با فاصلهی کوتاهی بعد از انتشار فصل دوم از کتاب پنجم، حالا با فصل سی و یکم از کتاب چهارم در خدمت شما هستیم. فصلی که در اون بریین با واقعیتی رو به رو میشه که مسیر راهش رو تغییر میده. اون همراه گروهش در راه سالتپنز برای پیدا کردن تازیه.
یه درخواست کوچیک و بعد اصل مطلب، یعنی دانلود فصل.
در مدت اخیر دوستان زیادی برای ترجمه مطالب واسه سایت اعلام آمادگی کردن، اما هیچ کس حضور مستمر نداشته. من به دو نفر نیاز دارم که به طور مستمر دست کم هر سه روز یه مطلب برای ما آماده کنن. این دو نفر پیدا بشن گروه ما تکمیله.
در ویرایش این فصل ما از کمک یکی از نویسندگان کشور، یعنی آقای سینا حشمدار نویسنده رمان یخ بهرهمند شدیم. امیدوارم این همکاری ادامه داشته باشه تا بتونیم از ایشون چیزهای زیادی یاد بگیریم.
سپتری بر روی جزیرهای برآمده از دل آب در نیم مایلی ساحل قرار گرفته بود، جایی که دهانهی فراخ ترایدنت بازهم فراختر میشد تا به خلیج خرچنگها بپیوندد. رونق آنجا حتی از ساحل هم به چشم میآمد. شیباش پوشیده از زمینهای پلکانی بود. با حوضچههای ماهی در پایین و یک آسیاب بادی در بالا. پرههای چوبوپاچهاش در اثر نسیم ساحل به آرامی میچرخید. بریین میتوانست گوسفندانِ در حال چرا را بر روی دامنه کوه، و لکلکها را که در آبهای کمعمق اطراف اسکلهی قایقها قدم برمیداشتند، ببیند.
سپتون مریبالد در حالی که به شمال و آن سوی خلیج اشاره میکرد گفت: «سالتپنز درست اون طرف آبه. برادرا با مد صبحگاهی ما رو از آب رد میکنن، بههرحال من از چیزی که احتمالاً اونجا باهاش روبهرو میشیم وحشت دارم. اجازه بدین قبل مواجه شدن با اون، از غذایِ گرممون لذت ببریم. برادرا همیشه تیکه استخونی برای دادن به سگ دارن.» سگ واغ واغ کرد و دُمش را جنباند.
آن موقع دیگر داشت جزر میشد. آبی که جزیره را از ساحل جدا کرده بود عقب مینشست و پهنهی وسیعی از گل قهوهایرنگ درخشان با آبگیرهای جزر و مدی باقی میگذاشت. آبگیرهایی که همانند سکههای طلایی در آفتاب بعدازظهر میدرخشیدند. بریین پشت گردنش، جایی که حشرهای نیش زده بود را خاراند. موهایش را به سمت بالا بسته بود و خورشید پوستش را گرم میکرد.
پادریک پرسید: «چرا بِهِش میگن جزیرهی خاموش؟»
«ساکنین این جزیره از توبهکاران هستن، کسانی که به دنبالِ آمرزشِ گناهانشون از طریق تفکر و دعا و سکوتن. فقط برادر ارشد و مباشرینِش اجازهی صحبت کردن دارن، و البته مباشرین فقط هر هفت روز یک بار.»
پادریک گفت: «خواهران صامت هیچوقت حرف نمیزنن. من شنیدم که اونا زبون ندارن.»
سپتون مریبالد لبخند زد: «از زمانی که به سن و سال تو بودم مادرا با این داستان دخترانشون رو میترسوندن. نه اون زمان و نه حالا این داستان واقعی نبوده. پیمانِ سکوت نشانگرِ ندامته، یک فداکاری که با اون نشون میدیم خودمون رو وقف هفت آسمانی کردیم. عهدِ سکوت برای یه لال، شبیه اینه که مردی بدون پا از رقصیدن دست بکشه.» او الاغش را به پایین شیب هدایت کرده و به آنها اشاره کرد تا دنبالش کنند. «اگه میخواین امشب زیر یه سقف بخوابین، باید از اسبهاتون پایین بیاین و همراه من از لجنا رد بشید. ما بهش میگیم مسیر ایمان. فقط افراد با ایمان میتونن به سلامتی ازش رد بشن. گناهکاران یا به دست شنهای روان بلعیده میشن، یا تو هجوم امواج غرق میشن.
دانلود فصل سی و یکم؛ بریین
ممنون استارک عزیز…عالی بود
دنریسنقل قول
من همیشه بدون مشکل دانلود میکردم ولی امروز که گزینه ی پرداخت رو میزنم به بانک وصل نمیشه. ممنون میشم رسیدگی کنین.
saraنقل قول
سلام من هم مشکل سارا رو دارم
rozنقل قول
مشکل من حل شد با تشکر
rozنقل قول
امروز سایت با این قالب جدید برای اولین بار برام درست لود شد و کامل دارم میبینم سایت رو… واقعا بینظیر شده… قالب فروشگاه هم همینطور…
Lord MHJ Starkنقل قول
سلام
موقع اعمال کوپن تو سبد خرید – ارور میده و میگه :
نام فید الزامی است.
نام خانوادگی فید الزامی است.
آدرس فید الزامی است.
شهر فید الزامی است.
کدپستی فید الزامی است.
تلفن فید الزامی است.
zarebنقل قول
بعضی ساعات اتصال به درگاه بانک مشکل به وجود میاد که مقصرش ما نیستیم. تو یه زمان دیگه امتحان کنید مشکل حل میشه حتما
اگر یه Ctrl+f5 رو میزدی اینقدر معطل نمیشدی برای دیدن قالب نهایی. تو روزهای گذشته تغییرات زیاد و البته جزئی تو CSSها ایجاد کرم که برای هر کسی به مرور اعمال میشه
م.م.استارکنقل قول
هم سایت زیبا شده هم سرعت ارایه مطلب بالا رفته. در کل این چند روز عالی شدید دمتون گرم همین جوری ادامه بدید. راستی world چی شد؟ از آخرین فصلش خیلی گذشته.
barristan selmyنقل قول
چندینبار اعلام کردم. مترجمین این کار هردو گم شدن. یعنی مدت زیادیه هیچ خبری از شون ندارم و پاسخی به ایمیلهای من ندادن. نیروی جدیدی هم ندارم که برای این کار بذارم، پس فعلا کار متوقفه تا یا اون مترجمین برگردن، یا مترجم دیگهای برای این کار پیدا بشه
م.م.استارکنقل قول
مشکل بانک نیست. موقعی که روی گزینه ثبت سفارش کلیک میکنم اینو میزنه:
نام فید الزامی است.
نام خانوادگی فید الزامی است.
آدرس فید الزامی است.
شهر فید الزامی است.
استان / ایالت فید الزامی است.
کدپستی فید الزامی است.
تلفن فید الزامی است.
saraنقل قول
آهان که اینطور. همین الان بررسی میکنم. شما یه ربع دیگه مجدداً تلاش کنید
م.م.استارکنقل قول
مشکل رفع شد. دیگه این موارد رو از شما نمیخواد.
م.م.استارکنقل قول
تو روزنامه آگهی کن گمشدن مژدگانی بذار برا یابنده :D:
Mohsen le loupنقل قول
ممنون بابت سرعت
davionنقل قول
خب استارک جان حداقل یه فراخوان بزن که شاید کسی بخواد به عضویت دوباره دربیاد! ما که اینطوری فوت میکنیم از زجر!
Lord MHJ Starkنقل قول
واقعا به فراخوان نیازی نیست، مگه استخدارم دولتیه که نوبت و مرحله داشته باشه؟
هر کسی خواست درخواست عضویت میده و میاد تست میشه دیگه، علاقمند به ترجمه که منتظر فراخوان ننشسته
نریماننقل قول
ممنون بابت فصل جدید.
.
این برادر کلمنت واسم آشناس ولی یادم نیس تو کدوم فصل و کتاب بوده
کسی یادش هست؟
البته شایدم اشتباه کرده باشم
s.a.sنقل قول
سلام استارک جان
استارک گرامی شب تاریک است و پر از وحشت سرعت بده به ترجمه ی کتاب جان خودت تو تاریکی موندمو منتظر ترجمه کتابم …..
با ترجمه سایت راحت ترم تا کتاب کلا با سایتت حال میکنم اما حوصلم سر رفت میخوام بقیشو بخونم………
خسته نباشی واقعا لذت میبرم از مطالبتون حداقل روزی ی بار سر ب سایتت میزنم
ترجمه کنننننننننننن
اشکاننقل قول
سلام دوست عزیز
من می تونم تو کار ترجمه کمک کنم….در واقع خوشحال می شم….چون من یه بار کتابو کامل خوندم.
علینقل قول