خب یه فصل دیگه از ملکه نایبالسلطنه. این روزا سعی میکنم وقت بیشتری برای ترجمه و ویرایش بذارم. اگه میبینید بررسی نمینویسم و یا مطلب زیاد نداریم دلیلش اینه. امیدوارم بتونم تنهایی هم شده مقدار از روال ارائه فصلها پیش بیافتم. البته اگه بشه. صحبت خاصی نیست جز رفتن سر اصل مطلب.
جاکلین سویفت در حالی که بندهای لباس ملکه را میبست گفت: «اوه، به درگاه هفت دعا میکنم که روز عروسی پادشاه بارون نباره.»
سرسی گفت: «هیچکس بارون نمیخواد.» چیزی که خودش میخواست برف و بوران و یخ، تندباد و رعد و برقهایی بود که هر سنگ قلعهی سرخ را بلرزاند. او طوفانی به اندازهی خشم خودش میخواست. به جاکلین گفت: «تنگتر. دلقک لوس، محکمتر بببند.»
این عروسی بود که او را خشمگین میساخت، با این حال این دخترِ سویفتِ کندذهن هدف بیخطرتری بود. جایگاه تامن بر روی تخت به اندازهای مطمئن نبود که خطر رنجاندن هایگاردن را بپذیرد. نه تا وقتی که استنیس براتیون دراگوناستون و استورمز اند را در اختیار دارد، نه تا وقتی که ریوران به مقاومت ادامه میدهد و همچنین آهنزادهها همانند گرگ در دریاها پرسه میزنند. بنابراین لازم بود جاکلین غذایی که سرسی ترجیح میداد به مارجری تایرل و مادربزرگ زشت و چروکیدهاش بخوراند را، ببلعد.
ملکه برای صبحانه از آشپزخانه دو تخم مرغ پخته، یک قرص نان و یک ظرف عسل خواست. ولی وقتی تخم مرغ اول را شکست و جوجهی نیمهشکل گرفتهی خونینی را در آن یافت، شکمش آشوب شد. به سنل گفت: «اینو ازم دور کنین و شراب داغ ادویهدار برام بیارین.» خنکای هوا داشت در استخوانهایش مینشست و او یک روز طولانیِ نامطبوع در پیش داشت.
حتی هنگامی که جیمی کاملاً سفید پوش ولی اصلاح نکرده ظاهر شد و دربارهی چگونگی پیشگیری از مسموم شدن پسرش گفت، بازهم تغییری در احوالش پدید نیامد. او گفت: «من آدمایی رو توی آشپزخونه گذاشتم تا روی آماده شدن هر غذا نظارت کنن. رداطلاییهای سر آدام خدمتکارایی که غذا روی میز میارن رو همراهی میکنن تا مطمئن بشن هیچ کسی بین مسیر مداخله نمیکنه. قبل از اینکه تامن هر لقمهای رو توی دهنش بزاره، سر بوروس اونو میچشه. و اگه همهی اینا شکست بخورن، استاد بالابار تو انتهای تالار با مسهل و پادزهر برای بیست سم معمول نشسته. تامن در امنیته، بهت قول میدم.»
«امنیت» این کلمه مزهی تلخی روی زبانش داشت. جیمی درک نمیکرد. هیچکس درک نمیکرد. فقط مِلارا در چادر بود…
ایول فصل جدید
ممنون
فروغنقل قول
خیلی خسته نباشی. ممنون
مهدینقل قول
خسته نباشید
opalنقل قول
خسته نباشید و تشکر.
سرسی همین جور پیش بره سکته میکنه
s.a.sنقل قول
صحبت کردن از جافری باعث حشم و عصبانیت می شد اما این احساس بدتری داره .
زنی بی عقل و درایت ، ضعیف ، ناتوان و دارای جنونی که فقط برازنده تارگرین ها بود
magentaنقل قول
فصل های کینگزلندینگ از همه فصل ها جذاب ترن
ariaنقل قول
با تشکر از ترجمه عالی این فصل، حالا که ممکنه فرصتی برای بررسی نباشه، یه نکته هست که باید در مورد این فصل مطرح بشه.
مطلب اینه که با سوزوندن برج دست، سرسی داره عملاً مقام دست رو از مناسبات حکومتی حذف می کنه. در واقع از بین بردن جایگاه اقامت دست، کنایه از نابود شدن جایگاه سیاسی اونه. این طور که مشخصه وقتی سرسی فرد مناسب و سر سپرده ای برای مقام دست پیدا نکرده، ترجیح داده با حذف این مقام، خودش همه ی قدرت رو تحت عنوان ملکه نایب السلطنه در اختیار بگیره.
یه خبر خوب هم توی این فصل برای من بود و اون احتمال زنده بودن سندور کلگینه. حیف بود یه همچین کاراکتری به همین راحتی بمیره. حتما میگید راحت ترین کار برای مارتین کشتن شخصیت های نغمه ست. ولی باور کنید این یکی فرق می کنه. و من به جد معتقدم هنوز کار مارتین باهاش تموم نشده.
Drogonنقل قول
ببخشید من براتون ایمیل زدم و رمز شارژ فرستادم.به دستتون نرسیده؟
پریسانقل قول
چرا رسید و ازتون پرسیدم مبلغش چقدره چون الان قصد استفاده ازش رو ندارم
م.م.استارکنقل قول
پنج تومنه ولی پس صبر کنید هر وقت ازش استفاده کردید.میترسم یه وقت رمزش غلط باشه من شرمنده شما بشم.من عجله ندارم
پریسانقل قول
مرسی خدا قوت
ROBB STARKنقل قول
سلام
ممنون از فصل جدید و خسته نباشید
واقعا از سرسی بدم میاد خیلی خودشو عقل کل می دونه
saraنقل قول
برای من یه سوال پیش اومده… دلیل حضور “آورن واترز” تو یاین فصل و اشاره به شباهت عجیبش با ریگار چیه؟؟؟؟؟؟ نمیتونم تصور کنم همینجوری بوده… فکر میکنم اشاره به چیزی داره که در آینده مشخص میشه
taraneنقل قول
فرض کنید کتاب تموم شه و حالا ما بخوایم کل کتاب رو یک جا داشته باشیم نه فصل های پراکنده. یعنی دوباره باید کل کتاب رو بخریم ازتون؟
سینانقل قول
نخیر
یه برنامه نویس در حال کاره روی این بخش تا وقتی کسی همه فصلا رو بخره، به صورت خودکار فایل نهایی هم در دسترس قرار بگیره. بحث فصل قبلی رو ندیدی؟
نریماننقل قول