست داریم فکر کنیم ، نویسنده راوی داستان است ، نه خالق آن .
    صحنه اولیه داستان ، پیدا شدن دایرولف ها در میان برف بود ، و اگر قرار بود نمای دیگری انتخاب شود ، قطعا” از میانه تورمنت هارنهال شاهد شروع داستان بودیم .

      نقل قول

  • Coldhands: برعکس میگید . توی کتاب ما متوجه میشیم که دنیریس موقعیت های زیادی برای کسب قدرت و حکومت داره ولی یکی یکی بهشون گند میزنه . کلا یکی از خوبی های کتاب نغمه اینه که هیچ شخصیتی ایده آل نیست .

    مشکل اینجاست که مارتین کاملا از دینریس طرفداری میکنه! :negative:
    چون نه تنها موقعیت هاش رو خراب میکنه، اشتباهات فجیعی میکنه ولی هنوز سالمه
    فکر کنید اگه یه استارک اینطوری اشتباه می کرد تا الان چند باره مرده بود
    خدابیامرز لرد تایوین فقط در دستشویی رو قفل نکرد … :cry:

      نقل قول

  • عجببببببب….از روی اسپویل ها میدونستم که پسر دورنی ما جای میرسلاو قراره نصیب دنریس بشه… اما نامزدی آریان و ویسریس شوک جالبی بود…. با زبون چرب و نرم آریان و اون ویسریس نیمه دیوانه ترکیب خطرناکی میشدن خدایی….
    دنریس که رسما یه پارچه بی شعوره… اینی که من می بینم آخر سر کلا بیخیال تخت آهنین میشه کلا والریا کهن رو تو همون خلیج برده داران شکل میده و تمام… عقلش نمیرسه با لرد و لیدی ها سرو کله بزنه. همون به درد نهضت آزادی برده ها میخوره.
    واقعا با رد کردن دورن از جانب دنریس میشه لقب احمق ترین دختر داستان رو از سنسا گرفت داد به دنی

      نقل قول

  • یه چیز دیگه… من یادم نمیاد اما این همکاری بین واریس و رفقاش در اسوس تو کتاب هم هست؟ :unsure:

      نقل قول

  • magenta:
    کوئنتین از طرف پرنس برای ازدواج با دنریس رفته ، در حالی که نقشه ازدواج آریان با ویسریس شکست خورده است و البته همه اینها ناشی از کشته شدن الیا مارتل است.

    و این در حالیه که ریگار تارگرین ، اون ماجرا رو با لیانا به وجود آورد (یعنی درسته که استارکها امروز مشغول و گرفتار کارهای دیگری هستند اما بدون شک حق بزرگی برای دخالت در این ماجرا دارند که مطمنم بالاخره یک روز فرصت فکر کردن به عمه عزیزشان را پیدا خواهند کرد :D:

    ویکتاریون هم از طرف یورن به سفر خواستگارانه رهسپار شده ،

    و همه اینها توجه به این نکته ندارند که دنریس تارگرین هیچ ارزشی برای هدفهای کوچک لردهای دون پایه وستروس قائل نیست ، قاره ای که فقط یک اژدها برای فرمانروایی بر اون کفایت می کنه و به محض رسیدن دنریس به وستروس نیمی از قاره به طرفداری از او به جنگ نیمی دیگر خواهد رفت .

    این خواستگاری ها اهمیتی ندارند ، دلیلش هم ساده است ، همه اونها بر روی چیزی شرط بسته اند که متعلق به گذشته است و البته شخص دنریس هم با این گذشته غریبه است و از آن بیزار.

    این کتاب ، نغمه آتش و یخ است ،‌ با پس زمینه ای از هزاران صفحه درگیری های قرون وسطایی ، و در میان این همه آتش و خون فقط دو موضوع اهمیت داره ، آمدن زمستان و هرآنچه که ریگار تارگرین باعث به وجود آوردنش شد .

    نکته ۱:‌ یکی از دلایل بی خیالی و بی خبری عجیب وستروس نسبت به تحرکات دنریس همین موضوع است !
    همه از وجودش خبر دارند اما به دلیل اینکه خود را برای دوستی یا دشمنی با او آماده می کنند ، نمی خواهندنامش را بلند بر زبان بیاورند تا مبادا دیگران هم نسبت به آن حساس شوند .

    نکته ۲ :‌ علاوه بر زمستان ، که در تخصص برن و جان اسنو است (و اگر احتمال تارگرین بودن جان را کنار بگذاریم) ، میرسیم به ریگار که هنوز توضیح کوچکی به استارکها بدهکار است ، و این قضیه ، دو قطبی استارک – تارگرین شدیدتر می شود ، مخصوصا”‌ دنریس وقتی پای به وستروس بگذارد که نقشه های لیتل فینگر درباره سنسا تا حدودی به ثمر رسیده باشد ، و اگر وجود دشمن مشترکی به نام ملکه سرسی را هم در نظر بگیریم می شه به رابطه (یا تنش) نزدیک بین این دو امیدوار بود.

    نظر شخصی :‌ احتمالا” همه شما با من موافقید که کل این مجموعه ، داستانی خیالی نوشته یک نویسنده است !
    پس ، از من بپذیرید که یک نویسنده شاید طی سالها نوشتن ، بتواند هزاران شاخ و برگ اضافه کند ، هم برای جذاب کردن ماجرا ، هم برای پنهان کردن هدف اصلی و هم برای ایجاد سیر منطقی برای رسیدن به صفحه آخر ،
    اما مطمئن باشید همه چیز برای او در یک صفحه طرح کلی خلاصه می شود و البته این طرح را هم تغییر نمی دهد ، چون اولین ایده همیشه بهترین ایده است ، ایده مانند یک الهام بر نویسنده نازل می شود ،
    می توان داستان را بارها بازنویسی کرد تا شکل زیبا تری به خود بگیرد ولی آن ایده اولیه موهبتی است که نویسنده از دستش نمی دهد (پایه و اساس شعر هم هرچقدر بلند باشد ، همان بیت اول است )

    او با داشتن یک دورنمای کلی شروع به نوشتن می کند و تخیلش را آزاد می گذارد تا هرجا می خواهد او را ببرد ، و ممکن است ، در این سیر و سلوک ، خودش هم از اتفاقی که می افتد تعجب کند ، و همین موضوع (واقعی بودن مسیر طی شده توسط شخصیت ها) باعث جذاب شدن ماجرا می شود ، ما دوست داریم فکر کنیم ، نویسنده راوی داستان است ، نه خالق آن .
    صحنه اولیه داستان ، پیدا شدن دایرولف ها در میان برف بود ، و اگر قرار بود نمای دیگری انتخاب شود ، قطعا” از میانه تورمنت هارنهال شاهد شروع داستان بودیم .

    مثل همیشه عالی، اما من منظورت رو از اون بخش پایانی نفهمیدم. یعنی مارتین ناچاره در این قالب خاص پیش ببره داستان رو؟

      نقل قول

  • ممنون از لطف شما .

    منظورم اینه که ، تخیل از دو بخش تشکیل شده ، اول یک تلنگر ، الهام یا ایده که ناگهان به ذهن می رسه ، و بعد ، چیزهایی که شما آگاهانه به اون فکر می کنید ، پرورشش می دید و بالا وپایین می کنید تا به نقطه مطلوب برسه ، با وجود اینکه هنوز هم تخیله اما فکر کردن رو به همراه داره .
    شما یک زمان خواب می بینید ، زمانی برای کارهایی که می خواهید امروز انجام دهید برنامه ریزی کرده و در دهنتون مجسم می کنید ، و در مواقعی هم برای چیزهایی که آرزو دارید خیال پردازی می کنید ،
    هر سه زاییده ذهن هستند اما از جهاتی با هم فرق می کنند .
    پس هنگامی که چیزی به شما الهام شد ، آن صحنه اولیه را دستکاری نمی کنید ، زیرا اساس کار همان است ،

    اگر جی کی رولینگ ، هنگام سفر با قطار ، تصویر یک پسر جادوگر نشسته در قطار به ذهنش امد ، این همان صحنه الهام بخشی بود که توانست تبدیل به رمان بزرگی شود که امروز می شناسیم .

    حالا به این توجه کنید :
    –هنگامی که شما برای اولین بار این ایده را در سر خود پروراندید در سال ۱۹۹۱ بود، آیا شما می‌دانستید که این تنها یک رمان است، اما مثل بسیاری از رمانها نیست؟
    اولین فکری که به نظر من آمد در فصل اول، در کتاب اول، مواجه‌ی خوانواده‌ی استارک با توله‌های دایروولف بود، لحظه ای اندیشیدم و فهمیدم که این ایده از هیچ جا نیامده.
    من در واقع داشتم یک کار متفاوت از بقیه کارهایم را می نوشتم که با سبک من متفاوت بود. ولی من نشستم و آن فصل را نوشتم و در آن زمان منجر به نوشتن فصل دوم شد. فصل دوم کتلین بود و آن زمان بود که خبر می‌آورند دست پادشاه مرده است. خب این نوعی تحقق بود و من در آن زمان نمی دانستم که این یک داستان کوتاه است یا یک فصل از رمان!
    اما پس از آن که من فصل دوم را نوشتم، دیدگاهم تغیر کرد. …من تصمیم به نوشتن کتابی بزرگ گرفتم. آن زمان از زبان دو شخصیت نوشته بودم و وقتی شما دو شخصیت داشتید، چرا سه، چهار، پنج، شش یا هفت شخصیت نداشته باشید؟

    –شما وقتی داشتید صحنه‌های وینترفل را می‌نوشتید ناگاه به صحنه‌ی دینریس می‌رفتید. درست در یک مکان دیگر چرا؟

    خیلی زود درست در تابستان سال۱۹۹۱در باره‌ی دینریس ایده‌هایی به من الهام شدند. من می‌دانستم او در یک قاره ی دیگر است و همچنین می‌دانستم بعدها نقشه‌هایی درباره‌ی مکان او رسم می‌شود.

    می بینید ، شما به عنوان یک نویسنده فقط باید مهارت کنترل و ویرایش سیل عظیم تخیل خود را داشته باشید ، بعد از آن فقط با کمی شانس و به دنیا آمدن در زمان مناسب می توانید تبدیل به بهترین (و صد البته ثروتمندترین) نویسندگان تاریخ شوید .

      نقل قول

  • این فصل از اون فصلایی بود که مسیر داستان رو کلی عوض کرد :noo:

      نقل قول

  • سلام دوستان
    همین الان دانلود کردم و از نظرات دوستان فهمیدم که خیلی فصل باحالی باید باشه من برم بخونمش :good: :rose: :heart: :yahoo:

    Das Reich: خدابیامرز لرد تایوین فقط در دستشویی رو قفل نکرد …

    :lol: :mass: این قسمت رو خیلی جالب گفتی کلی خندیدم :lol: :D:

      نقل قول

  • واییییی این نسخه مامل کتاب چهار می میاد؟؟ من دق کردم
    دیروز رفتم چاپی رو بخرم دلم کباب شد از سانسورا
    توروخدا حداقل یه پکیج بذارین فصلایی که تا الان اومده رو یه جا بخرم:(((((((مردم منننن مردممم

      نقل قول

  • سلام استارک
    من میخوام فصلهای این کتاب رو که دانلود کردم بهم بچسبونم و یک کتاب (یا مجموع چند فصل) درست شه. ظاهرا روشون پسورد گذاشتین و این امکان واسه ما وجود نداره که merge کنیم اونها رو. امکانش هست که پسورد رو بگید؟
    اگه پسورد رو نمیدید میشه بپرسم واسه یکی مثل من که همه فصلها رو دانلود میکنه، وقتی کتاب چهارم یکجا واسه دانلود قرار داده شد، امکان دانلود کتاب نهایی بصورت مجانی یا با تخفیف هست؟ یا اینکه باید از اول پول همه کتاب رو مجددا پرداخت کنم؟

      نقل قول

  • high tower:
    سلام استارک
    من میخوام فصلهای این کتاب رو که دانلود کردم بهم بچسبونم و یک کتاب (یا مجموع چند فصل) درست شه. ظاهرا روشون پسورد گذاشتین و این امکان واسه ما وجود نداره که merge کنیم اونها رو. امکانش هست که پسورد رو بگید؟
    اگه پسورد رو نمیدید میشه بپرسم واسه یکی مثل من که همه فصلها رو دانلود میکنه، وقتی کتاب چهارم یکجا واسه دانلود قرار داده شد، امکان دانلود کتاب نهایی بصورت مجانی یا با تخفیف هست؟ یا اینکه باید از اول پول همه کتاب رو مجددا پرداخت کنم؟

    وقتی ترجمه تمام فصل‌ها منتشر شد. (فقط ۵ فصل دیگه مونده) اون وقت یه ویرایش سراسری روی کل کتاب انجام میشه. غلط‌های املایی و اشکالات جزئی رفع میشه و یه فایل تر و تمیز و ایشالا بی عیب روی فروشگاه قرار میگیره. اونایی که تمام فصل‌های کتاب رو خریداری کرده باشن. این فایل نهایی به رایگان در اختیارشون قرار میگیره. :good:

      نقل قول

  • ارزو:
    واییییی این نسخه مامل کتاب چهار می میاد؟؟ من دق کردم
    دیروز رفتم چاپی رو بخرم دلم کباب شد از سانسورا
    توروخدا حداقل یه پکیج بذارین فصلایی که تا الان اومده رو یه جا بخرم:(((((((مردم منننن مردممم

    حدوداً یک ماه دیگه کتاب۴ تموم میشه. الان هم فقط ۵ فصل مونده به پایان کتاب، پس دوباره کاری میشه بیام ۴۰ فصل رو یکجا کنیم و بزاریم و بعدشم ۴۵ فصل رو. شما که سال رو ساختین این ماه هم روش.
    البته میتونین دو تا پک ۱۲ تایی ۲۴ فصل اول رو بخرید تا اون موقع.

      نقل قول

  • آقایون آقایون
    یه کم دیدتون رو تغییر بدید :head:
    ریگار تارگرین بعد از اون گشتو گزار زندگیش عوض شد (اگه تاپیک شاهزاده ی موعود رو خونده باشید باید بدونید کدوم گشت و گزار رو میگم همون گشت و گزاری که بعدش اومد گفت ظاهرا باید شمشیر بازی یاد بگیرم)
    همون طور که تویه کتاب ۲ کوایته میگه : برای رفتن به غرب باید به شرق رفت برای رفتن به شمال باید به جنوب رفت
    برای رسیدن به روشنایی باید از زیر سایه گذشت
    بنابرین مارتین تا زمانی که دنریس به سمت آشایی در سرزمین های سایه نره به وستروس بر نمیگرده همونطور که خودتون میدونید دنریس قراره نقش بزرگی در جنگ پایانی ایفا کنه اما خودش نمیدونه بنابرین باید به آشایی بره تا حقیقت رو کشف کنه :ostad:
    به همین خاطر بود که مارتیناگان ششم رو نازل کرد که تا زمانی که دنریس به وستروس برگرده مارو سرگرم کنه :D:

      نقل قول

  • م.م.استارک: چون نه تنها موقعیت هاش رو خراب میکنه، اشتباهات فجیعی میکنه ولی هنوز سالمه

    تگ این فصل تو فروشگاهو یه نگا بنداز!!! :head:

      نقل قول

  • ببخشید اینو میپرسم ولی چون چند وقته فصل هارو ۶ روز یبار منتشر میکنید ولی چرا اینبار نکردین؟

      نقل قول

  • y tanha:
    ببخشید اینو میپرسم ولی چون چند وقته فصل هارو ۶ روز یبار منتشر میکنید ولی چرا اینبار نکردین؟

    خواهش میکنم دوست عزیز. شما حق دارید که بپرسید. مارو ببخشید، چند تا از دوستان یه مسافرت کوچولو رفتن ولی فصل در دست تهیه اس. بزودی به امید خدا. در ضمن این فصل بلند ترین فصل کتاب ۴ و شاید کل سری کتاب هاست. تقریبا به اندازه ۲ فصل معمولی متن داره.خیلی سنگینه. ما کم کاری نمیکنیم.بزودی…

      نقل قول

  • استارک عزیز چند وقته مارو معتاد کردی به هر هفته فصل جدید دادن ولی الان داری بهمون خماری میدی،هر روز میام وینترفل که شاید فصل جدیدو ببینم ولی بازم هیچی،جان من زودتر بزار مردیم :wacko: :notme:

      نقل قول

  • سلام
    کتاب چهارم ۴۲ فصل داره, درسته؟
    میخواستم بدونم کی دو تا فصل باقی مونده هم ترجمه میشه و ما بتونیم کل کتاب رو یک جا از سایت خریداری کینم؟ (مثل کتاب سوم)

      نقل قول

  • پویان:
    سلام
    کتاب چهارم ۴۲ فصل داره, درسته؟
    میخواستم بدونم کی دو تا فصل باقی مونده هم ترجمه میشه و ما بتونیم کل کتاب رو یک جا از سایت خریداری کینم؟ (مثل کتاب سوم)

    کتاب ۴۶ فصل داره، که یکیش سرآغاز بود. الان فصل‌های ۴۱ تا ۴۵ باقی موندن که ۴۱ بابت حجم خیلی زیادی که داره اینقدر طول کشیده کارش.
    آخرین فصل که انشاالله در آبان منتشر بشه، حدود ۲-۳ هفته طول میکشه تا همه کتاب یک نهایی سازی انجام بشه روشون و در قالب مناسبتری آماده بشه.

      نقل قول

  • Jon snow:
    دوستان فصل جدید چی شد؟

    این فصل خیلی حجیمه. دارم روش کار میکنم. سعی میکنیم نهایت تا دو روز آینده آماده‌اش کنیم.

      نقل قول

  • چرا شما همتون با دنریس بدید؟او دوست داشتنی ترین شخصیته و به نظرم همان کسیه که سرسی عوضی رو به خاک مینشونه! میگید اون حق نداره؟ اون سالها آواره بوده همش به لطف این افراد(استارک،براتیون و لنیستر) آنها خانواده اش به خصوص ریگار و الیا را با بیرحمی کشتند و باعث شدند او در زندگی اش کلی سختی بکشه!با یک وحشی ازدواج کنه و اتفاقات بعدی و بعدا متوجه شد که حتی نباید به یک دختر بچه اعتماد بکنه! خب اینا مال گذشته بود ولی حالا این افرادی که شما احمق ها دارین طرفداریشونو میگنید همان کسانی هستند که زندگی دنریس را تباه کردند و حال هم دارند تاوان پس می دهند! همیشه همین طوری است وقتی یک نفر پادشاهی را از یکی دیگه به زور میگیره شاید یک سال یا دو سال یا حتی سالها دوام بیاره ولی باد همیشه به یک مسیر نمی وزه!
    بعد از سالها نوبت دنریس بود که پیروز باشه ! نوبت استارک ها بود که بفهمند معنی دور بودن از خانه و خانواده و آوارگی چیه! نوبت براتیون ها بود که طعم حسرت در قدرت بودن را بچشن و نوبت لنیستر ها بود که بفهمند در اوج قدرت بودن ولی با از بین رفتن محکم ترین پایه به تدریج سقوط کنند یعنی چه!
    حکومت حق دنریسه و بس و شاید بین این سه تا خاندان احمق لاقل استارک ها بتوانند بفهمند که حقیقت و عدالت چیه!!

      نقل قول

  • میگید بیچاره تایوین چون در دستشویی را نبسته بود؟!! تیریون خیلی کار عالی کرد که آن پیرمرد خرفت و رو اعصاب را کشت و با این کارش در نظر من عزیزتر نیز شد! آن پیرمرد بوگندو تنها ستونی بود که همه ی لنیستر های کثیف رویش ایستاده بودند و با مرگش هم شروع کردند به سقوط کردن و امیدوارم ملکه ی جوان و زیبایی که سرسی چندش آور را از پا در می آورد دنریس تارگرین یا بهتره بگم مادر اژدها و همان اگان فاتح دوم باشد!

      نقل قول

  • لوچیا آنا:
    چرا شما همتون با دنریس بدید؟او دوست داشتنی ترین شخصیته و به نظرم همان کسیه که سرسی عوضی رو به خاک مینشونه! میگید اون حق نداره؟ اون سالها آواره بوده همش به لطف این افراد(استارک،براتیون و لنیستر) آنها خانواده اش به خصوص ریگار و الیا را با بیرحمی کشتند و باعث شدند او در زندگی اش کلی سختی بکشه!با یک وحشی ازدواج کنه و اتفاقات بعدی و بعدا متوجه شد که حتی نباید به یک دختر بچه اعتماد بکنه! خب اینا مال گذشته بود ولی حالا این افرادی که شما احمق ها دارین طرفداریشونو میگنید همان کسانی هستند که زندگی دنریس را تباه کردند و حال هم دارند تاوان پس می دهند! همیشه همین طوری است وقتی یک نفر پادشاهی را از یکی دیگه به زور میگیره شاید یک سال یا دو سال یا حتی سالها دوام بیاره ولی باد همیشه به یک مسیر نمی وزه!
    بعد از سالها نوبت دنریس بود که پیروز باشه ! نوبت استارک ها بود که بفهمند معنی دور بودن از خانه و خانواده و آوارگی چیه! نوبت براتیون ها بود که طعم حسرت در قدرت بودن را بچشن و نوبت لنیستر ها بود که بفهمند در اوج قدرت بودن ولی با از بین رفتن محکم ترین پایه به تدریج سقوط کنند یعنی چه!
    حکومت حق دنریسه و بس و شاید بین این سه تا خاندان احمق لاقل استارک ها بتوانند بفهمند که حقیقت و عدالت چیه!!

    مثل اینکه اصلا نه کتابو خوندی نه سریالو دیدی که توهین میکنی
    استارکها یکی از بهترین خاندانهای سریال هستند و ادارد استارک کاملا حق داشت برعلیه شاه دیوانه وتارگرینها قیام کنه چون بدترین ظلمهارو درحق خانوادش کردند
    برو کتابو بخون و سریالو ببین تا بفهمی شاه دیوانه به چه طرز وحشیانه و فجیعی پدر وبرادر ندو کشت و بعد هم برای قطع کردن سر ند دستور همایونیشو فرستاد
    بعد بیا حرف بزن

      نقل قول

نظر شما چیست؟

:bye: 
:good: 
:negative: 
:scratch: 
:wacko: 
:yahoo: 
B-) 
:heart: 
:rose: 
:-) 
:whistle: 
:yes: 
:cry: 
:mail: 
:-( 
:unsure: 
;-) 
:head: 
:lol: 
:ostad: 
:faight: 
:ssad: 
:shame: 
:og: 
:shook: 
:sleep: 
:cheer: 
:tanbih: 
:mass: 
:snaped: 
:donot: 
:cun: 
:gslol: 
:winksmile: 
:secret: 
:stop: 
:bl: 
:respect: 
:sh: 
:shok: 
:angry: 
:noo: 
:han: 
:sf: 
:aa: 
:notme: 
:fight: 
:gol: