این مقاله رو حدود یک سال قبل به مناسبتی که در متن اومده در وبلاگ وینترفل گذاشته بودم. حالا که به این فصل خاص از فصلهای تیریون رسیدیم و قصد مطرح کردن بحثی رو در مورد تیریون در قالب بررسی فصل دارم که بی ارتباط با موضوع این مقاله نیست، پس خالی از لطف ندیدم مقاله رو دوباره براتون در این سایت منتشر کنم تا مقدمهای باشه بر بحث بعدیمون.
دیروز مثل بیشتر اون روزهایی که با ماشین سر کار میرم، داشتم رادیو نمایش گوش میدادم. بر حسب اتفاق(چون دیروز زودتر از هر روزی از سر کار بیرون اومدم) برنامهای رو در رادیو گوش کردم که پنجره جدیدی به دنیای نغمه برام باز کرد!!
نه تعجب نکنید. تو رادیو نمایش در مورد مارتین و مجموعه رمان عزیزمون یعنی نغمه یخ و آتش صحبت نمیکردن. تو این برنامه در خصوص یکی از نمایشنامههای معروف شکسپیر صحبت میشد. منم که عاشق بحثهای با کلاس و روشنفکری و هنری!!! همینطور گوش دادم. بحث در خصوص نمایشنامه «ریچارد سوم» بود. نمایشنامهای که بر اساس یک واقعیت تاریخی و البته با پرداختی هنرمندانه توسط شکسپیر نوشتهشده بود. بعد مدتی گوش کردن به خلاصه داستان و شنیدن بحثهای بین کارشناسان، به تدریج حس میکردم که من از قبل این ریچارد سوم رو میشناسم! اما من هرگز در مورد این شخص چیزی نخونده و نشنیده بودم. با دقت بیشتری گوش کردم و همینطور حسهای آشنا سراغم اومد. موج پشت موج و نشونه پشت نشونه. تا اینکه ادراک به شکلی شوکآور نازل شد. از بهت و حیرت یه گوشه نگهداشتم و دوباره به نبوغ مارتین عزیزمون آفرین گفتم. اما چرا؟
خوب برای اینکه شما هم مثل من تو جریان بیاید یه سر به این صفحه بزنید و شرح زندگی ریچارد سوم رو در سایت ویکیپدیا بخونید. گرچه این شرح، شرح کاملی نیست اما برای شروع بد نیست. بعد خوندن به این صفحه برگردید.
خوب حالا که اون مطلب بالایی رو خوندین. این رو هم بخونید. (به دلیل فیلتر بودن منبع، من بخشی از اون رو اینجا میارم.)
شاه ریچارد سوم در اواخر قرن پانزده برای مدت دو سال بر انگلستان حکومت کرد و بعد در جنگ کشته شد و نام خود را به عنوان آخرین پادشاه انگلیس که در جنگ کشته شده، ثبت کرد.
قبل از ریچارد برادر او بنام ادوارد چهارم پاشاه بود. ادوارد مریض بود و پیش از مرگ سرپرستی ولیعهد دوازده ساله خود را به ریچارد سپرد. ولیعهد برادر کوچکتری هم داشت. پس از مرگ پادشاه، ولیعهد جوان برای نشستن بر تخت پادشاهی به لندن آمد. عموی او ریچارد که حالا قیم او هم بود، مردی با اندامی غیرعادی و گوژی بر پشت، به استقبال ولیعهد شتافت و بعد هردو برادر نوجوان را برای اقامت به برج لندن فرستاد.
کارکنان دربار کار تدارک تاجگذاری ولیعهد را شروع کردند. مردم منتظر جشن تاجگذاری ادوارد پنجم شاه نوجوان خود بودند. اما قبل از فرارسیدن موعد تاجگذاری، ریچارد با طرح و توطئه توانست ازدواج برادر مردهاش با مادر ولیعهد را یک ازدواج غیررسمی بشمارد و مقام ولیعهدی برادرزاده را لغو و خود بر تخت پادشاهی بنشیند.
از آن به بعد هم هیچکس هیچ خبری از دو برادر نوجوان نیافت. گفته شد که مزدوران ریچارد آنها را کشته و در سوراخی توی برج لندن مدفون کردهاند. اما باآنهمه تلاش برای رسیدن به تاجوتخت، پادشاهی ریچارد سوم فقط دو سال طول کشید. حکومتی که برایش پر دردسر هم بود. دو بار علیه او قیام شد. او از پس قیام اول برآمد و آن را شکست داد و رهبر آن را اعدام کرد. در قیام دوم اما از دشمن شکست خورد و کشته شد و هنری هفتم جای او را گرفت.
اما خاطره کشتار و مدفون کردن دو نوجوان بیگناه توسط ریچارد سوم از ذهن مردم بیرون نرفت و داستان غم انگیز آن با عنوان “شاهزادهها در برج” در فرهنگ مردم باقی ماند. از آن پس در تاریخ انگلستان نام ریچارد سوم نشانهای شد از شخصی که برای رسیدن به قدرت دست به هر حیلهای میزند و از انجام هیچ خشونتی پروا ندارد.
واضح است نمایشنامه شکسپیر که حدود صدوبیست سال پس از واقعه اصلی خلق شد با استفاده از مطالب مربوط به آن دوره و حتی با بهره از حرفها و باورها و شایعاتی که بر سر زبان مردم دوران بوده نوشتهشده، و البته به کمک تخیل قوی و هنرمندانه خود نویسنده.شاید ریچادر سوم واقعی به اندازه ریچارد سوم نمایش شکسپیر خبیث نبوده و نحوه خباثت و خشونت او فرقی زیادی با شاهان دیگر نداشته. منبع
…..
نمیدونم شما هم مثل من گرفتید داستان رو یا نه؟
این نمایشنامه در قالب یک کتاب در ایران ترجمه و چاپ شده.
در شرح این کتاب در سایت کتابناک اومده:
ریچارد سوم نمایشنامهای از ویلیام شکسپیر است. سى وسه نقش اصلى و دهها نقش فرعى در این نمایشنامه حضور دارند. پنج پرده و بیست و پنج صحنه متفاوت در مکانها و زمانهای مختلف باعث شده تا ریچارد سوم به لحاظ اجرا یکى از دشوارترین آثار نمایشى شکسپیر به شمار آید. «ریچارد سوم» شکسپیر از زمان سلطنت هنرى پنجم بر خاک انگلستان و شکست و عزلت فرانسه دشمن دیرین و دیرپاى بریتانیا آغاز میشود. اما با قتل هنرى پنجم و درحالیکه پسرش تنها سه ماهه است، آرامش سرزمین برهم میخورد. امرا و نجیب زادگان محلى علم طغیان به دست میگیرند و از دیگر سو فرانسه نیز به رهبرى دخترکى جوان و کاریزماتیک به نام ژاندارک، به مقابله با سربازان اشغالگر انگلیسى دست میزند. تا زمانى که هنرى ششم بزرگ شود و تخت و تاج مدعیان فراوان مییابد و دورانى از جنگهای داخلى در انگلستان آغاز میشود که به دوران جنگهای گل شهرت مییابد. در این دوران پدر پسر میکشد، پسر بر ضد پدر میشورد.
برادر به برادر و شوهر به همسر وفا نمیکند و ارزشهای انسانى به شدت رنگ میبازد. عاقبت ادوارد (پسر ریچارد امیر یورک، که از مدعیان دیرین و پروپاقرص سلطنت بود) با نام ادوارد چهارم بر اریکه پادشاهى تکیه میزند. اما شورشهای داخلى کاملاً سرکوب نشده و آشوبهای محلى همچنان ادامه دارد. دوباره هنرى ششم به تخت سلطنت چنگ میاندازد. اما دوران حکمرانیاش براى دومین بار دیرى نمى پاید. عاقبت ریچارد گلاسستر بر همه فائق میآید و تاج بر سر مینهد. او که با خونریزی به قدرت رسیده، میخواهد با ریختن خونهای بیشتر قدرت را حفظ کند، تا جایى که میگوید «عزم جزم کردهام تا نشان دهم که آدمى پست و شریر هستم… توطئهها چیدهام…» و بدینسان خباثت بشرى و جداییناپذیری قدرت و فساد از یکدیگر به عنوان یکى از دغدغههای بنیادین نویسنده در این نمایشنامه نیز رخ مینماید.
بار دیگر همچون تمامى آثار شکسپیر حسادتها، اغواگریها، غرض ورزیها و مکر و دنائت طبع انسانى مورد نقد و تقبیح قرار میگیرد. برجستهترین و بارزترین وجه دراماتیک نمایشنامههای شکسپیر، نمایش پست ترین و حقیرترین رفتارهاى بشرى است. توطئه و دسیسهچینی براى حذف رقبا ظاهراً از رایجترین کنشهای درباریان انگلستان در قرون چهاردهم و پانزدهم میلادى است. تباهکارى ها و شرارتهای ریچارد سوم آتش جنگى عظیم را در انگلستان شعلهور میسازد اما سربازان و سرداران سپاه ریچارد دیگر دل با راهبر و ولینعمت خود ندارند. کار به جایى میرسد که پادشاه ریچارد سوم که اسب خود را نیز در معرکه جنگ از دست داده، در میانه میدان کارزار فریاد برمى آورد: «اسب! اسب! پادشاهى ام در برابر یک اسب!» اما خریدارى یافت نمى شود تا اسبش را در ازاى سلطنت انگلستان تاخت زند.
با مرگ ریچارد به دست هنرى ریچموند، گل سرخ، که نشانه خاندان ریچموند است، به نشانه دربار سلطنتى انگلستان بدل میشود. هنرى هفتم بر تخت سلطنت مینشیند و انگلستان را به سوى آرامش و اتحاد راهبرى میکند. نمایشنامه ریچارد سوم حکایت این دوران پرتنش و خونین در تاریخ انگلستان است.
حتماً دیگه منظورم رو گرفتید.
همه این داستان ما رو یاد شخصیتی میندازه که توی داستان نغمه، بیش از همه محبوبه!! تناقضهای دوستداشتنی مارتین بینظیره. “شاید همه چیز اونطوری نیست که شما فکر میکنید.” این شعار رو مارتین در بند به بند داستانش فریاد میزنه. مارتین در سرتاسر رمانش داره باور و قضاوت ما در مورد شخصیتها رو به بازی میگیره و به چالش میکشونه. مارتین در کتاب تمام تحلیلهای ما از شخصیتی رو که خودش در کتاب قبلی به ما شناسونده، نابود میکنه و از نو میسازه. شاید هیچوقت مثل حالا از تمسخر شدن توسط یک شخص(به خصوص نویسنده) خوشحال نشیم. ما تو کتاب اول از جیمی و تمام خباثتهای اون متنفر میشیم. اما به شکلی معجزهآسا در انتهای کتاب سوم میتونیم باهاش همدردی کنیم و حتی جرأت کنیم که اونو دوست داشته باشیم!!! این هنر مارتینه. این اون همه زیباییهاییه که ما رو با کتاب همراه میکنه.
نگید که خیال کردید منظورم جیمیه!! نه منظورم اون کوتوله به ظاهر خبیثه که همه ازش متنفرند و همه اونو به توطئه متهم میکنند. اتهام فساد اخلاقی و سوءقصد به جان نزدیکان و …. من چهره شاه ریچارد سوم رو تو قد و بالای تیریون لنیستر میبینم. شباهتها رو دیدید؟ خاندان لنکستر(بجای لنیستر) یا نشان گل رُز؟ نبرد پادشاهان در جنگ رُزها؟ جملات پایانی ریچاد و رجزهای تیریون در نبرد بلکواتر؟و…
خیلی نشونههای دیگه هست که فقط میشه از کتاب سوم بیان کرد(که البته فعلاً اسپویل حساب میشن و مجبورم نگم)
واقعاً که باید به کتاب مارتین از زاویهای نو نگاه کرد. نه اژدها و نه دایروولف، نه آدرها و نه شمشیر والیریایی، نه وارگها و نه راهبان سرخ، هیچکدوم حرف مارتین نیستند. همه اینها نقش دورچینها و تزئیات دور بشقاب یا روی کیکی رو دارن که قراره فقط شما رو تشویق به خوردن کنند. همه این رنگ و آبها برای اینه که شاید خیلی از ماها حاضر به مطالعه یه مقاله چند خطی فلسفی در خصوص دیدگاه ماکیاولیستی به مقوله حق و ناحق نباشیم. اما حاضریم دو – سه هزار صفحه رمانی رو بخونیم که در رد یا تأیید همون نظریههای فلسفی حرف میزنه.
مارتین داره فریاد میزنه، “چرا خیال میکنی اون قرائتی که تو از واقعیت داری، دقیقاً همون چیزیه که در واقعیت وجود داره؟” چرا در مورد شقاوت و قساوت یک شخص تنها و تنها از روی ظاهر اون قضاوت میکنید؟ تیریون نماد همه ظلمهاییه که از این توهمات و پیشداوریها ایجاد میشه. شخصیت تیریون اعتراض تمام قد مارتین به تمام کلیشههاییه که شکسپیر در روایت شخصیت ریچارد سوم آورده و پر بیراه نیست که مارتین بارها اعلام کرده که تیریون محبوبترین شخصیت اونه.
البته بازهم یکجانبه قضاوت نکنیم. همه این حرفها به این معنی نیست که مارتین در صدد تطهیر ریچارد سوم براومده. به این معنی نیست که با تأیید دیدگاههای ماکیاولیستی و داستان «هدف و وسیله» قصد داره که جنایات احتمالی اون رو نادیده بگیره. مارتین فقط داره به ما میگه: «شاید اون چیزی که تو میدونی، همه اون واقعیتی نباشه که وجود داره» همین
………
وقتی تو اینترنت گشتم، باکمال تعجب(و البته سرخوردگی) فهمیدم که ظاهراً من آخرین نفری هستم که ارتباط این دو شخصیت رو فهمیدم!! راستی اخیراً محل دفن ریچارد سوم و استخوانهاش پیدا شده. این مطلب رو هم حتماً بخونید.
خیلی دوست دارم نظر دوستان رو در مورد این نوشته بودنم و در باره دیدگاه مارتین باهم گفتگو کنیم
خب عالی بود. با این حال که برای بار دوم می خوندم بازم برام تازه بود. برای شخص من تیریون تنها شخصیتی که در عین این که دوستش دارم ازش متنفرم. تیریون و حرفاش و کاراش از نظر من واقعیته محضه. حتی نحوه ی ارتباطش با اعضای خانواده اش کاملا واقعیته. منظورم اینه به یه دلیل الکی از سرسی متنفر نیست یا از سر همخون بودن برادرشو دوست نداره.
یا حتی سیاست مداریش!! کاملا مثل یه دیپلمات کار کشته اس. من معتقدم اگه قدمگاه همچنان تیریون رو به عنوان دست داشت داستان وستروس طور دیگه ای رقم میخورد. چون اون بلده با امثال لیتل فینگر و واریس چه جوری کنار بیاد و چه بسا می تونست حذفشون کنه. اما خب مارتین قراره داستانو طوره دیگه ای رقم بزنه.
راستی اگه اشتباه نکنم محل دفن ریچارد مشخص بود. اما محل جنازه ی اون دو تا برادر نوجوان نامشخص بود که که اگه اشتباه نکنم سال ۲۰۱۲ توی یه کلیسای محلی پیدا شد. که با ازمایشات دی ان ای مشخص شد خودشونن.
لیدی آریاننقل قول
فک نکنم این ریچارد خیلی شبیه تیریون باشه. همه ما تیریون رو با سیاستش میشناسیم ولی فک نکنم این ریچارد خیلی سیاست داشته باشه. چون به هر حال اگر کمی باهوشتر بود سلطنتش از ۲ سال بیشتر طول میکشید. در ضمن چیزی که بیشتر از همه تو این ریچارد به چشم میخوره خیانت به هم خون و هم خون کشیه. تیریون از هم خون کشی متنفره. تو زندان با خودش میگه که کسی که همخون رو بکشه مورد نفرت خدایانه. البته درسته که الان هم خون کش شده. ولی خوب اگه پدره اینقدر از تیریون متنفر نبود و اونو به عنوان پسرش قبول میداشت این طور نمیشد. به هر حال با این اوضاع بین تیریون و تایوین یکیشون حتما باید میمرد. این داستان ریچارد منو بیشتر یاد کتاب پرنسس و ملکه مارتین میندازه. جایی که اژدهاها میرقصند و میمیرند و همخون کشی از آب خوردن راحت تر میشه.
barristan selmyنقل قول
وای هنوز این مطلب تو وبلاگ رو یادمه…
خاطراتم زنده شد…
خیلی زیبا بود این مقاله
محمد حسین جعفریاننقل قول
تمام کوتوله ها از دید پدرشون حرامزاده اند.
ای بیچاره تیریون.
وقتی عیب و نقص ظاهری داشته باشی هرچه قدر که از بقیه باهوش تر یا شایسته تر باشی ممکن نیست بهت توجه کنن تنها چیزی که گیرت میاد ترحم بیجاست که اصلا بهش نیاز نداری.
شاهیننقل قول
خیلی جالب بود.فقط یه نکته ای ذهنم درگیر کرده اینه که ریچارد از خاندان یورک بوده نه لانکستر.اتفاقا منم نظر مثبتی به این ریچارد دارم . اگر اشتباه نکنم شکسپیر داستان رو تو دوره حکومت خاندان لانکستر نوشته همین دلیلی میتونه باشه برای اینکه سیاه نمایی درباه شخصیت ریچارد صورت گرفته
rodrik starkنقل قول
سلام.انقدر این مقاله خوب بود که نتونستم نظر ندم!!خیلی وقته منتظرم تا تو یه فرصت مناسب نظزی بدم!:)
من همیشه از ابتدای داستان تیریون رو دوست داشتم.به نظرم تیریو ادمی بسیار باهوشه که با اطرافیانش مثل خودشون رفتار میکنه.کسی که فک میکنه هم باید به فکر منافعش باشه هم افراد سالم و یا ضعیف رو تحت حمایت خودش قرار بده.حتی اگه دست به کارای کثیف میزنه برای کنار زدن افراد خبیثه.ببرای اثبات حرفم مثلا اون هیچ وقت تو کشته شدن راب و پدرش دست نداشت و تو قضیه صوء قصد به برن هم نقشی نداشت.
هومننقل قول
خیلی خوشحالم که یه نفر دیگه به نظردهندگان سایتمون اضافه شده. میدوارم دوستان دیگه هم راه شما رو ادامه بدن
م.م.استارکنقل قول
“” خیلی از ماها حاضر به مطالعه یه مقاله چند خطی فلسفی در خصوص دیدگاه ماکیاولیستی به مقوله حق و ناحق نباشیم. اما حاضریم دو – سه هزار صفحه رمانی رو بخونیم که در رد یا تأیید همون نظریههای فلسفی حرف میزنه. “”
وقتی این جمله را خواندم ناخودآگاه یاد این جمله علامه جعفری افتادم : : حاضر بودم تمام زندگی ام را بدهم تا شخصی مثل ویکتور هوگو در مورد امام حسین بنویسد ”
این حرف را در مقدمه کتاب امام حسین شهید فرهنگ می گوید که
واقعا کتاب تحلیلی ، سنگین و برای عموم ناشناخته ای هست ولی با این اعتراف دردناک شروع میشه : حاضر بودم …
کم کاری اهل هنر است
moonyنقل قول
خیلی عالی بود
خیلی به جا و قشنگ گفتی آفرین! پرداخت هنرمندانه قویترین اسلحه در انقال مفهومه
م.م.استارکنقل قول
ببینید بر فرض که این طور ….
ایا فکر نمی کنید با این تفاسیر همین حرف در مورد شیطان-ابلیس، لوسیفر- هم درست است؟؟
چرا شما فکر می کنید شیطان بد است؟؟؟چرا فکر می کنید شیطان شریر است و خائن؟؟
چرا خیال میکنی اون قرائتی که تو از واقعیت داری، دقیقاً همون چیزیه که در واقعیت وجود داره؟
چرا شیطان دشمن است؟
شیطان
خیلی از این ها شبهه سنگین تر دارند شیطان پرستان … دیدم که می گویم … با همین طرز فکر شروع کردند …
من خودم شیطان پرست نیستم و کلی هم استدلال دارم بر شد این شبهه ها ….
ولی این مساله خیلی مهم است
ehsanنقل قول
به نکته خیلی خوبی اشاره کردی. اما ما داریم در مورد شخصیتی حرف میزنیم که روایت مطمئنی از دوران زندگیش در دست نیست. در مورد ریچارد سوم نقلهای فراوانی وجود داره و تاریخی که زندگی ظالمانه اون رو ثبت کرده به دست دشمنانش نوشته شده. این مورد با شیطانی که عدواً مبینا هستش (به روایت قرآن) تفاوت زیادی داره.
م.م.استارکنقل قول
ببین برادر عزیز در قرآن آمده عدو مبین …ولی همه ی جوان ها و انسان ها قران و یا هر کتاب آسمانی دیگر را می خوانند؟؟
اصلا اعتقادی دارند بهش؟؟ یک کمی کلی تر کنید دیدتون را …
در مورد شیطان اکثر مردم دنیا بر این باورند که فرزند خداست و همه فرشته ها فرزند خدا هستند ((نعوذبالله))
خدا هم این شیطان رو رانده است از خودش همیشه …
الان خیلی از شیطان پرستان در همین تهران شیطان رو اولین و تنها موحد میدانند …
((لینک دانلود جلساتش رو خواستید بگویید بدهم ..))
چون فقط به خدا سجده کرده است!!!!!!!!!!! نه هیچ کس دیگر!!!!!!!!!!!! می گویند شما دارید بد برداشت می کنید ..
. آخرش هم نعوذ بالله خدا می فهمد اشتباه کرده و شیطان را به مقام اصلیش بر میگرداند و به پادشاهی می رسد در زمین …
میگویند شیطان فرزند خداست ((بنا بر اعتقادات مسیحیت)) و پدرش هم ((نعوذ بالله)) همیشه بهش ظلم کرده … با این حال که همیشه لوسیفر پدرش ((خدا )) رو دوست داشته!!!!!!!! و صلاح حکم رانیش رو می خواسته … آخر هم قرار است پادشاه شود
می گویند همه ی مردم در مورد شیطان دارند بد فکر می کنند ولی در باطن شیطان خوب است و مردم اشتباه می کنند!!!!!!!!!!
این داستان و استدلال آشنا نیست؟؟
توجه داشته باشید همه مخاطبین داستان هم مثل من و شما مسلمان نیستند … باشند هم شاید خیلی وارد نباشند … رفیق مسلمان من تا همین یک مدت پیش نمیدانست شیطان با حضرت میکائیل برادر نیست!!
این ها دقیقا تفکرات شیطان پرستان است که گفتم…
——————————
چون شبهه مطرح کردم پاسخش را می دهم
معیار در توحید تعبد است از فرمان خدا نه خواست دل … شیطان هم به خاطر توحید نبود که سجده نکرد …به خاطر این بود که می گفت من برترم … کبر داشت … این قسمت ها را شیطان پرستان نمی گوین
ehsanنقل قول
با تمام احترام … -_-
در صحت مطلب شکی نیس، اما فک نکنم جاش اینجا باشه :)
ALiنقل قول
تو وانفسای این داستان تیریون یکی از معدود نفراتی است که کارهاش باعث نمیشه ازش بدت بیاید یعنی به نوعی واقع گراست.شاید هر کدوم،از ما هم در شرایط قرار بگیریم همون کارها را بکنیم
سربازنقل قول
با سلام،مقاله جالبی بود،از زمانی که با مجموعه نغمه وبازی تاج وتخت آشنا شدم برام خیلی جالب بود که خیلی از اتفاقات و وقایع وحتی جغرافیای
داستان برگرفته از واقعیته وبه مرور نسبت به این نظریه اعتقاد راسختری پیدا کردم وفکر میکنم مارتین یک تاریخدان وهنرمندومتفکر بزرگه که تونسته همه این وجوه رو در یک اثرسترگ یکجا جمع کنه،امیدوارم این مقالات ادامه دار
باشه،به امید بهروزی وموفقیت همه نغمه ایها
دایرولف پارسینقل قول
سلام خیلی خیلی مقاله جالبی بود
ولی بنظرم شخصیت ریچارد و استنیس بیشتر شبیه تا ریچارد و تیریون .هردوتاشون سلطنت رو حق خودشون میدونستن و برادرزاده هاشون رو حرام زاده اعلام کردن و هردوتا تا حدودی بی رحم هستن و کلی شباهت های دیگه
میم.تالینقل قول
من همه کامنتا رو خوندم که ببینم کسی هم مثل من فکر میکنه یا نه؟
ریچارد تشنه قدرت بوده حالا هرجوری هم که ازش نقل قول کرده باشن ولی تریون خیلی این خصوصیتو نداره
من با این تئوری که ریچارد شبیه استنیسه که آخرش توی جنگ کشته میشه اونم بدون اسب (اشاره به تنها گذاشتن استنیس توسط سوارکارانش) خیلی بیشتر موافقم
کسرینقل قول
با سلام من هم ذر جریان مقالات بودم و با بعضی از دوستان موافقم و با این نظریه که ریچارد با تریون شباهت عمده ای داره کنار نمیام و اگر به تشبیه. شخصیت سرسی شباهتش به ملکه الیزابت اول بیشتر تا تریون به ریچاردسوم البته این یه نظره و خسته نباشید به دستنکاران این سایت خوب
cersei Lannisterنقل قول
براوو
این خیلی با چیزی که در ذهن من بود هم خوانی داشت
همینطور هم هنرمند واقعی می تونه هر چیزی رو به خورد دیگران بده
می تونه زشت رو زیبا یا دست کم قابل درک و قبول جلوه بده
و کاری کنه ما همذات پنداری کنیم با کسی که حتی فکرش رو هم نمی کردیم
الینقل قول
چرا
خوب اگه از دید شیطان ماجرا رو نگاه کنیم حتما به خودش حق می داده که سجده نکنه و در واقع مظلوم محسوب شده
ای داستان دقیقا همین کارو می کنه
اصلا بد و خوب وجود نداره
همه چیز نسبیه
ظالم نسبتا مظلومه و برعکس
الینقل قول
پس جنگ رزهارو لنکسترا بردن درسته
سروشنقل قول
من یه چیز بگم اگر در مورد جنگ گل ها تحقیق کاملی بکنید متوجه میشوید خاندان یورک کاملاً شبیه استارکه خودمونه و لنکستر همون لنیستره و. جنگ رز ها واقعا درگیری استارمکس ها و لنیستر هاست. پس ریچارد سوم چجوری میتونه بد باشه مگه استارک ها پادشاه بدم داشتن
Richardنقل قول