این هفته یکی از پر مشغلهترین هفتههای سال ۹۳ برای من بود. حتی تصور میکردم که شاید نرسم تا چند روز آینده هم فصل جدید رو آماده کنم. اما بالاخره خدا لطف کرد و سر موقع آماده شد.
داخل پرانتز بگم: (هیشکی یه طراح بنر سراغ نداره؟ برای تبلیغ در سایتهای دیگه لازم داریم)
به هیچ حرف اضافه دیگهای بریم سراغ فصل جدید. درست بعد از فصل سرسی، فصلی از جیمی داریم. جیمی که حالا باید با گناه دست داشتن در مرگ پدرش کنار بیاد. به نظر شما اصلاً از این بابت احساس گناه میکنه؟ باهم بخشی از ابتدای این فصل رو میخونیم:
سر جیمی لنیستر، سراپا سفید پوش، با انگشتان حلقه شده به دور قبضهی شمشیری بزرگ و طلایی در کنار جسد پدرش ایستاده بود.
هنگام غروب، درون سپت جامع بیلور کمنور و وهمآور شد. آخرین روشنایی روز که از میان پنجرههای بلند به پایین سرازیر میشد، تندیسهای غول آسای هفت را در تیرگی سرخ رنگی غرق میساخت. در اطراف محرابهایشان شمعهای معطر سوسو میزدند و سایههای ژرف در جناحین سپت جمع میشدند و در سکوت برکف مرمرین آن میخزیدند. طنین سرود عصرگاهی با رفتن آخرین عزاداران فرو نشست.
وقتی همه رفتند، بیلون سوان و لوراس تایرل ماندند. سر بیلون گفت: «هیچکس هیچوقت نمیتونه برای هفت شبانهروز بیدارمانی کنه. آخرین بار کی خوابیدید سرورم؟»
جیمی گفت: «وقتی که عالیجناب پدرم هنوز زنده بود.»
سر لوراس پیشنهاد کرد: «اجازه بدید امشب من جای شما رو بگیرم.»
«اون پدر تو نبود.» تو اون رو نکشتی. من کشتم. شاید تیریون پیکانی که اون را کشت رها کرده باشد، اما من بودم که تیریون رو از بند رها کردم. «تنهام بذارید.»
سوان گفت: «هرطور سرورم دستور بدن.»
به نظر میرسید سر لوراس میخواهد بحث را ادامه دهد، اما سر بیلون دستش را گرفت و او را با خود برد. جیمی به فرو نشستن انعکاس صدای پاهایشان گوش داد. بعد دوباره با عالیجناب پدرش در میان شمعها، کریستالها و بوی شیرین و تهوع آور مرگ تنها بود. پشتش از سنگینی زره درد گرفته بود و پاهایش تقریباً بیحس بودند. کمی جابهجا شد و انگشتانش را به دور شمشیر طلایی فشرد. نمیتوانست از شمشیر استفاده کند، اما میتوانست نگهش دارد. دست غایبش می تپید. کمی مضحک بود. در دستی که نداشت بیش از اعضای باقیماندهی بدنش احساس داشت.
دستم مشتاق یه شمشیره. باید یکی رو بکشم. برای شروع وریس، اما اول باید اون سنگی که زیرش قایم شده رو پیدا کنم. به جسد گفت: «به خواجه دستور دادم اون رو به یه کشتی ببره، نه به اتاق خواب تو. دستای اونم به اندازهی. . . اندازهی دستای تیریون به خون تو آلودهست.» میخواست بگوید دستان او هم به اندازهی دستان من آلوده است، ولی کلمات در گلویش ماندند. هر کاری که وریس کرد به اجبار من بود.
بسیار ممنون!
واقعا خسته نباشید
ایشالله سرعت کار از این هم بهتر بشه
میگم واسه کتاب بعد یه جهش زمانی داریم؟
Aceنقل قول
ای جهش زمانی که میگی یعنی چه؟
م.م.استارکنقل قول
اول مثل همیشه تشکر بابت ترجمه بسیار عالی .
شماها هم از فکر اینکه واریس و جیکن هگار با هم توی سیاهچال بودند لذت بردید آیا ؟:D:
magentaنقل قول
خیلی ممنون کارتون عالیه
دنریسنقل قول
نه، ایده جهش زمانی اول قرار بود بین کتاب ۳ و ۴ برقرار باشه تا بچهها بزرگ بشن. ولی مارتین از نتیجهش ناراضی بود.
الان جفت کتابای ۴ و ۵ چسبیده به کتاب ۳ شروع میشن.
نریماننقل قول
به چه چیزایی فک میکنیا!!!
منکه اصلن دقت نکرده بودم!! :D:
Masoodنقل قول
لینک دانلود کتاب اول و سوم مشکل دارد لطفا یک برنامه نویس برای سایت گیر بیارید تورو به خدا.
s1378نقل قول
واسه منکه هردوش اومد!!
Masoodنقل قول
گیر آرودی نگهش دار در نره تا منخودمو برسونم
لینک ها بررسی شد همه سالم هستن
م.م.استارکنقل قول
روجن هیچ ربطی به جاکن نداره
لننقل قول
روجن زندان بان جکن و دو هم بندش بود .
magentaنقل قول
و یه بی چهره هم تو زندان نمی افته مگه اینکه کاری داشته باشه!!
Masoodنقل قول
ممنون مرسی خدا قوت
ROBB STARKنقل قول
مرسی بابت ترجمه.
چرا هنوز یه فصل به کیفیت سه کتاب قبلی نمیاد :(
یه فصل چالش بر انگیز و درگیر کننده!
تقریبا یک ششم کتاب جلو رفتیم ولی هنوز مقدمه چینی!
تقریبا ۷۰ ۸۰% این ۸ فصل مرور افکار و خاطرات شخصیت ها با خودشون بوده و حتی از محلی که فصل شروع میشه خارج هم نمیشن.
این مقدمه چینی سنگین نشون دهنده ی یه شروع توفانی داره؟
یه نفر اسپویل کنه بگه تا چند فصل دیگه این مقدمه چینی ها ادامه داره!
Omid11.26نقل قول
عشق می کنم وقتی میامو می بینم یه فصل جدید اومده!!
مرسی <3
متلوننقل قول
میشه لطفا بگید کتاب چهارم جند فصل داره
بهروزنقل قول
با حساب سرآغاز میشه ۴۶تا.
نریماننقل قول
سلام
ممنون از زحماتی که میکشید خیلی عالی بود
saraنقل قول