دانلود فصل سی و ششم؛ سرسی

توجه: ممکن است بعد از خرید فصل‌ها لینک دانلود آنها در صفحه «حساب من» نمایش داده نشود. تا رفع مشکل می‌توانید برای دانلود فصل‌های خریداری شده به ایمیل دریافتی از طرف فروشگاه مراجعه کنید. 

بعد از مدتی که کمتر می‌تونستم به کارهای سایت رسیدگی کنم، دوباره با یه فصل جدید در خدمت شما هستیم. به امید خدا در روزهای آینده هم اتفاقای خوبی می‌افته که مطمئنم خوشتون میاد. بی‌حرف بیش می‌ریم سراغ فصل تازه

روزی سرد و ابری و دلگیر بود. تمام صبح باران باریده بود و حتی در بعد از ظهر که باران بند آمد، باز هم ابرها از باز شدن سر باز زدند. آنها هرگز روی خورشید را ندیدند. چنین هوای غم‌افزایی حتی ملکه کوچک را هم دلسرد کرده بود. او به جای سواری با مرغ‌ها و ملتزمینش از جمله محافظان و ستاینده‌ها، تمام طول روز را در سرداب دوشیزگان سپری کرد و به همراه مرغ‌هایش به آواز بارد آبی گوش می‌داد.

روز سرسی هم خیلی بهتر نبود، اما هنگام غروب که آسمان خاکستری رو به تیره شدن گذاشت به او گفتند که کشتی سرسی شیرین با جزر شبانه در حال آمدن است، و آورَن واترز بیرون ایستاده و تقاضای دیدار دارد.

ملکه فوراً احضارش کرد و به محض این که او پای در اقامتگاهش گذاشت، سرسی فهمید که خبرهای خوبی آورده است. او با لبخندی گشاده گفت: «علیاحضرت، دراگون‌استون متعلق به شماست.»

---

دانلود فصل سی و ششم؛ سرسی

---