تاپیک‌های تعاملی

بررسی فصل ۴۲؛ انجمن برادران دارزن

به قلم: علی ریدر

مقدمه:

بخش مهمی از وقایع کتاب چهارم در ریورلندز می گذرد، جایی که در میان هفت پادشاهی بیشترین آسیب را از جنگ دیده و ضیافت کلاغ ها در آن از همه جا پر رونق‌تر بوده است. چرا که جنگ، خیانت و غارتگری سرزمین رودخانه ها را تبدیل به بهشت کلاغ های مردارخوار کرده است.

قبل از عروسی سرخ و در این آشوب و هرج و مرج، گروه لرد صاعقه برای ریورلندز کورسویی از امید بود که شاید روزی عدالت و صلح به سرزمین رودخانه ها بازگردد، اما زمانی که لرد بریک تصمیم گرفت بوسه زندگی را به کتلین استارک ببخشد، این امید هم برباد رفت تا سایه شوم وحشت و انتقام بیشتر بر سرزمین ترایدنت سایه بیافکند.

ما نمی دانیم چرا لرد بریک چنین تصمیمی گرفت و در آن لحظه حساس چه در ذهن خسته و پر آشوب این شوالیه راستین می گذشت، اما عواقب این تصمیم را به خوبی از زاویه دید توروس اهل میر می‌بینیم:

«عدالت.» لبخند کم‌رمقی بر لب توروس نشست. «عدالت رو یادم میاد. مزۀ دلپذیری داشت. زمانی که بریک ما رو رهبری می‌کرد، هدفمون اجرای عدالت بود، یا دست کم اینطور به خودمون می‌گفتیم. ما مردان پادشاه بودیم، شوالیه‌ و قهرمان. . . ولی بانوی من، بعضی از شوالیه‌ها تاریک و پر از وحشتن. جنگ از همه‌مون یه هیولا ساخت.»

اما این فصل از چند نظر خیلی جالب و منحصر به فرد بود.

۱- از یک نظر حضور دوباره شخصیت بانوی سنگدل بود که قبلاً در فصل پایانی کتاب سوم شاهد حضورش بودیم. اینکه چطور سفر دور و دراز کتلین استارک او را از مادری فداکار و دلسوز که نه فقط برای فرزندان خودش بلکه برای به قول خودش تمام «بچه های تابستان» هم دلسوزی می کرد به بانو سنگدل تبدیل کرد، جای تحلیل زیادی دارد که شاید بعداً مفصل به آن بپردازیم.

۲- ادامه سفر بریین در شمال

اما نکته جالب دیگر این فصل خواب ها و کابوس های عجیب و آشفته بریین بود که به نظر من جنبه پیشگویی داشتند، مثلا این یکی:

خواب دید که در قایقی دراز کشیده است و سرش روی دامن کسی قرار دارد. گرداگردشان سایه مردان باشلق‌داری بود که پوشیده در زره و چرم با پاروهایی نمدپیچ قایقشان را در رودخانه‌ای مه‌آلود پیش می‌بردند. می‌سوخت و غرق در عرق شده بود، با این‌حال به نحوی لرز هم داشت. مه پر از چهره بود. درختان بیدِ روی ساحل زمزمه کردند، «زیبا.» ولی نی‌ها گفتند: «عجیب‌الخلقه، عجیب‌الخلقه.» بریین به خود لرزید و گفت: «بسه. یکی جلوشون رو بگیره.»

به نظر شما این خواب چه اتفاقی رو پیشگویی می‌کند؟ و در کجا حادث می شود؟ خوب مارتین نشانه های دقیقی را از اتفاقات آینده با هنرمندی تمام در این رویا قرار داده است:

اول این که به نظر می‌رسد بریین بیمار است (در قایق دراز کشیده و کسی از او پرستاری می‌کند)، دوم گروهی که بریین همراه آنهاست مشخصا قصد دارند به صورت پنهانی از آب عبور کنند و آماده جنگیدن هستند (زره‌پوش هستند و برای این که پاروزدن قایق صدای کمتری تولید کند پارو را نمدپیچ کرده اند). سوم حضور درختان بید و نیزار در رویا هست که مشخصاً ما را به یاد نک و مرداب‌های اطراف موت کیلین می‌اندازد.

تمام این نشانه‌ها به ما میگویند بریین همراه گروهی به صورت پنهانی قصد دارند از نک عبور کنند و بیماری بریین هم احتمالاً به خاطر تیرهای زهرآگین مردان مرداب است. ولی بریین در نک چکار می‌کند؟ شاید جواب را اینجا پیدا کنیم:

مرد درشت هیکل گفت: «اون میخواد پسرش زنده بشه، یا مردانی که اون رو کشتن بمیرن. اون میخواد خوراک کلاغ‌ها رو بده، همونطور که اونا تو عروسی سرخ این کار رو کردن. آره، فری‌ها و بولتون‌ها. از اونا هرچندتا که بخواد بهش میدیم…»

پس می‌توانیم نتیجه بگیریم که بریین به همراه مردان بانو سنگدل برای گرفتن انتقام عروسی سرخ از بولتون ها از میان مرداب های نک عازم شمال خواهد شد؟

بانو سنگدل لیدی استون هارت

۲- هیولایی با سر سگ

نکته مهم بعدی حضور دوباره کلاهخود تازی در این فصل است. این بار کلاهخود تازی را لم بر سر گذاشته. این که این کلاه‌خود به شکل سر سگ به نزدیکی کتلین استارک رسیده شما را یاد چیزی نمی‌اندازد؟

حتما فصل ۳۴ یعنی فصل گربه آبراه‌ها را به یاد دارید، در این فصل یک کابوس بارها برای آریا تکرار می‌شود:

خواب‌های گرگی از جمله خوب‌هایش بودند. در خواب‌های گرگی چالاک و نیرومند بود و در پی صید با گله‌اش روی پاهای خودش روان می‌شد. تنفرش از خواب‌های دیگر بود، همان‌هایی که به جای چهار، دو پا داشت. پیوسته در آن خواب‌ها، سردرگم میان برهوتی از گِل و خون وآتش، به دنبال مادرش می‌گشت. بارش باران جز لاینفک این خواب‌ بود و می‌توانست صدای جیغ‌های مادرش را بشنود. اما هیولایی با سر سگ اجازه نمی‌داد برای نجاتش برود. همواره در آن خواب، چون دخترکی وحشت‌زده‌، می‌گریست. به خودش گفت، گربه‌ها هیچ‌وقت گریه نمیکنن. گرگا هم همینطور. اون فقط یه خواب احمقانه است.

به نظر شما ممکنه این هیولا با سر سگ که به نظر میرسد کتلین یا همان بانوی سنگدل را اسیر کرده، همین لم باشد؟ به خصوص که به نظر میرسد لم به طور کامل کنترل خودش را به دست خشم و عطش انتقام سپرده و تبدیل به فرد بسیار خطرناکی شده.

هشدار: این بخش از متن برای کسانی که فصل پنجم سریال را ندیدن دارای اسپویل های جدی و مهم است.

۳- ارتباط بانوی سنگدل با آینده جان اسنو

درباره بازگشت جان اسنو به فصل ششم سریال، الان بیشتر امیدها به ملیساندر است، با این استدلال که او هم مثل توروس راهب سرخ است و حتماً توانایی انجام بوسه زندگی بخش را دارد. اما این فصل از کتاب احتمال دیگری را هم مطرح می‌کند. بوسه زندگی را بریک دَنداریون به کتلین داد، بریک راهب سرخ نبود، اما خودش بوسه زندگی را قبلاً از توروس دریافت کرده بود. پس اگر بازگشت از مرگ با بوسه زندگی به فرد قدرت بازگرداندن کس دیگری به زندگی را می‌دهد، پس الان بانوی سنگدل هم این قدرت را دارد.

آیا ممکنه ناجی جان اسنو کتلین استارک باشه، نه بانو ملیساندر؟

پایان بخش اسپویل

پی‌نوشت:

نکته چهارم که خیلی هم اهمیت دارد، درباره شخصیت جدیدالورود کتاب یعنی جین هدل است. به نظر می‌رسد که هویت او جعلیست و در واقع کس دیگری پشت این چهره پنهان شده، که در تحلیل فصل ۴۴ به آن می‌پردازیم. دیدگاه شما چیست؟

از دیدگاه شما آن نام طلایی که به نظر می‌رسد جان بریین و همراهنش را نجات می‌دهد چیست؟

لینک کوتاه مطلب : https://winterfell.ir/?p=8426

درباره نویسنده

م.م.استارک

مدیر و مؤسس سایت و سرپرست گروه ترجمه

۲۵ دیدگاه

  • خسته نباشین
    خیلی وقت بود که به سایت شما سر نزده بودم
    خوشحالم که هنوز هستین و ادامه میدین

    راجع به تحلیل
    به نظرم کتلین خیلی دورتر از اونیه که به جان برسه
    و احتمالا جان آخرین فردیه که کتلین بخاد بوسه زندگی رو بهش ببخشه B-)

      نقل قول

  • مطلب جالبی بود .. فقط امیدوارم بانوی سنگدل رو در فصل ششم سریال هم ببینم از اونجا که تازه کتاب رو شروع به خوندن کردم چیز های زیادی از این مطلب دستگیرم نشد … امیدوارم تو فصل ششم بتونم ایشون رو ملاقات کنم و شاهد سلاخی فری ها و بولتون ها باشم :D: :D: :D: :D: :good: :good:

      نقل قول

  • این در واقع یکی از فریب های مارتینه .بریین در شمال نیست بلکه او و انجمن برادری دارن با قایق میرن سمت پینی تری .همون جایی که جیمی میره . احتمالن کلاه خود هاند هم واسه فریب جیمی بکار میگیرن !خدا به جیمی رحم کنه

      نقل قول

  • سلام دوستان. خیلی کم کار شدینا !
    دوستان یه بحثی را افتاده که در قسمت هاردهوم دقیقه ۴۲:۱۷ بالای صخره ها یه اژدهای یخی (مانند سیندراگوسا در وارکرافت) دیده شده. خیلی هم گنگه میتونید بگید واقعا همچین چیزی هست یا اگه هست یه پستی چیزی بزارید دربارش.

      نقل قول

  • به نظرم یکی از وظایف تلخ آریا در داستان همین متوقف کردن بانوی سنگدل در ادامه داستان خواهد بود :negative:

      نقل قول

  • علی:
    سلام دوستان. خیلی کم کار شدینا !
    دوستان یه بحثی را افتاده که در قسمت هاردهوم دقیقه ۴۲:۱۷ بالای صخره ها یه اژدهای یخی (مانند سیندراگوسا در وارکرافت) دیده شده. خیلی هم گنگه میتونید بگید واقعا همچین چیزی هست یا اگه هست یه پستی چیزی بزارید دربارش.

    سلام
    راستش من اصلا این تاپیکو نخوندم تا کتاب برام اسپویل نشه(اینو فقط محض اطلاع گفتم :D: )
    در مورد اژدهای یخیمنم یه مدت خیلی درگیرش بودم تا اینکه بادقت که دیدم متوجه شدم چیزی به جز دود نیست و باعث شده تا شبیه اژدها دربیاد.خیلی بعیده که اژدهای یخی رو اینطوری نشون بدن
    در مورد بریین و بانوی سنگدل هم فکر کنم داستان هاشونو توی فصل ششم ببینیم

      نقل قول

  • همیشه ، شروع یک داستان مهیج خیلی راحت تر از پایان دادنش است .
    ماجرای نغمه ، همه مقدمات را پشت سر گذاشته ، اکنون در مرکز ماجرا هستیم (درسته که زمستان ، آدرها ، جان و برن هنوز شروع نکرده اند ولی به هر حال فکر می کنم چند هزار صفحه برای مقدمه کافی باشد !) ، از نقطه اوج پایانی داستان که بگذریم ، میرسیم به این میانه داستان ،
    خیلی از افراد با اتفاقاتی که برایشان رخ داد عوض شدند ، برخی خوبتر و بعضی ها هم بدتر شدند ، بسیار آهسته و طولانی هم این اتفاق افتاده ،
    اما نقطه ضعف احتمالی جواب این سوال است که چرا ؟
    چرا باید آدم بده داستان شخصیت خوب بشود ، یا خوب ها بد بوشوند ؟
    قرار نیست ما کتاب “و نیچه گریه کرد” را بخوانیم تا به درگیری فردریش نیچه و زیگموند فروید پاسخ بدهیم ، قرار نیست کتلیین تالی ، اهریمن بشود و جیمی لنیستر معصوم تا مارتین به ما ثابت بکند این چیزها شدنی است ! اینجا باید تحول انسانها دلیل داشته باشد ، دلیلی جز قدرت نمایی نویسنده ،
    نکته :‌ پس می توان گفت ، قدرت نویسندگی هم مانند همه اشکال قدرت باید با یک نوع خویشتنداری همراه باشد ، قرار نیست چون من قلم توانایی دارم ذهن خوانندگان را عرصه بازی هایی با کلمات بکنم که سرانجام آنها پوچ و بی معنی است .

    جیمی به شدت مستعد شرکت در جنگ های آخر الزمانی کتاب است (و احتمال اینکه خواهر نازنینش را راحت کند بسیار دلپذیر است .)
    اما چرا کتلین تبدیل به عجیب ترین شخصیت داستان شده ؟
    احتمالآ” همه قبول داریم که او تا زنده بود ، همیشه در اشتباه بود ، آدم بهتری نسبت به سرسی بود ولی رفتارهای بیجایی هم از او سر می زد که مهمترین دلیلش اشتباه بودن حضور او در مرکز حوادث بود ، و اگر در وینترفل مانده بود برای خودش و خانواده اش بهتر بود ، دیدیم که او حتی دیگر در نزد تالی ها هم محبوب نیست ، و تنها چیزی که به آن اعقاد داشت نفرتش از جان اسنو بود !

    حالا اینکه چرا همچین زنی ، تبدیل به این بانوی سنگدل شود ؟
    به نظر من متقاعد کننده بودن سرانجام نقش کتلیین یکی از مهمترین آزمایشهای کتاب است ، چون تا اینجا به نظر می رسد حضورش بی دلیل است ، با توجه به این که هم تالی ها هم استارک به تعداد زیاد زنده و فعالند ، این یکی که از قضا نه این است و نه آن چه می خواهد بگوید ؟

    احتمالی که خودم می دهم ملاقات او با سنسا است ، تا در ادامه آموزش سیاستمداری ، مقابله با یک اهریمن (حتی اگر مادرش باشد) را هم فرا بگیرد ،
    یعنی ترجیح می دهم همین باشد ، به جای اینکه صرفا” یک قاتل افسار گسیخته باشد،
    دیدار او با آریایی که تبدیل به قاتل حرفه ای شده است هم جالب خواهد بود ،
    در هر حال ، اگر یک نفر مادر سنسا ، آریا ، برن ، ریکان و البته متنفر از جان اسنو باشد ، منطقی نیست که در حال رفتن به سمت آنها باشد ، نه درگیری با امثال بریین و جیمی یا حتی انتقام ؟ مگر اینکه بگوییم کلا” ماهیت انسانی اش را از دست داده ، که در آن صورت حضورش بی دلیل تر می شود .

      نقل قول

  • magenta:
    خیلی از افراد با اتفاقاتی که برایشان رخ داد عوض شدند ، برخی خوبتر و بعضی ها هم بدتر شدند ، بسیار آهسته و طولانی هم این اتفاق افتاده ،
    اما نقطه ضعف احتمالی جواب این سوال است که چرا ؟
    چرا باید آدم بده داستان شخصیت خوب بشود ، یا خوب ها بد بوشوند ؟
    قرار نیست کتلیین تالی ، اهریمن بشود و جیمی لنیستر معصوم تا مارتین به ما ثابت بکند این چیزها شدنی است ! اینجا باید تحول انسانها دلیل داشته باشد ، دلیلی جز قدرت نمایی نویسنده ،
    نکته :‌ پس می توان گفت ، قدرت نویسندگی هم مانند همه اشکال قدرت باید با یک نوع خویشتنداری همراه باشد ، قرار نیست چون من قلم توانایی دارم ذهن خوانندگان را عرصه بازی هایی با کلمات بکنم که سرانجام آنها پوچ و بی معنی است .

    اما چرا کتلین تبدیل به عجیب ترین شخصیت داستان شده ؟

    یعنی اینکه جلوی چشم یک زن فرزند ارشدش و تنها پسر زندش (به گمان خود کتلین) رو بکشن,
    دو پسر بچش رو بکشن و جسدشون رو بسوزونن (بازم به گمان خودش), شوهر بیگناهش رو گردن بزنن, مردمش رو سلاخی کنن, گلوی خود طرف رو ببرن و جسدش رو لخت کنن و بندازن تو رودخونه که اگه نایمریا نبود غذای گرگا شده بود!
    دلایل کمی برای عوض شدن یه زن میتونه باشه؟؟؟؟

      نقل قول

  • شدیداَ با نظر S.A.S موافقم. میتونه یکی از بهترین کاراکتر های بازی تاج و تخت بشه همین لیدی استونهارت. تازه گفتن که تو فصل ۶ هم قراره ظاهر بشه !

      نقل قول

  • تحلیل کاملی بود فقط یه سوال دارم.شما با یه بار خوندن کتاب به این نکته ها میرسید ؟واقعا تحلیل های خیلی دقیقی هستن.
    من خیلی از اسامی شخصیت های فرعی و جزئیات رو یادمیره. کسی هست مثل من باشه یا فقط منم؟ :)

      نقل قول

  • CAT:
    تحلیل کاملی بود فقط یه سوال دارم.شما با یه بار خوندن کتاب به این نکته ها میرسید ؟واقعا تحلیل های خیلی دقیقی هستن.
    من خیلی از اسامی شخصیت های فرعی و جزئیات رو یادمیره. کسی هست مثل من باشه یا فقط منم؟ :)

    طبیعیه.شخصیت های خیلی زیادی تو کتابان و بعید میدونم خود مارتین هم یادش بمونه.

      نقل قول

  • بعید میدونم اون همه فری بیخ گوششو ول کنه بره شمال سراغ بولتون ها درسته بولتون هام دست داشتن ولی نقش‌شون از دید کتلین کم بود چون در خانه فری‌ها به دست فری‌ها صورت گرفت یا حداقل من اینطوری دیدم

      نقل قول

  • استونهارت یه شخصیت تیپیک داستانای مارتینه.شخصیتی که با این که به شدت با ماورالطبیعه عجینه اما یکی از شخصیت های بسیار واقعیه که ما نمونه اش رو توی زندگیمون بارها دیدیم کسایی که انتقام اون چنان کورشون کرده که دیگه حتی کسایی که دوستشون دارن رو هم با نفرت نگاه میکنن . تقابل استونهارت با سانسا میتونه یکی از نقاط عطف داستان باشه . در کل به نظرم وجود این شخصیت اصلا بی هدف نیست و اتفاقا نقش اساسی هم در زمستان ایفا خواهد کرد.

      نقل قول

  • فصل ۶ خیلی چیزا هست که ما میبینیم. شاه جدید اهن زاده گان .بازگشت جان و نبرد حرام زاده گان .دنریس در ویس دوتراک. بریین و استون هارت .جیمی در ریورران .محاکمه سرسی .حرکت احتمالی دورن.وقایع وایت هاربر . و صد البته فرا رسیدن زمستان و ورود شاه شب به معادلات وستروس

      نقل قول

  • نوید لنیستر: طبیعیه.شخصیت های خیلی زیادی تو کتابان و بعید میدونم خود مارتین هم یادش بمونه.

    پس شما چند دفعه کتاب رو خوندید که تحلیل می کنید

      نقل قول

  • CAT: پس شما چند دفعه کتاب رو خوندید که تحلیل می کنید

    بالعکس، یه بار هم کامل نخوندم :D:

      نقل قول

  • بابا کاری به نوید نداشته باش این دوستمون بیشتر نقش شاتر نانوا رو داره بایس فقط پستای تحلیلی رو تند تند بذاره

      نقل قول

  • کیتلین از اول مایه اش رو داشت و عوض نشده. اینکه آدم یه سری کارا رو به خاطر حفظ ظاهر، حضور اطرافیان و جو حاکم یا ترس از قضاوت انجام نده با اینکه خودش مستقلاً انجامشون نده خیلی فرق داره.
    کیتلین همونیه که کار ادمیور (راه دادن مردم به قلعه) رو احمقانه می دونه و مردم رو دهن اضافه خطاب می کنه.

    @Magenta

    اینکه می گی مارتین داره هی شخصیت ها رو عوض می کنه چون تو این کار تبحر داره و داره مسخره می شه کاملاًً غلطه. یعنی داری whole point رو ۱۸۰ درجه بر عکس برداشت می کنی.
    چیزی که مارتین توش تبحر داره شخصیت پردازی ه. یعنی consistent تر از این شخصیت ها و اون هم به این تعدد ندیدم و نشنیدم تو هیچ کتابی وجود داشته باشه. والا ما زبونمون مو در آورد که جیمی عوض نشده. اینکه من نفهمم شخصیت جیمی رو و لازم باشه زاویه دوربین بچرخه تا بفهممش معنی ش این نیست که شخصیت جیمی عوض شده.
    کیتلین هم همینه. یه نمونه اش رو بالا آوردم. کیتلین هم عوض نشده فقط اقداماتش شدید تر شدن چون اتفاقاتی که واسش افتادن هم به شدت severe بودن.

    بنده خدا خودش رو کشته که بگه آدم خوبه و بده نداریم.

      نقل قول

  • ارزو:
    سلام
    کسی می دونه بریین چیو فریاد می زنه ته این فصل؟؟؟؟

    آخر تاپیک این سوال مطرح شده و فکر نکنم کسی بدونه . ولی به نظر من اینو میگه :
    ای تو روحت مارتین :yes:

      نقل قول

  • ارزو:
    سلام
    کسی می دونه بریین چیو فریاد می زنه ته این فصل؟؟؟؟

    مارتین گفته اون کلمه شمشیر بوده یعنی بریین حاضر میشه که به جیمی خیانت بکنه به خاطر همین هم لیدی استون هرت اعدامش نمی کنه

      نقل قول

  • Coldhands: آخر تاپیک این سوال مطرح شده و فکر نکنم کسی بدونه . ولی به نظر من اینو میگه :
    ای تو روحت مارتین

    فکر کنم می گه اریا زنده است

      نقل قول

نظر شما چیست؟

:bye: 
:good: 
:negative: 
:scratch: 
:wacko: 
:yahoo: 
B-) 
:heart: 
:rose: 
:-) 
:whistle: 
:yes: 
:cry: 
:mail: 
:-( 
:unsure: 
;-) 
:head: 
:lol: 
:ostad: 
:faight: 
:ssad: 
:shame: 
:og: 
:shook: 
:sleep: 
:cheer: 
:tanbih: 
:mass: 
:snaped: 
:donot: 
:cun: 
:gslol: 
:winksmile: 
:secret: 
:stop: 
:bl: 
:respect: 
:sh: 
:shok: 
:angry: 
:noo: 
:han: 
:sf: 
:aa: 
:notme: 
:fight: 
:gol: