دانلود فصل بیست و پنجم؛ بریین

در روزهایی که لو رفتن چهار قسمت اول فصل پنجم سریال بازی تاجت و تخت خیلی‌ها رو شوکه کرده و دور شدن بسیار زیاد سریال از خط داستانی کتاب برخی‌ها رو سردرگم، ما با یه فصل دیگه از کتاب چهارم در خدمت شما عزیزان هستیم.

در آخرین فصل از داستان بریین خوندیم که اون با راهنمایی دیک چالاک به ویسپرز رفت و در قلعه مخروبه اونجا چهار نفر از هنرپیشگان خونریز رو با کمک پادریک پین کشت. و در عین حال سر هیل هانت هم که اون رو تعقیب کرده بود همراهش شده. و حالا باید دید بانوی تارث قصد رفتن به کجا رو داره.

هیل هانت کسی بود که اصرار کرد سرها را بردارند. او گفت: «تارلی اونا رو برای روی دیوار می‌خواد.»

بریین تذکر داد: «ما قیر نداریم. گوشت می‌گنده. ولشون کن.» او نمی‌خواست در میان جنگلِ کاجِ سبزِ غم‌افزا به همراه سرهای مردانی که کشته بود سفر کند.

هانت گوش نمی‌داد. خودش شخصاً گردن سه مرد مرده را برید، سه سر را از موهایشان به هم گره زد و از زین اسبش آویزان کرد. بریین چاره‌ای نداشت جز اینکه تظاهر کند آنها وجود ندارند، ولی گاهی، مخصوصاً در شب‌ها می‌توانست نگاه چشم‌های مرده را بر پشت خود احساس کند و یک بار خواب دید که می‌شنود سرها با هم زمزمه می‌کنند.

هنگامی که آنها دوباره راه بازگشت را در پیش گرفتند، هوای کراک‌کلاو سرد و مرطوب بود. بعضی روزها باران می‌بارید و هوای روزهای دیگر خبر از باران می‌داد. آنها هیچ وقت گرم نبودند. حتی هنگام اردو زدن، پیدا کردن چوب خشک کافی برای آتش دشوار بود.

هنگامی که به دروازه‌های میدن‌پول رسیدند، انبوهی مگس همراهشان بود، زاغی چشمان شگول را خورده و پیگ و تیمئون پوشیده از کرم بودند. بریین و پادریک از همان وقتِ برداشتن سرها برای دور ماندن از بوی فساد، صد یارد جلوتر سواری می‌کردند. سر هیل ادعا می‌کرد که حس بویایی خود را از دست داده است. هرشب که اردو می‌زدند به او می‌گفت: «دفنشون کن.» ولی هانت یک لجوج تمام‌عیار بود. دوست داره به لرد رندیل بگه که خودش هر سه تای اونا رو کشته.

هرچند شوالیه از سر شرافتش چنین کاری نکرد.

هنگامی که او و بریین در حیاط قلعه موتون به حضور تارلی راهنمایی شدند، او گفت: «ملازم اَلکن یه سنگ پرتاب کرد و ضعیفه‌ی شمشیرزن بقیه کار رو انجام داد.» سرها به گروهبانی از نگهبانان داده و به او گفته شد که آنها را تمیز و قیر اندود کرده و بر دیوار نصب کند.

لرد رندیل دیرباور بود: «هر سه‌تاشون؟»

«اونجوری که جنگید می‌تونست سه نفر دیگه رو هم بکشه.»

تارلی از بریین پرسید: «و دخترک استارک رو پیدا کردی؟»

«نه سرورم.»

«به جاش چنتا موش فاضلاب کشتی. لذت بردی؟»

«نه سرورم.»

«حیف. خب، می‌خواستی مزه خون رو بچشی که چشیدی. و هرچیزی رو که می‌خواستی ثابت کنی، ثابت کردی. حالا وقتشه که زره رو در بیاری و دوباره لباس مناسب بپوشی. توی بندر کشتی هست. یکیشون قراره که توی تارث توقف کنه. تو رو سوار اون می‌کنم.»

---

دانلود فصل بیست و پنجم؛ بریین

---