بعد از کمی تاخیر فصل بیستم بریین دوشیزهی تارث، طولانیترین فصل کتاب چهارم تا به اینجا در خدمت شما هستیم، فصلی که نسبت به فصلهای قبلی این شخصیت جذابیت ویژهای داره. توصیه میکنم خوندن این فصل رو از دست ندید. بیحرف پیش بریم سراغ این فصل:
در شرق میدنپول تپهها جنگلی شد و کاجها چنان در هم فشرده که گویی لشکری از سربازان خاموش سبز و خاکستری هستند.
دیک چالاک گفته بود که مسیر ساحل کوتاهترین و آسانترین راه است، بنابراین آنها به ندرت از دیدرس خلیج خارج میشدند. هرچه پیش میرفتند، دهکدهها و روستاهای کنار ساحل کوچکتر و کمتر میشدند. به هنگام شب دنبال مهمانخانهای میگشتند. کرَب تخت عمومی را با دیگر مسافران شریک میشد و بریین برای خود و پادریک اتاق میگرفت. دیک چالاک میگفت: «اگه همه یه تخت رو شریک بشیم ارزونتره بانوی من. تو میتونی شمشیرت رو بین ما بذاری. دیک پیر آدم بیآزاریه. جانمرد مثل یک شوالیه، صادق مثل روزی که بلنده.»
بریین خاطرنشان کرد: «روزا دارن کوتاهتر میشن.»
«خب، ممکنه. اگه توی تخت به من اعتماد نداری، میتونم روی کف مچاله بشم و بخوابم بانوی من.»
«روی کف اتاق من نه.»
«هرکی ندونه ممکنه فکر کنه شما اصلاً به من اعتماد نداری.»
«اعتماد رو باید به دست آورد. شبیه طلا.»
کرَب گفت: «هرچی شما بگی بانوی من. ولی شمال اینجا وقتی جاده تموم میشه، اونوقت دیگه باید به دیک اعتماد کنی. اگه بخوام به زور شمشیر طلاهات رو بگیرم، کی جلوم رو میگیره؟»
«تو شمشیر نداری. من دارم.»
او درِ مابینشان را بست و آنجا ایستاد و گوش سپرد تا مطمئن شود که او رفته. هرقدر هم که چالاک بود، دیک کرَب جیمی لنیستر نبود، موش دیوانه یا حتی هامفری واگاستاف هم نبود. او لاغر و استخوانی و نزار بود، و تنها زرهاش نیمخود ضربه خوردهای با خالهایی از زنگار بود. به جای شمشیر، خنجری دندانهدار و کهنه با خود داشت. تا وقتی که بریین بیدار بود، او هیچ خطری برایش نداشت. گفت: «پادریک، زمانی میرسه که دیگه مهمونخونهای نیست که سرپناهمون بشه. من به راهنمامون اعتماد ندارم. وقتی اردو زدیم، میتونی وقت خواب مراقب من باشی؟»
او فکر کرد: «بیدار بمونم بانوی من؟ سِر. من شمشیر دارم. اگه کرَب تلاش کرد که بهتون آسیب بزنه، میتونم بکشمش.»
او قاطعانه گفت: «نه. تو سعی نمیکنی باهاش بجنگی. تمام چیزی که ازت میخوام اینه که موقع خواب مراقبم باشی و هر وقت که اون کار مشکوکی انجام داد بیدارم کنی. من زود بیدار میشم، خودت میفهمی.»
روز بعد هنگامی که برای آب دادن به اسبها توقف کردند، کرَب شخصیت واقعی خود را آشکار ساخت.
سلام
خسته نباشید ، بالاخره برین هم خودی نشون داد
گاهی فکر میکنم چرا مارتین بعضی مکان های متروک رو اینطور با حوصله شرح میده ؟ قراره چه اتفاقاتی بیفته؟ و حالا هم اون درخت رود بند نورسته و جوان از کجا پیدا شده ؟
مهیننقل قول
جا داره از زحمات گروه ترجمه و آقای استارک تشکر کنم من چند وقته دارم سایت شما رو دنبال میکنم فصل ها بطور منظم و هفتگی آپلود میشه ولی کاش سرعت ترجمه بیشتر بود من ترجمه شما رو در کتاب سوم دیدم و مشتاق خوندن کتاب چهارم با ترجمه شما هستم ولی زیاد آدم صبوری نیستم ایشالله تعطیلات عید فصلهای ترجمه شده رو از سایت دانلود میکنم.
در ضمن آقای استارک خواهشا ترجمه کتاب دنیای یخ و آتش رو هم از یاد نبرین خیلی وقته قسمت جدیدی رو نزاشتین.
vahidنقل قول
والا وحید جان حفظ همین سرعت هم برامون کار سختی شده. اما اگه مترجم و ویراستار به تعداد کافی داشته باشیم شرایط فرق خواهد کرد.
تاخیر در کتاب دنیای یخ و آتش هم به خاطر اینه که من مسئول مستقیم آماده سازی اون کتاب یعنی کسرا رو برای کمک به کتاب اصلی آوردم، اما خیلی زود قسمت بعدی این کتاب هم آماده میشه
م.م.استارکنقل قول
توصیف من از فصل های بریین :
دلتنگی مارتین برای دوران فیلمنامه نویس بودنش در هالیود!
magentaنقل قول
بریین توی این کتاب نقش آریا و تازی کتاب قبل رو پیدا کرده هر کسی که اسمش توی کتاب اومده ولی به هر دلیل زنده مونده رو پیدا می کنه و کارشو تموم میکنه
ehsanنقل قول
اتفاقاً منم قصد داشتم که به همین نکته اشاره کنم. این فصل از تمام استانداردهای مارتین به دور بود. اینکه آدم بدا به سزای اعمالشون برسن چیزی نیست که در کتاب نغمه مرسوم باشه. حالا به نظر شما این اتفاقات و این سفر طول و دراز و تقریباً بی حاصل به دماغه کرککلاو صرفاً داستان پر کن بود یا هدف خاصی رو دنبال میکرد؟
م.م.استارکنقل قول
بعید به نظر میرسه مارتین به فکر پر کردن داستان بوده باشه، اونم تو شرایطی که از طرف ناشرش تحت فشار بود برا کم کردن صفحات
s.a.sنقل قول
پس ناراحتیتون چی شد؟ناسلامتی کراب آخرین فرد یه خاندان باستانی بود به شخصه عاشق خاندانهایی هستم که از نسل نخستین انسانها هستند البته به جز استارکها :D: :D: :D:
کوئنتین مارتلنقل قول
مهمترین نتیجه اش این است که بریین به جای جستجو و تعقیب بی حاصل سنسا و ترییون ، به جستجوی بی حاصل دنبال تازی و آریا تغییر جهت داد ، با این تفاوت که حتی نمی داند ، آن دختری که با تازی در حال رفتن به ریوران است (بود) ، اریا است و نه سنسا .
حالا این تغییر جهت به چه کار خواهد آمد جالب خواهد بود .
magentaنقل قول
با این حساب به لیدی استون هارت نزدیک میشه چون احتمالا هدف مشترکی دارن به اسم تازی
ehsanنقل قول
دوستان نباید توی فصل های برین دنبال هدف و مقصد خاصی بگردند.البته بدون اسپویل کردن باید بگم در پایان کتاب داستان برین به جاهای جالب و هیجان انگیزی هم می رسه.ولی هدف اصلی مارتین از فصل های بریین چیز دیگه ای بوده!
به غیر از کتاب اول که عملا جنگی شروع نشده بود و صرفا مقدمه ی داستان اصلی بود،دو کتاب دیگه کاراکتری داشتند که نویسنده در حین پرورش شخصیتی اون کاراکتر،هدف دیگه ای رو دنبال می کرد:نمایش تاثیر جنگ روی روستاها و مناطق عامی نشین.و اون کاراکتر هم کسی نبود جز آریا.ما در تمام کتاب داستان رو از زبان لرد ها و فرزندانشون در قلعه هاشون،نگهبانان شبی مثل جان و سم در شمال دیوار و دیوار،و شوالیه ها و محافظین لرد ها می خونیم.کسانی که دنیا رو محدود به قلعه ها،خاندان ها و ارتش ها می دونند.ولی البته یک دنیای کامل اینطور نیست و چیزی داره به اسم “مردم عادی”
در کتاب های دوم و سوم،فصل های آریا فصل های جالبی بودند که داستان های مهیجی هم داشتند،ولی اگر با فصل های دیگه مقایسه شون کنید،چیزی از داستان اصلی در اون ها پیش نرفت.هدف اصلی این بود که نویسنده نشون بده این جنگ داره چه تاثیراتی روی مردم عادی و روستایی ها می ذاره.از شکنجه های سربازان کوه روی روستایی ها تا زندگی اسرای عامی(در قالب انتقال آریا به هرنهال)،از جنایات “یاران شجاع” تا جنگ های پارتیزانی لرد بریک دانداریون و حمایت مردم از اون،و از سختی های زندگی خارج از قلعه ها و شهر ها تا نگاهی درونی به میخانه ها و مهمان خانه های عوام.این ها به نظر من اهداف اصلی نویسنده در فصل های آریا بود.البته همونطور که گفتم هدف جانبی،تکامل شخصیتی آریا هم بود!
حالا آریا به براووس رفته و داستان اصلیش شروع شده و دیگه در وستروس نیست تا زندگی مردم عادی رو از دریچه ی چشمان اون ببینیم.بنابراین کاراکتر جایگزینی برای این منظور نیاز بود که مارتین، بریین رو انتخاب کرد.البته دقیقا مثل آریا،اینجا داریم به زیر پوست شخصیت بریین هم می ریم و اون رو عمیق تر می شناسیم!
نکته ی دیگه این بود که ما در فصل های آریا،با کاراکترهایی که پیش از این فقط از دور اسمشون رو شنیده بودیم عمیق تر آشنا شدیم.این کاراکترها عبارت بودند از کوه،تازی،لرد بریک و توروس میری و روس بولتون.همچنین شخصیت جدید فوق العاده ای مثل جیکن هگار بهمون معرفی شد.
اینجا هم مارتین داره همین کار رو با بریین می کنه.شخصیت لرد تارلی کاراکتری بود که صرفا با فلش بک های پر از وحشت و حقارت سمول می شناختیمش.ولی اینجا و در یکی از فصل های بریین باهاش ملاقات کردیم و دیدیم چه کاراکتر قاطع و رکی هست.پادریک پین هم کاراکتر کم اهمیتی بود که قبلا اون رو از دید طنز آمیز تیریون شناخته بودیم و حالا داریم از دید جدی بریین می شناسیمش!و مطمئن باشید در آینده کاراکتر های فرعی بیشتری هستند که از نزدیک باهاشون آشنا میشیم.کاراکترهایی که می تونن حتی به اندازه ی شخصیتی مثل تازی جالب باشن!
در مجموع باید بگم با وجود این که داستان بریین در ادامه خیلی جالب میشه،اصلا نباید انتظار داشته باشید فصل های این کاراکتر تغییری در داستان کلی یا چینش مهره ها به وجود بیاره.بریین صرفا بهانه ای هست برای نشون دادن تاثیرات مهیب این جنگ-همچنان دنباله دار- روی مردم عادی و عوام،و البته بهانه ای برای آشنا کردن بیشترمون با کاراکترهایی که ممکنه بعدا نقش های مهمتری داشته باشند!
آدر کبیرنقل قول
یه اماری از فروش فصلها بزارید ببینیم استقبال چجوری بوده ؟ کنجکاوی :))
parsaنقل قول