تاپیک‌های تعاملی

بررسی فصل چهل و یکم؛ ملکه‌ی دو اقلیم!

به نظر من این فصل یکی از مهمترین فصل های کتاب چهارم بود . به چند دلیل، یکی این که دیگه تا کتاب ششم شاهد حضور سانسا و بیلیش در داستان نخواهیم بود. مارتین فصل جدید سانسا در کتاب ششم رو به عنوان فصل نمونه‌ای از کتاب بادهای زمستان در سایت شخصی خودش منتشر کرده. پس مثل برن، تا مدت ها از خط داستانی سانسا دور میشم.

اما دلیل دیگه روشن شدن بعضی از رازهای کتاب در این فصل بود که اینجا بهش می‌پردازیم:

۱- بزرگترین فرزند رابرت برتیون:

حتما می‌دونید که لیانا دل خوشی از رابرت نداشته و خیلی متمایل به ازدواج با اون نبوده (همین باعث شده تئوری‌هایی شکل بگیرن که لیانا با میل خودش با ریگار رفته و ربوده نشده.) ولی چرا؟ دلیلش رو ما قبلاً تو فصل ۳۵ کتاب اول خونده بودیم:

«رابرت امکان نداره خودش رو به یک تخت محدود کنه.» لیانا این را شبی در وینترفل، خیلی وقت پیش، زمانی که پدرشان دست او را به فرمانروای جوان استورمز اند وعده داده بود، به ند گفته بود شنیدم که از یه دختری در ویل صاحب بچه شده‌ند آن بچه را در آغوشش نگه داشته بود؛ انکار کردن دشوار بود و حاضر به دروغگویی به خواهرش نبود، اما به او اطمینان داد که اعمال رابرت پیش از نامزدی اهمیتی ندارند، اینکه او مردی شریف و صادق است که از صمیم قلب دوستش خواهد داشت. لیانا تنها لبخند زده بود «عزیزم، عشق  شیرینه، اما نمی تونه ذات یک مرد رو تغییر بده»

رابرت پیش از خواستگاری از لیانا صاحب فرزندی شده بوده. یک بار دیگه در همین کتاب چهارم صحبت این فرزند حرامزاده در ویل به میان اومد در فصل هفدهم، فصل سرسی:

حرام‌زاده‌های شوهرش هم ظاهر او را داشتند، ولی با این حال رابرت این لطف را داشت و آنها را خارج از دید نگاه می‌داشت. یک بار بعد از آن بلایی که بر سر گربه آمد، او زمزمه‌هایی در مورد آوردن دختر حرام‌زاده‌اش به دربار بر زبان رانده بود. سرسی به او گفته بود: «هر کاری دوست داری انجام بده؛ ولی ممکنه متوجه بشی شهر جای امنی برای یه دختر در حال رشد نیست.» تلاش زیادی کرد تا کبودی‌هایی که این حرفش به بار آورد را از جیمی پنهان کند، ولی آنها دیگر چیزی از دخترحرام‌زاده نشنیدند.

رابرت به خاطر خشونت و وحشیگری که از جافری در تکه پاره کردن یک گربه دید، چنان خشمگین و نا امید شده بوده که قصد داشته این دختر حرامزاده که بزرگترین فرزندش هم بوده را به دربار بیاورد و شاید حتی قصد داشته او را قانونی اعلام کرده و جانشین خود کند.

و بالاخره در این فصل فهمیدیم که این دختر حرامزاده همون میا استون هست. قاطرچی ایری که ما اولین بار وقتی کتلین استارک با گروگانش تیریون به ایری امد او را به بالای کوه رساند.

میا دوست داشت بگوید که پدرش یک بز و مادرش یک جغد بوده‌اند، ولی آلین داستان واقعی را از مدی شنیده بود. حالا که به او نگاه می‌کرد اندیشید، آره، چشماش رو به ارث برده، و همینطور موهاش رو، همون موهای سیاه پر پشتی که اون و برادرش رنلی هر دو داشتن.

خوب پس بالاخره معلوم شد این دختر  که شانس پرنسس شدن و حتی جانشینی رابرت و ملکه هفت پادشاهی را داشته کسی نیست جز همون میا استون.

البته اگر شما هم از اون دست خواننده‌های پی گیری بوده باشید که حتی  فهرست ضمیمه نام شخصیت‌ها در پایان کتاب‌های زبان اصلی رو هم می‌خونید، حتما خیلی وقت پیش این رو می‌دونستید. چون که در فهرست ضمیمه کتاب سوم در میان نام فرزندان حرامزاده رابرت اسم میا استون هم آمد بود.

پس معلوم شد میا فرزند ارشد پادشاه رابرت بوده و با توجه به این که رابرت هیچ فرزند قانونی نداره، پس در بین ۱۶ فرزند حرامزاده رابرت که البته تعدادی از اونها به دست سرسی کشته شدن، میا از همه به تخت آهن نزدیک تره. آیا در آینده شاهد نقش مهمتر میا در کتاب خواهیم بود؟

۲-هاولند رید کجاست؟

حتما با شخصیت مرموز و مهم هاولند رید آشنا هستید. دوست نزدیک ند، پدر جوجن و میرا رید و تنها شخص زنده‌ای که احتمالا از هویت واقعی جان اسنو خبر داره. کسی که همه ما منتظر حضورش در کتاب ششم هستیم. ولی شاید خیلی زودتر شاهد حضور هاولند در کتاب بوده باشیم.

حتماً این قسمت از فصل چهارم از کتاب چهارم، فصل بریین رو به یاد دارید، جایی که بریین با شوالیه خانه‌به‌دوشی برخورد کرد به اسم سر شادریچ که به ادعای خودش از طرف واریس مأمور شده بود که سانسا رو پیدا و دستگیر کنه.

سر شادریچ خندید: «اوه، گمون نکنم. اما شاید به خاطر این باشه که من و تو هدف مشترکی داریم. یه خواهر گمشده، درسته؟ با چشمای آبی و موهای خرمایی؟» او دوباره خندید. «تو تنها شکارچی جنگل نیستی. منم دنبال سانسا استارکم.»

خوب ما در این فصل همین شوالیه رودیدیم که به خدمت بیلیش درآمده:

پتایر گفت: «شوالیه که هستن، دلاوریشون هنوز اثبات نشده. ولی می‌تونیم بهشون امیدوار باشیم. اجازه بده سر بایرون، سر مورگارث و سر شادریچ رو معرفی کنم. آقایون، بانو آلین، دختر نامشروع و خیلی باهوشم.

خوب این سرشادریچ واقعاً کیه؟ و هدفش چیه؟ آیا اومده سانسا رو ربوده و به قدمگاه پادشاه ببره تا پاداشش رو بگیره؟ به نظر میرسه این طور نیست و ماجرا پیچیده تر از این‌هاست.

سرشادریچ با قامتی کوتاه و ریز نقش و رفتاری با تهور و شجاعت توصیف میشه. دقیقاً همونطور که میرا و جوجن رید، پدرشون هاولند رید رو برای برن توصیف میکن. پس آیا سر شادریچ همون هاولند رید هست که اومده سانسا رو به عنوان وارث قانونی ند استارک به شمال برگردونه؟

دلیل این تئوری فقط شباهت هاولند به سر شادریچ نیست. یک دلیل دیگه می‌تونه احتمال عجیب پیوند سانسا و جان اسنو باشه.

حتما این تئوری مشهور رو خوندید که جان فرزند لیانا و ریگار هست. اگر این تئوری درست باشه هاولند رید تنها فرد زنده‌ای هست که از این ماجرا خبر داره. چرا که در اتفاقات برج شادی همراه ند استارک بوده و شاهد آخرین لحظات لیانا بوده. پس اگر شادریچ همون هاولند باشه می‌تونه سانسا رو به شمال ببره و با گفتن حقیقت درباره هویت جان، باعث ازدواج جان و سانسا بشه. این تئوری وقتی محکم‌تر میشه که بفهمیم در طرح اولیه مارتین برای کتاب قرار بوده جان و آریا عاشق هم بشن و از این عشق ممنوع رنج ببرن، تا جایی که متوجه بشن که خواهر و برادر نیستند. این طرح اولیه زیر و رو شده و خیلی تغییر کرده، ولی در این فصل یک نشانه‌ای هست که  به ما میگه ممکنه مارتین این عشق ممنوع رو بین جان و سانسا برقرار کنه:

مدت‌ها به جان فکر نکرده بود. او فقط برادر ناتنی‌اش بود، ولی با این وجود. . . با مرگ راب و برن و ریکان، جان اسنو تنها برادری بود که برایش باقی‌مانده بود. من هم الان یه حرامزاده‌ا‌م، درست مثل اون. اُه، خیلی خوب می‌شه یه بار دیگه ببینمش. ولی البته که هرگز نمی‌شد. حرامزاده یا جور دیگر، آلین استون برادری نداشت.

سانسا  علاقه چندانی به جان نداشت و خیلی به او فکر نمیکرد، ولی حالا که خودش در جایگاه حرامزادگی قرار گرفته به نظر میرسه وضعیت جان رو درک میکنه و همدلی بیشتری با جان پیدا کرده. ولی این همدلی ممکنه به عشق تبدیل بشه؟

نویسنده: علی ریدر

پی نوشت:

بخشی از تئوری ها و تحلیل‌هایی که مطرح شد رو از دوست خوبم the_last_stark  گرفتم که جا داره اینجا ازش تشکر کنم.

لینک کوتاه مطلب : https://winterfell.ir/?p=7611

درباره نویسنده

م.م.استارک

مدیر و مؤسس سایت و سرپرست گروه ترجمه

۲۶ دیدگاه

  • بررسی زیبایی نوشتید و تئوری ازدواج جان و سانسا هم خیلی جالبه ولی به نظرم من که اتفاق نمی افته. چون جان سرش به حمله آدرها و اتفاقات شمال دیوار گرمه و اگه حتی از نگهبانان شب هم در بیاد، خودش رو ملزم به دفاع کردن در مقابل آدرها می دونه . ( البته اگه بخواد اتحادی برای دفاع از دیوار درست کنه این ازدواج خیلی جواب میده )

      نقل قول

  • خیلی عالی بود…..ولی جان اگه زنده بمونه هم وقتی برای عاشق شدن نداره چون احتمالا اوضاع قراره وخیم تر بشه کنار دیوار.

      نقل قول

  • یعنی یه درصد ممکنه تو نقشه های بیلیش جان هم فراخوانده بشه؟؟
    مثلا طرح آخر بشه واریس با طرفداری از حق تارگرین ها و بیلیش با طرفداری از حق شمالی ها و جان :unsure:

      نقل قول

  • سلام
    درمورد مایا استون, اون وقتی که رابرت زنده بود عددی محسوب نمیشد و الان دیگه یه قاطرچی بیشتر نمیتونه باشه
    درباره جان اگر بفهمه که با دخترهای استارک برادر و خواهر نیست و احتمال یه درصد هم بدیم که دیوار رو رها کنه و بتونه وقت سرخاروندن :scratch: پیدا کنه و بخواد زندگیش رو سرو سامان بده آریا انتخاب بهتریه هم با هم رابطه بهتری داشتند و هم آریا شبیه لیاناست ولی من چشمم آب نمیخوره که بخواد به خیر و خوشی تموم بشه و جان برای همون یکباری که به نگهبانان پشت کرده بود هنوز عذاب وجدان داره و دیگه دیوار ترک نمیکنه

      نقل قول

  • به نظرم جان با خیانتی که از طرف نگهبانای شب بهش شد دیگه احساس تعهد و وابستگیشو به اونجا از دست میده. در مورد ازدواج با سانسا هم نظرم منفیه، فکر نکنم بشه. چون به عنوان خواهر و برادر با هم روابط سردی داشتن و اگرم معلوم بشه خواهر و برادر نیستن بازم به چشم پسرعمه و دختردایی به هم نگاه میکنن نه بیشتر. چون جو خیلی گرمی بینشون برقرار نبود. با این حال فکر میکنم جان و دینریس شاید عاشق هم بشن البته بازم اگه موقع نبرد با آدرها در کنار هم باشن. البته کو تا حالا دینریس به وستروس بیاد و تا اون و جان همو ببینن و ….. :scratch:

      نقل قول

  • ازدواج جان با دنریس و سنسا مثل داستان کارتونای دیزنی می مونه داستان نغمه زیاد با کلیشه های عاشقانه جور نیست ، هیچکدوم از این سه تا نزدیک به هم نیستن ، جان نگهبان شبه، سنسا اسیر بیلیشه و هنوز متاهله ، دنریسم اون سر دنیاست نه دوستی دشمنیش معلومه و نه غرورش اجازه میده با حرومزاده ی دشمنش ازدواج کنه ولی چون سه تاشون شخصیتای اصلی محبوبن شما دلتون میخواد حتما اینا با هم ازدواج کنن تا داستان رمانتیک بشه
    درضمن این نظریه در مورد شادریج خیلی بعیده ،به احتمال قوی شادریج از ادمای واریسه که فرستاده شده تا سنسا رو پیدا کنه و بیلیشو زیرنظر بگیره وگرنه چطور میتونست بفهمه سنسا کجاست؟ اگر هاولند بود چرا چشمای سبزش توصیف نشد؟ هاولند رید احتمالا تودار و مرموز و خیلی غمگینه ولی لحن این شادریج بیشتر شبیه مزدوری مثل برانه

      نقل قول

  • لازمه که من بخوام حتما”‌ حرف زیادی بزنم ؟! حتی می خواستم برای این برسی نظر هم ندم :D:
    سنسا ، ملکه ، تئوری ؟ اینکه دست چپ و راستش رو از هم تشخیص نمی داد !

    خوبی در دو جا رشد می کند ، معصومیت و مظلومیت .

    سنسا ، دنریس ، برن ، آریا ، جان و حتی ترییون و جیمی ، دارای یک خصوصیاتی بودند که به واسطه افتادن در راههای مختلف ، یا آن خصایص رو از دست دادند یا به آن قدرت دادند .
    هر کس هم بنا به نقشی که در آینده خواهد داشت در حال آبدیده شدن است ،
    جان و دنریس برای حکومت ، ترییون و سنسا برای سیاست ، آریا و برن برای جنگجو بودن ، ریکان ؟ قطعا”‌یک سورپرایز بزرگ خواهد بود ،

    برمی گردیم سراغ معصومیت و مظلومیت ،
    کودکی سخت دنریس ، هیولای تارگرینی درون او را خاموش کرده است ، صرف نظر از این احتمال که ممکن است او به یک ملکه اهریمنی تبدیل شود ، می توان امیدوار بود که دیوانگی های پدر و برادرش در او دیده نخواهد شد ، زیرا او مظلوم بوده پس از ظلم خوشش نمی آید .

    جان اسنو به دنیا آمده برای رهبری جان بر کف انسان ها !
    او خانواده ای نداشته که بخواهد از دست دهد ، در روزگاری که وینترفل امن بود و همه زنده و سلامت ، او به نگهبانان پیوست .
    آریا در وضعیت خطرناکی است ، دختری پر شر و شور که در بدترین داستانهای کتاب روزگار گذرانده امروز نیز رسما”‌در حال آموزش تبدیل شدن به یک قاتل است ،
    اگر تا آخر داستان ، روحی در جسم او ماند می توان به وی امیدوار بود در غیر این صورت ، یا او استارک ها را خواهد کشت ، یا یک استارک مجبور می شود او را خلاص کند .

    و اما سنسا ، مهمترین ویژگی او معصومیتش بوده ، حتی حماقت و سادگی اش نیز در اثر این معصومیت بود ، هم کس هم که از راه می رسد به این نکته اشاره می کند .
    حالا با معصومیتی درونی ، علاوه بر همه سختی هایی که کشیده ، در کنار یکی از شیادترین شخصیت های داستان قرار دارد .

    در اینکه سنسا و دنریس دو شحصیت مهم داستان هستند شکی نیست ، اما اینکه کدام یک در رذایل اخلاقی سقوط می کند مهم است ،
    حتی نوع رابطه این دو با جان هم تعیین کننده است ، اگر جان را خیر مطلق داستان بدانیم که هست ، پس آن بانویی(که اتفاقا”‌هر دو نسبت فایملی با جان دارند) برنده خواهد بود که غرور خود را زیر پا گذاشته به کمک جان بشتابد ،
    حال اگر جاده صاف کن های این دو با همه نیروهایشان (لیتل فینگر و لرد واریس) بخواهند در این موضوع اخلال ایجاد کنند موضوع جالب خواهد شد .

    تبصره ۱:‌بولتون ها ، شاهزاده های دورن ، آهن زادگان ، همه نیروهای شهرهای آزاد ، یا همه اینها سرکارند ، یا ما با این تئوری ها سرکاریم !
    تبصره ۲: من هنوز سر این حرفم هستم که وسعت زیاد داستان ، برای پنهان کردن خط اصلی است که هرجه جلوتر می رویم پر رنگتر می شود ،
    در همه کتابها فقط به ماجراهای شخصیت های اصلی پرداخته می شود ، اما اینبار نویسنده خوش ذوق ما ، حاشیه را هم مانند متن پر رنگ می نویسد حتی اگر بی اهیمت باشد ،
    پس بدون توجه به بقیه ، فقط چشمتان به جان ، دنریس ، سنسا ، برن و آریا باشد ، بقیه رهگذران بی اهمیتی هستند در جاده های طولانی وستروس و البنه شهرهای آزاد .

    تبصره ۳ :‌برای زرنگی های لیتل فینگر هم زیاد ذوق نکنید ، او قطعا” قرار است با خفت و شکست خورده از بین برود البته با تشکر از وی برای تعلیم دادن سنسا

      نقل قول

  • یک فرضیه می تونه این باشه که جان و میرا رید با هم خواهر و برادر باشن. یعنی لیانا دو قلو باردار بوده و یکی رو ند برمی داره یکی رو هاولند

      نقل قول

  • magenta:
    لازمه که من بخوام حتما”‌ حرف زیادی بزنم ؟! حتی می خواستم برای این برسی نظر هم ندم
    سنسا ، ملکه ، تئوری ؟ اینکه دست چپ و راستش رو از هم تشخیص نمی داد !

    خوبی در دو جا رشد می کند ، معصومیت و مظلومیت .

    سنسا ، دنریس ، برن ، آریا ، جان و حتی ترییون و جیمی ، دارای یک خصوصیاتی بودند که به واسطه افتادن در راههای مختلف ، یا آن خصایص رو از دست دادند یا به آن قدرت دادند .
    هر کس هم بنا به نقشی که در آینده خواهد داشت در حال آبدیده شدن است ،
    جان و دنریس برای حکومت ، ترییون و سنسا برای سیاست ، آریا و برن برای جنگجو بودن ، ریکان ؟ قطعا”‌یک سورپرایز بزرگ خواهد بود ،

    برمی گردیم سراغ معصومیت و مظلومیت ،
    کودکی سخت دنریس ، هیولای تارگرینی درون او را خاموش کرده است ، صرف نظر از این احتمال که ممکن است او به یک ملکه اهریمنی تبدیل شود ، می توان امیدوار بود که دیوانگی های پدر و برادرش در او دیده نخواهد شد ، زیرا او مظلوم بوده پس از ظلم خوشش نمی آید .

    جان اسنو به دنیا آمده برای رهبری جان بر کف انسان ها !
    او خانواده ای نداشته که بخواهد از دست دهد ، در روزگاری که وینترفل امن بود و همه زنده و سلامت ، او به نگهبانان پیوست .
    آریا در وضعیت خطرناکی است ، دختری پر شر و شور که در بدترین داستانهای کتاب روزگار گذرانده امروز نیز رسما”‌در حال آموزش تبدیل شدن به یک قاتل است ،
    اگر تا آخر داستان ، روحی در جسم او ماند می توان به وی امیدوار بود در غیر این صورت ، یا او استارک ها را خواهد کشت ، یا یک استارک مجبور می شود او را خلاص کند .

    و اما سنسا ، مهمترین ویژگی او معصومیتش بوده ، حتی حماقت و سادگی اش نیز در اثر این معصومیت بود ، هم کس هم که از راه می رسد به این نکته اشاره می کند .
    حالا با معصومیتی درونی ، علاوه بر همه سختی هایی که کشیده ، در کنار یکی از شیادترین شخصیت های داستان قرار دارد .

    در اینکه سنسا و دنریس دو شحصیت مهم داستان هستند شکی نیست ، اما اینکه کدام یک در رذایل اخلاقی سقوط می کند مهم است ،
    حتی نوع رابطه این دو با جان هم تعیین کننده است ، اگر جان را خیر مطلق داستان بدانیم که هست ، پس آن بانویی(که اتفاقا”‌هر دو نسبت فایملی با جان دارند) برنده خواهد بودکه غرور خود را زیر پا گذاشته به کمک جان بشتابد ،
    حال اگر جاده صاف کن های این دو با همه نیروهایشان (لیتل فینگر و لرد واریس) بخواهند در این موضوع اخلال ایجاد کنند موضوع جالب خواهد شد .

    تبصره ۱:‌بولتون ها ، شاهزاده های دورن ، آهن زادگان ، همه نیروهای شهرهای آزاد ، یا همه اینها سرکارند ، یا ما با این تئوری ها سرکاریم !
    تبصره ۲: من هنوز سر این حرفم هستم که وسعت زیاد داستان ، برای پنهان کردن خط اصلی است که هرجه جلوتر می رویم پر رنگتر می شود ،
    در همه کتابها فقط به ماجراهای شخصیت های اصلی پرداخته می شود ، اما اینبار نویسنده خوش ذوق ما ، حاشیه را هم مانند متن پر رنگ می نویسد حتی اگر بی اهیمت باشد ،
    پس بدون توجه به بقیه ، فقط چشمتان به جان ، دنریس ، سنسا ، برن و آریا باشد ، بقیه رهگذران بی اهمیتی هستند در جاده های طولانی وستروس و البنه شهرهای آزاد .

    تبصره ۳ :‌برای زرنگی های لیتل فینگر هم زیاد ذوق نکنید ، او قطعا” قرار است با خفت و شکست خورده از بین برود البته با تشکر از وی برای تعلیم دادن سنسا

    بسیار عالی

      نقل قول

  • magenta:
    لازمه که من بخوام حتما”‌ حرف زیادی بزنم ؟! حتی می خواستم برای این برسی نظر هم ندم
    سنسا ، ملکه ، تئوری ؟ اینکه دست چپ و راستش رو از هم تشخیص نمی داد !

    خوبی در دو جا رشد می کند ، معصومیت و مظلومیت .

    سنسا ، دنریس ، برن ، آریا ، جان و حتی ترییون و جیمی ، دارای یک خصوصیاتی بودند که به واسطه افتادن در راههای مختلف ، یا آن خصایص رو از دست دادند یا به آن قدرت دادند .
    هر کس هم بنا به نقشی که در آینده خواهد داشت در حال آبدیده شدن است ،
    جان و دنریس برای حکومت ، ترییون و سنسا برای سیاست ، آریا و برن برای جنگجو بودن ، ریکان ؟ قطعا”‌یک سورپرایز بزرگ خواهد بود ،

    برمی گردیم سراغ معصومیت و مظلومیت ،
    کودکی سخت دنریس ، هیولای تارگرینی درون او را خاموش کرده است ، صرف نظر از این احتمال که ممکن است او به یک ملکه اهریمنی تبدیل شود ، می توان امیدوار بود که دیوانگی های پدر و برادرش در او دیده نخواهد شد ، زیرا او مظلوم بوده پس از ظلم خوشش نمی آید .

    جان اسنو به دنیا آمده برای رهبری جان بر کف انسان ها !
    او خانواده ای نداشته که بخواهد از دست دهد ، در روزگاری که وینترفل امن بود و همه زنده و سلامت ، او به نگهبانان پیوست .
    آریا در وضعیت خطرناکی است ، دختری پر شر و شور که در بدترین داستانهای کتاب روزگار گذرانده امروز نیز رسما”‌در حال آموزش تبدیل شدن به یک قاتل است ،
    اگر تا آخر داستان ، روحی در جسم او ماند می توان به وی امیدوار بود در غیر این صورت ، یا او استارک ها را خواهد کشت ، یا یک استارک مجبور می شود او را خلاص کند .

    و اما سنسا ، مهمترین ویژگی او معصومیتش بوده ، حتی حماقت و سادگی اش نیز در اثر این معصومیت بود ، هم کس هم که از راه می رسد به این نکته اشاره می کند .
    حالا با معصومیتی درونی ، علاوه بر همه سختی هایی که کشیده ، در کنار یکی از شیادترین شخصیت های داستان قرار دارد .

    در اینکه سنسا و دنریس دو شحصیت مهم داستان هستند شکی نیست ، اما اینکه کدام یک در رذایل اخلاقی سقوط می کند مهم است ،
    حتی نوع رابطه این دو با جان هم تعیین کننده است ، اگر جان را خیر مطلق داستان بدانیم که هست ، پس آن بانویی(که اتفاقا”‌هر دو نسبت فایملی با جان دارند) برنده خواهد بودکه غرور خود را زیر پا گذاشته به کمک جان بشتابد ،
    حال اگر جاده صاف کن های این دو با همه نیروهایشان (لیتل فینگر و لرد واریس) بخواهند در این موضوع اخلال ایجاد کنند موضوع جالب خواهد شد .

    تبصره ۱:‌بولتون ها ، شاهزاده های دورن ، آهن زادگان ، همه نیروهای شهرهای آزاد ، یا همه اینها سرکارند ، یا ما با این تئوری ها سرکاریم !
    تبصره ۲: من هنوز سر این حرفم هستم که وسعت زیاد داستان ، برای پنهان کردن خط اصلی است که هرجه جلوتر می رویم پر رنگتر می شود ،
    در همه کتابها فقط به ماجراهای شخصیت های اصلی پرداخته می شود ، اما اینبار نویسنده خوش ذوق ما ، حاشیه را هم مانند متن پر رنگ می نویسد حتی اگر بی اهیمت باشد ،
    پس بدون توجه به بقیه ، فقط چشمتان به جان ، دنریس ، سنسا ، برن و آریا باشد ، بقیه رهگذران بی اهمیتی هستند در جاده های طولانی وستروس و البنه شهرهای آزاد .

    تبصره ۳ :‌برای زرنگی های لیتل فینگر هم زیاد ذوق نکنید ، او قطعا” قرار است با خفت و شکست خورده از بین برود البته با تشکر از وی برای تعلیم دادن سنسا

    عالی بود

      نقل قول

  • شادریچ وقتی با برین همسفر بود گفت من توی جنگ بلک فایر بودم البته جبهه بازنده ها احتمال اینکه شادریچ همون هالند رید باشه بعیده.بنظرم شادریچ همونیه که به برین توضیح داد مزدوری که در عوض طلا و آزادی به فرمان وریس دنبال سانساست غافل از اینکه وریس از قدمگاه پادشاه متواری شده. که شاید بعدا خبرهای پایتخت به گوشش رسیده و دیده از عنکبوت خبری نیست و طلایی هم در کار نیست به خدمت بیلیش در اومده البته اون نگاه و لبخندی که قبل از خارج شدن از اتاق بیلیش به سانسا کرد شاید به این دلیل بوده که هدفش را شناسایی کرده.

      نقل قول

  • سلام چند وقت پیش توی یه سایت یه پست گذاشته بودند که میگفتند نامه مارتین هست و کل داستان رو لو داده بود ولی بجای سانسا اونجا آریا بود

      نقل قول

  • درسته داستان فانتزیه ولی فرضیه ازدواج جان با سانسا یا دنریس غیر منطقی غیراصولی و فقط خیالبافیه :unsure:
    اگه اینطور باشه ک نویسنده باید چار پنج جلد کتاب دیگه فقط درباره زمینه های شکل گیری ازدواج جان بنویسه :head:

      نقل قول

  • tyrion:
    سلام چند وقت پیش توی یه سایت یه پست گذاشته بودند که میگفتند نامه مارتین هست و کل داستان رو لو داده بود ولی بجای سانسا اونجا آریا بود

    منظورت اینه http://winterfell.ir/%D9%85%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%B4-%D9%86%D8%BA%D9%85%D9%87/

      نقل قول

  • Coldhands: منظورت اینه http://winterfell.ir/%D9%85%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%B4-%D9%86%D8%BA%D9%85%D9%87/

    اگه منظورشون اینه که این طرح اولیه است که هممون میدونیم تقریبا کاملا عوض شده….
    اشاره کردن دوستان در متن هم که فلسفه ازدواج سانسا با جان میتونه این باشه که مارتین سانسا رو طی تغییرات داستانی جایگزین آریا کنه

      نقل قول

  • سر داووس:
    درسته داستان فانتزیه ولی فرضیه ازدواج جان با سانسا یا دنریس غیر منطقی غیراصولی و فقط خیالبافیه
    اگه اینطور باشه ک نویسنده باید چار پنج جلد کتاب دیگه فقط درباره زمینه های شکل گیری ازدواج جان بنویسه

    دنریس خیییییییلی دور و نامحتمله ولی سانسا که دور نیست… کافیه جان از دیوار فرار کنه و هویت واقعی سانسا جلوی لردهای ویل مشخص شه و سانسا برگره سمت شمال. خیلی سریع میتونن برسن به هم…. گره کار تو آوردن شخصیه که هویت جان رو بهش بگه. البته مشخصا همه اینا فرضیه است! مارتینی که من میشناسم کلا غیر قابل پیش بینیه :head:

      نقل قول

  • magenta:

    آریا در وضعیت خطرناکی است ، دختری پر شر و شور که در بدترین داستانهای کتاب روزگار گذرانده امروز نیز رسما”‌در حال آموزش تبدیل شدن به یک قاتل است ،
    اگر تا آخر داستان ، روحی در جسم او ماند می توان به وی امیدوار بود در غیر این صورت ، یا او استارک ها را خواهد کشت ، یا یک استارک مجبور می شود او را خلاص کند .

    در مورد آریا به نظرم جالب میشه که با این طرز فکر برگرده وستروس که به استارک ها ظلم شده و باید انتقام بگیره اما یهو لیدی استون هارت جلوش سبز بشه…. سورپرایز جالبی میشه واسش و البته که باید تصمیم بگیره تو اون موقعیت انتخاب کنه

      نقل قول

  • Coldhands: منظورت اینه http://winterfell.ir/%D9%85%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%B4-%D9%86%D8%BA%D9%85%D9%87/

    بله همین بود ممنون خیلی وقت بود دنبالش بودم ولی پیداش نمیکردم

    البته امیدوارم همچین اتفاقاتی نیوفته چون تیریون شخصیت مورد علاقه من هست و اینطوری خیلی بد میشه داستان تیریون

      نقل قول

  • دوستان خوشحالم که در بحث شرکت کردید و به قول معروف بحث رو داغ کردید.
    تئوری هایی که درباره سانسا و هاولند رید ومیا استون مطرح کردم فقط در حد حدس و گمانه زنی هست و فقط ۳ تا از چندین تئوری محتمل هست نه بیشتر.
    من خودم دوست ندارم جان با سانسا و یا آریا یا کلا هیچ کس دیگه ای ازدواج کنه. ولی عاشق شدنش رو چرا که نه، دوست دارم.
    خیلی دوست دارم که هاولند رید یکی از شخصیت هایی باشه که تو ۵ کتاب معرفی شدن و هویت خودش رو مخفی کرده باشه.
    در مورد میا و ۲ حرامزاده دیگه رابرت یعنی گندری و ادریک استورم هم خیلی دوست دارم که حداقل یکیشون مدعی تاج و تخت بشه.

      نقل قول

  • فقط یک لخظه فرض کنید جان ازور اهایی باشه و مجبور شه شمشیرش (لایت برینگر جدید ) رو تو سینه همسرش (سانسا یا دنریس یا اریا ) بزنه :|

    گرچه شخصا این فکر رو نمیکنم ؛ به نظرم ۳ نفر در اخر میمونن
    ۱ شاهزاده موعود = دنریس
    ۲ اخرین قهرمان = برن
    ۳ ازور اهایی = جان

      نقل قول

  • 1:
    فقط یک لخظه فرض کنید جان ازور اهایی باشه و مجبور شه شمشیرش (لایت برینگر جدید ) رو تو سینه همسرش (سانسا یا دنریس یا اریا ) بزنه :|

    گرچه شخصا این فکر رو نمیکنم ؛ به نظرم ۳ نفر در اخر میمونن
    ۱ شاهزاده موعود = دنریس
    ۲ اخرین قهرمان = برن
    ۳ ازور اهایی = جان

    آزور اهایی کسی بود که شمشیر رو از تو آتیش در اورد و اون شمشیری که جان به دست اورد( و در برابر ادر ها نابود نشد) جان هاز اتیش در آورده : برای کشتن وایت واکر دستشو رو به اتیش زد و این باعث شد شمشیر بهش برسه . البته اینا فقط برداشت منو دوستامه که کتابشو داریم میخونیم :wacko: اگه اینطوری باشه واقعا جان زنده می مونه :yahoo:

      نقل قول

  • به نظر من نقش میا استون خیلی بر رنگ خواهد بود بعد از مرگ تامن بنا بر بیشگویی مگی قورباغه تنها کسی که بطور رسمی و قانونی حق جانشینی رابرت رو داره میا استون هستش چون شناخته شده هستش نه گندری که کاملا ناشناسه مطمین باشید لیتل فینگر از این فرصت نمیگذره

      نقل قول

  • اگه قرار به طور رسمی جانشین بخواد انتخاب شه از همه نزدیکتر بعد تامن بانو سرسی است نه میا استون و از اونجایی که من برای طول عمرش دعا میکنم به تخت میشینه :heart: :rose: :gol:

      نقل قول

نظر شما چیست؟

:bye: 
:good: 
:negative: 
:scratch: 
:wacko: 
:yahoo: 
B-) 
:heart: 
:rose: 
:-) 
:whistle: 
:yes: 
:cry: 
:mail: 
:-( 
:unsure: 
;-) 
:head: 
:lol: 
:ostad: 
:faight: 
:ssad: 
:shame: 
:og: 
:shook: 
:sleep: 
:cheer: 
:tanbih: 
:mass: 
:snaped: 
:donot: 
:cun: 
:gslol: 
:winksmile: 
:secret: 
:stop: 
:bl: 
:respect: 
:sh: 
:shok: 
:angry: 
:noo: 
:han: 
:sf: 
:aa: 
:notme: 
:fight: 
:gol: