این روزها امکان ندارد طرفدار دنیای «نغمهی یخ و آتش» باشید و این سوال ذهنتان را مشغول نکرده باشد که «والدین جان اسنو چه کسانی هستند؟». خب، در این مقاله ما تمام تئوریهای طرفداران را گردهم آوردهایم تا ماجرا را بهطرز موشکافانهای بررسی کنیم.
این مطلب حاوی بخشهایی است که داستان سریال را لو میدهد. اگر هنوز موفق به تماشای کامل سریال نشدید، سریعا از مطلب خارج شوید!
«بازی تاج و تخت» در کنار قتلعامهای بیرحمانه و آنتاگونیستهای شیطانیاش، به یک چیز دیگر هم معروف است: راز و رمزهای پیچیده. البته گفتگو دربارهی این آخری جدیدا مُد شده است. درست از وقتی که سریالبینها و کتابخوانها به یک نقطهی زمانی و داستانی مشترک رسیدند و به هم پیوستند. حالا هم میتوانستند راحتتر با هم حرف بزنند و هم از آنجایی که از فصل بعدی سریال و کتاب بعدی تا سال آینده خبری نیست، کار و باری نداشتند جز اینکه شروع به نظریهپردازی دربارهی راز و رمزهای گمشده و ناگفتهی سریال کنند. از سرنوشت عمو بنجن و ریکان گرفته تا آیندهی آریا. اما در میان این سوالها، یکیشان از اهمیت و هیجان بیشتری برخوردار است: «والدین جان اسنو چه کسانی هستند؟». تاکید جرج.آر.آر مارتین روی گذشتهی جان از همان بخشهای ابتدایی داستان، به نوعی از افزایشِ اهمیت آن در ادامه میگفت. در این میان، وقتی (تقریبا) تنها قهرمان دوستداشتنیمان در پایان فصل پنجم کشته شد، طرفداران به هر مدرک و دلیل و منطق و برهانی چنگ میزدند تا مرگ او را باور نکنند، آن را واقعی نداند و خودشان را راضی به بازگشت او کنند. عدهای حضور ملیساندر و قدرت احتمالیاش در تجدید حیات مُردگان را راهحل میدانستند. اما تاکنون این سوال را از خودتان پرسیدهاید: «چرا جان اسنو باید زنده شود؟». جواب این سوال چیزی هیجانانگیزتر و مهمتر از این است که: جان خیلی خوشتیپ و جذابه و باید زنده باشه! حتما خبر دارید که مارتین از روی زیبایی و باحالی کاراکترهایش بین آنها فرق قائل نمیشود! اگر میخواهید جان اسنو را دوباره زنده ببینید، باید یک معادلهی خیلی خیلی عمیقتری درست از آب درآید تا از ارزش آن ضربات متوالی خنجرها بکاهد: والدین جان اسنو چه کسانی هستند؟
خب، در این مقاله سعی دارم تمام تئوریهای طرفداران «نغمهی یخ و آتش» دربارهی جواب این سوال را دور هم جمع کنم. و اهمیت و نقش احتمالی تمام کسانی که مربوط به این تکه قصهی ناگفتهی والدین جان اسنو میشوند را بررسی کنم. آیا ادارد استارک همانطور که اطرافیانش باور دارند، شرافتش را زیر پا گذاشته و با یک بچهی حرامزاده از جنگ برگشته یا او در تمام این مدت دروغ میگفته و در حقیقت جان اسنو نه تنها یک حرامزادهی بیاصل و نصب نیست، بلکه براساس تئوری R+L=J ، که او را فرزند ریگار تارگرین و لیانا استارک میداند، جان از هرکسی در تمام هفت پادشاهی لیاقت و سهم بیشتری برای نشستن روی تخت آهنین دارد؟ هیچکس دقیقا نمیداند! اما همهچیز از یک شاخه گل آبی، مسابقهی زورآزمایی شوالیهها، شورشی تاریخساز و قلعهی دورافتادهای در میان رشتهکوههای سرخ دورن شروع شد… .
بازیگران
قبل از هرچیز بگذارید، شخصیتهایی که در این واقعه نقش دارند یا تصور میشود که نقش دارند را بشناسیم:
ویلا: او دایهی اریک دِین از خاندان دین بوده است. محل استقرار خاندان دین در قلعهی استارفال واقع در بخش غربی رشته کوههای سرخ دورن است. ویلا یکی از متهمان ردیف اولِ پروندهی والدین جان اسنو است. در حال حاضر از هرکسی در وستروس دربارهی مادر جان بپرسید یا جواب میدهد: جان دیگه کیه؟ یا نام ویلا را میآورد. اما آیا باید به حرف مردم اعتماد کرد؟! (ظاهر ویلا نامشخص است).
آشارا دِین: او اشرافزادهی خاندانِ دین است. خواهر شوالیهی معروف آرتور دین. او درست بعد از قیام رابرت که به سقوط سلسلهی تارگرین انجامید، به دلایل نامعلومی با پریدن از بالای قلعهی استارفال، خودکشی کرد. دلیل مرگ او مشخص نیست، چون حتی جنازهاش هم یافت نشده است. آیا او با شنیدن خبر مرگ برادرش، آرتور توسط ادارد استارک از روی غم و اندوه دست به این کار میزند یا آیا رازی ناگفته در ملاقاتِ او و ند وجود دارد که ما از آن خبر نداریم. مهم این است که طبق شایعات، ند در جریان مسابقهی معروف هرنهال با او ارتباط برقرار کرده و وقتی آشارا فهمیده برادرش توسط معشوقهاش کشته شده، حسابی کنترلش را از دست داده است. ادارد هم بچهشان که همان جان است را بعد این مسئله به وینترفل برگردانده است. هرچند این فقط یک شایعه است.
آرتور دِین: شوالیهی افسانهای خاندان دین ملقب به «شمشیر صبح» و یکی از اعضای نگهبانانِ شاهنشاهیِ ایریس تارگرین دوم. آرتور نزدیکترین دوست و همراه ریگار تارگرین بود. او برادر آشارا و آلاریا دین بود. آرتور یکی از کسانی بود که به ریگار برای گروگان گرفتنِ لیانا استارک کمک کرد. ادارد استارک او را بعد از جنگ در حال محافظت از «برج لذت»، محل نگهداری لیانا پیدا کرد. او پس از مبارزه با ادارد و همراهانش کشته شد.
لیانا استارک: خواهر کوچکتر ادارد استارک و یکی از مهمترین و مرموزترین عناصر معادلهی چندمجهولی «والدین جان اسنو». گروگان گرفتنِ او توسط ریگار تارگرین و اتفاقاتی که در جریان تورنومنتِ هرنهال افتاد، یکی از اصلیترین چیزهایی بود که جرقهی شورش رابرت براتیون را زد. بعد از جنگ، ند استارک درحالی خواهرش را خونین و درحال مرگ در «برج شادی» پیدا کرد که او از ند خواست تا به او قولی بدهد.
ریگار تارگرین: او بزرگترین فرزند ایریس تارگرین دوم بود. در زمان شورش رابرت که بهوسیلهی دزدیدنِ لیانا استارک توسط او کلید خورده بود، ریگار در مبارزهی تن به تن با رابرت براتیون کشته شد. بزرگترین سوالی که در رابطه با او ذهنمان را مشغول کرده: چه اتفاقی بین او و لیانا در برج لذت افتاده است؟ آیا او پدر جان است؟
زوجهای احتمالی
درحال حاضر کسانی که در زیر نامشان را میآورم، سه مورد از محتملترین زوجهایی هستند که در به دنیا آمدنِ جان اسنو نقش داشتهاند. زوج اول مربوط به کسانی میشود که تمام هفت پادشاهی به خاطر شایعههای پخششده در سرزمین از آن خبر دارند. دومین زوج را به خاطر صحبتهایی بیرون آمده از دهانِ ادارد استارک و ادریک دِین میشناسیم. و زوج آخر به سادگی از طریق قدرت نظریهپردازی، رصد دقیق جزییات، تصورات و نتیجهگیری طرفداران به وجود آمده است.
۱-اِدارد استارک و آشارا دِین
گمان میرود ادارد استارک قبل از قیام رابرت به آشارا دین، لیدیِ قلعهی استارفال علاقهمند بوده است. ما میدانیم که او بعد از جنگ خودکشی کرد، اما هرچیزی که در این میان قرار میگیرد، حدس و گمان است و برای اثباتشان دلایلِ قدرتمندی نداریم. از زمانی که ادارد، جان را از جنوب به خانه آورد، شایعات پیرامون این میچرخید که مادر واقعی جان، آشارا است. کتلین این داستان را از زبان خدمتکارانِ وینترفل میشنود و هنگامی که کتلین از ادارد دربارهی این مسئله میپرسد، او جواب جالبی دارد:
او به سردی یخ گفت: «هیچوقت دربارهی جان ازم نپرس. اون از خونِ منه و این تمام چیزیه که لازمه بدونی. و حالا میخوام بدونم اون اسمو از کجا شنیدی، بانوی من». کتلین سوگند خورده بود که اطاعت کند؛ پس به او گفت؛ و از آن روز به بعد، زمزمهها به پایان رسید و نام آشارا دِین هرگز دوباره در وینترفل شنیده نشد.
جواب نـد را باری دیگر بخوانید و در نظر بگیرید که او شایعات را رد نمیکند، بلکه فقط میخواهد آنها را به گونهای تمام کند. همانطور که تیریون لنیستر میگوید:
«وقتی شما زبانِ کسی را قطع میکنید، در واقع در حال اثبات دروغگویی او نیستید، بلکه تنها به دنیا میگویید از چیزی که ممکن بود بگوید وحشت دارید».
ادارد هم در این صحنه، با سوءاستفاده از قدرتش نسبت به همسرش، زبان کنجکاوِ کتلین را بهصورت تئوری قطع میکند. بهطوری که او مجبور است با آزردگی از سوگند ازدواجش اطاعت کند. این درحالی است که این شایعات بهشکلی پخش شده که حتی سرسی، ادریک دِین و هاروین (از نگهبانانِ لرد ادارد) هم آنها را شنیدهاند. اما آیا قدرت و گسترش یک شایعه به معنای حقیقی بودن آن است؟
مطمئنا، اگر رابطهی ادارد و آشارا در حد همبستر شدن نبوده، اما حداقل آنها به یکدیگر علاقهمند بودهاند. اریک دین به آریا میگوید که ادارد و آشارا در هرنهال عاشق یکدیگر بودهاند. این درست به نظر میرسد. چون ما از داستانی که میرا برای برن دربارهی «شوالیهی درختِ خندان» تعریف میکند، میدانیم که ادارد در جریان مسابقهی هرنهال در سال «بهار دروغین» با آشارا رقصیده است:
«یه مرد مرداب دوشیزهای با چشمان بنفش را درحال رقصیدن با یه گرگِ ساکت دید… اما درست بعد از اینکه گرگ وحشی به جای برادرِ خجالتیاش از دوشیزه درخواست کرد تا صندلیاش رو ترک کنه.»
لازم به ذکر نیست که گرگ ساکت، ادارد بود، گرگ وحشی برادرش، برندون و ما میدانیم که آشارا چشمهای بنفش رنگی داشته است.
اما در این شایعه یک تناقض زمانی بزرگ وجود دارد. مسابقهی هرنهال یکی-دو سال قبل از شورش رابرت اتفاق افتاد. بنابراین، اگر آشارا در این دوره باردار میشد، جان میبایست خیلی بزرگتر از چیزی که الان است، میبود. شاید بپرسید، خب، ممکن است آشارا در زمانی نامعلوم در جریان جنگ یا درست قبل از شروع جنگ، از ادارد باردار شده بوده. اما چگونه؟ در این زمان ادارد دیگر با کتلین ازدواج کرده و ما یکعالمه دلیل و مدرک از شرافت و افتخار استارکیِ ادارد داریم که پدری او بر حرامزادهای از عشقی قدیمی را خیلی نامحتمل میسازد. دوباره شاید بپرسید: وقتی ادارد بعد از مرگ لیانا به استارفال سفر کرد تا شمشیر «سپیدهدم» آرتور دِین را به خانهاش برساند، با آشارا رابطه برقرار کرده است. خب، در این صورت ادارد برای بهدنیا آمدن بچه میبایست کمکم ۹ ماه در استارفال میمانده. ما هیچ مدرکی برای اثبات اینکه ادارد چنین مدت طولانیای را در دورن مانده است، نداریم. اما با این حال، هیچکدام از اینها با قدرت بر عدم وقوع رابطهی ادارد و آشارا مهر تایید نمیزند.
یک احتمال دیگر وجود دارد که میگوید ادارد و آشارا بعد از مسابقهی هرنهال در یک محل سومی که در تاریخ ثبت نشده، بهطور مخفیانه یکدیگر را ملاقات میکردند. این احتمال وجود دارد که آنها یک بار درست قبل از شروع شورش، همدیگر را میبینند و همانجا آشارا جان اسنو را باردار میشود. درحالی که هیچ مدرکی برای پشتیبانی از این تئوری نداریم، اما هیچ مدرکی هم بر عدم وقوع آن وجود ندارد. به هرحال، فارق از اینکه آیا آشارا مادر جان هست یا نه، او درست بعد از جنگ خودکشی میکند. چرا؟ همانطور که بالاتر هم گفتم، این مسئله میتواند چندین دلیل داشته باشد. ۱) او نمیتواند غم از دست دادن آرتور به دست ادارد را تحمل کند. ۲) او از اینکه ادارد با زن دیگری (شاید ویلا) رابطه برقرار میکند، حسابی کفری و ناراحت میشود ۳) او از اینکه ادارد بچهشان، جان را پس از به دنیا آمدن برمیدارد و به کنار همسر واقعیاش، کتلین برمیگردد و او را تنها میگذارد، دیوانه میشود. ۴) ترکیبی از موارد ۱ و ۲. ۵) ترکیبی از موارد ۱ و ۳.
در پایان، ما میدانیم که ادارد و آشارا به یکدیگر علاقهمند بودند، اما شایعاتِ پیرامون اینکه او مادر جان است، به یک دنیا اما و اگرها و حدس و گمانهای ضعیف و غیرمحتمل وابسته است که باعث میشود نتوانیم با قدرت واقعی بودن یا نبودن آن را به سادگی قبول یا رد کنیم. این درحالی است که پیدا نشدن جنازهی آشارا و مشخص نبودنِ دقیقِ دلایلِ خودکشیاش، پای احتمال دیوانهوارِ زنده بودن آشارا را به وسط میکشد؛ آیا دیدار ادارد و آشارا در استارفال حامل ماجرای خیلی پیچیدهتری بوده؟ آیا آشارا چیزی دربارهی ماجراهای بین ریگار و لیانا در «برج شادی» یا خواهش معروف لیانا میدانسته و ادارد را در ازای ترک کردن او، تهدید به آشکار ساختن آن کرده و ادارد با سر به نیست کردن آشارا، سعی در مخفی نگه داشتن این راز داشته است؟ آیا گناه ادارد چیزی بزرگتر از همبستر شدن با زنی غریبه است؟ چیزی مثل قتل؟ به هرحال، اگرچه مدارکی در خصوص زوج ادارد و آشارا وجود دارد، اما ما یکسری اکتشافات و پیشبینیهای وسوسهکنندهتر با مدارک قویتر نیز داریم که باعث میشود، حواسمان به سمت دیگری جلب شود.
۲-ادارد استارک و ویلا
ویلا در حال حاضر خدمتکارِ خاندانِ دِین است و به احتمال فراوان در زمان جنگ رابرت هم بوده است. باور عمومی بر این است که او در صورتی میتواند مادر جان باشد که همراه لیدی آشارا دین میبوده. اگر این چنین است، پس این سوال مطرح میشود که لیدی آشارا تقریبا یک تا سه ماه پس از شروع جنگ، کجا میتوانسته باشد؟ چیزی که تاحدودی از آن مطمئن هستیم این است که حداقل سر و کلهی آنها در این برحه در قدمگاه پادشاه پیدا نمیشود. اگر اینطور بود، اختلاف قابل ملاحظهای در باور محکم مردم بر اینکه جان اسنو بچهی ادارد استارک است، ایجاد میشد. برای اینکه این تئوری حقیقت پیدا کند، این زن میبایست در جایی غیرمعروفتر حضور داشت تا ادارد استارک بتواند در زمان لقاح حضور داشته باشد. البته این احتمال هم وجود دارد که ویلا تا مدتی بعد از شروع یا پایان جنگ به خدمت خاندانِ دِین درنیامد بوده. در این صورت، یافتنِ محل احتمالی او در زمان لقاح جان اسنو سختتر و غیرممکنتر هم میشود. اطلاعاتی از شکل و قیافهی ویلا در دست نیست.
با این حال، ویلا یکی از مضنونان اصلی پروندهی مادر جان اسنو است. چون خود ادارد جایی به رابرت میگوید که مادر پسر حرامزادهاش، ویلا است. برای اولینبار در صفحهی ۱۱۰ کتاب «بازی تاج و تخت» به او اشاره میشود:
«یه بار بهم گفتی. اسمش مریل بود؟ میدونی کییو میگم، مادر حرومزادهات؟»
ند با ادبِ سردی جواب داد: «اسمش ویلا بود. و ترجیح میدم دربارهاش حرف نزنم».
پادشاه نیشخند زد: «آره، ویلا. اون باید ضعیفهی کمیابی بوده که تونسته کاری کنه تا لُرد ادارد استارک، شرفش را فراموش کنه، حتی برای یه ساعت. هیچوقت نگفتی چه شکلی بوده…»
دهان ند از خشم جمع شد: «و نه قراره بگم. فراموشش کن رابرت. من خودم و کتلین رو جلوی چشم خدایان و انسانها سرافکنده کردم».
آیا ادارد در این گفتگو دروغ میگوید و از گفتن آن ناراحت است، یا راست میگوید و از یادآوری حقیقت عصبانی میشود؟ خب، او برای دروغ گفتن یک دلیل خیلی خیلی محکم و شگفتانگیز دارد که در بخش بعدی به آن میپردازیم، اما فعلا ما مدارک دیگری نیز داریم که ممکن است روی ادعای «ویلا مادر جان است» صحه بگذارند.
اول اینکه از صحبتهای ادارد در این صحنه میتوان یک برداشت جایگزین هم کرد. برخی بر این باورند که شاید ادارد در این گفتگو فقط درحال جواب دادن به سوال رابرت است. «میدونی کییو دارم میگم؟» وقتی ادارد جواب میدهد: «ویلا»، او فقط سوال را جواب میدهد و در نتیجه، این را نمیتوان دروغ مستقیم او به رابرت محسوب کرد. ویلا شاید همان کسی باشد که رابرت به آن اشاره میکند، اما جواب ادارد دقیقا به معنای تایید آن نیست. این برداشت با شرافتِ معروف ند و این حقیقت که او به ندرتِ دروغ میگفته نیز جفتوجور است.
مدرک بعدیمان در صفحهی ۴۹۴ کتاب «یورش شمشیرها» در میان گفتگوی آریا و اریک دِین، که در استارفال به دنیا آمده و بزرگ شده، میآید:
«تو جان رو از کجا میشناسی؟»
«اون برادر شیریمه.»
«برادر؟» آریا متوجه نشد. «تو اهل دورنی. چطوری تو و جان میتونین از یه خون باشین؟»
«برادران شیری. نه خون. وقتی کوچیک بودم، مادر بزرگوار من شیر نداشت، پس ویلا منو پرستاری میکرد.»
آریا قاطی کرده بود: «ویلا کیه؟»
«مادر جان اسنو. هیچوقت بهت نگفته؟ اون برای سالها و سالها در خدمت ما بود. قبل از اینکه من اصلا به دنیا بیام».
«جان هیچوقت مادرشو نمیشناخت. حتی اسمشو رو هم نمیدونست.» آریا نگاهی هوشیارانه به ند انداخت: «تو واقعا میشناسی؟ واقعا؟» داره اذیتام میکنه؟ «اگه دروغ بگی، میزنم تو صورتت».
او خیلی جدی تکرار کرد: «ویلا دایه من بود. به شرافتِ خاندانم قسم میخورم.»
«تو یه خاندان داری؟» چه سوالِ احمقانهای؛ اون یه ملازمه. معلومه که یه خاندان داره. «تو کی هستی؟»
«بانوی من؟» ند خجالتزده به نظر میرسید: « من ادریک دین هستم… لرد استارفال.»
بنابراین ما از دو منبع مدرک داریم که ویلا، مادر جان است. البته باز این وسط یک سری تناقض وجود دارد. همانند آشارا، برای اینکه لقاح در ویلا صورت بگیرد، بچه به دنیا بیایید تا ادارد بتواند او را با خود به شمال بیاورد، او میبایست زمان بسیار زیادی را در استارفال باقی میماند. اما با این حال، تعطیلات طولانیمدت ادارد در دورن هم غیرممکن نیست.
اما پس چرا طرفداران کاملا باور دارند، ویلا مادر جان نیست؟ برای اینکه سرنخهایی که به سمت تئوری سوم اشاره میکنند، آنقدر آبوناندارتر، جذابتر و صحیحتر هستند که بقیهی تئوریها در مقابلش چیزی برای عرضه ندارند. اگرچه در این میان، هرکسی مادر جان باشد، به نظر میرسد ویلا از آن خبر داشته و بخشی از نقشه بوده است، چون با اینکه او و ادارد صدها کیلومتر از هم فاصله دارند، اما هر دو یک داستان یکسان را رواج دادهاند. یادتان هست بالاتر دربارهی تئوری نقش ادارد در خودکشی و ناپدید شدنِ جنازهی آشارا بهتان گفتم. آیا ممکن است ویلا به عنوان دایهی فرزندان آشارا و یکی از نزدیکانش، از تمام معمای دیدار ادارد از استارفال خبر داشته باشد؟
یا به احتمال زیاد تمام ماجرای ویلا نخود سیاهی بیش از سوی مارتین نیست تا ما را گیج کند و به بیراهه بکشد. مارتین به پیشبینیناپذیری معروف است. چگونه چنین نویسندهای میآید و آشناترین و شناختهشدهترین فرد این معما را به جواب نهایی آن تبدیل میکند. با این حال، ویلا هرکسی باشد، مادر واقعی جان یا نه و نقشاش هرچقدر اندک هم باشد یا نه، او به جز هاولند رید (همراه ادارد استارک)، میتواند تنها شاهد زندهای باشد که حقیقتِ والدینِ جان اسنو را میداند.
۳-ریگار تارگرین و لیانا استارک
خب، راستش را بخواهید هرچه تاکنون صغری کبری چیدم، برای رسیدن به این بخش بود. همان اثبات ریاضیوار معادلهی R+L=J که شاید برای اولینبار کاربرد ریاضی دوم دبستان را برایتان آشکار کند! این تئوری میگوید که جان فرزند ریگار تارگرین و لیانا استارک است. حقیقتش، در نگاه اول اگر از ماجرا خبر نداشته باشید، ممکن است یاد یکی از آن تئوریهای جنونآمیز طرفداران بیافتید که با عقل هیچ بنی بشری جور در نمیآید. همانهایی که طرفداران از طریقشان دوست دارند هزارجور عنصر و نکتهی بیربط را به زور با چسب دوقلو به هم بچسبانند، تا به یک نتیجهی خیلی باحال برسند. اگر چنین فکری کنید، تقصیر شما نیست. در نگاه نخست، برخلاف پروندهی آشارا و ویلا، هیچ ادعا و گفتههای شخصی و مدرک مستقیمی برای پشتیبانی از آن نداریم. اما کافی است ذرهبین به دست بگیرید تا شاهد جست و خیزِ سرنخهای زیادی باشید که توجهی شما را میطلبند. در واقع، آنقدر تعدادشان زیاد است که جدی نگرفتنشان سخت است. و هرچه بیشتر درگیرشان میشوید، بیشتر متقاعد میشوید که این ممکن است و میتواند جواب نهایی سوال «والدین جان اسنو چه کسانی هستند؟» باشد. از آنجا که ماجرا کمی پیچیده است، من با روایت داستانِ این معادله شروع میکنم که طرفداران تئوری R+L=J به آن اعتقاد دارند (توجه کنید: این داستان طرفداران است، نه مارتین). سپس، مدارک و سرنخها را برای اثبات آن فهرست میکنم و نهایتا، بررسی میکنیم که چرا این تئوری بسیار محتملی به نظر میرسد که تا جایی که عقل ما جواب میدهد، مو لای درزش نمیرود. و مهمتر از همه، چرا حقیقی بودن این تئوری مساوی است با بالا رفتن نقش جان اسنو در نتیجهگیری قصه و بالا رفتنِ احتمالِ تجدید حیات او! (جان اسنوییهاش بپرن بالا!)
داستان
ریگار تارگرین، بزرگترین فرزند ایریس تارگرین معروف به «شاه دیوانه» با الیا مارتل ازدواج کرد و دارای دو فرزند به نامهای رینیس و اگان شدند. با این حال، ازدواج آنها یک حرکتِ سیاسی برای جذب کردن قدرت دورن بود. از همین سو، در جریان مسابقهی هرنهال، ریگار با عشق واقعیاش، لیانا استارک روبهرو شد. او که در مسابقه مهارناپذیر ظاهر شده بود، با شکست دادن همه تاج ملکهی عشق و زیبایی را بدست میآورد و با نادیده گرفتن همسر خودش آن را به لیانا تقدیم میکند. این دو به یکدیگر علاقهمند شدند. هرچند ادارد استارک از این لحظه به عنوان «زمانی که همهی لبخندها مُردند» یاد میکند. مدتی بعد، ریگار به دلایل نامعلومی لیانا را میرباید و به «برج لذت» در رشته کوههای سرخ دورن منتقل میکند.
در آنجا لیانا توسط ریگار باردار میشود. اما از آنجایی که دزدیدنِ لیانا دلیل شورش رابرت بوده، او مجبور میشود لیانا را برای جنگ ترک کند. اما او سه تن از اعضای نگهبانانش را برای محافظت از لیانا و فرزند به دنیا نیامدهاش، در برج لذت قرار میدهد. بهشکل نامعلومی ادارد و همراهانش، محل لیانا را کشف میکنند. آنها باور دارند که لیانا توسط ریگار ربوده شده و برخلاف میل باطنیاش در آنجا زندانی است. خلاصه، ادارد و مردان شمالی به برج لذت میرسند و بین آنها نبردی با نگهبانان ریگار درمیگیرد. در پایان، ادارد و رهبر اهالی مرداب، هاولند رید (پدر میرا و جوجن) زنده باقی میمانند. ادارد به محض ورود به برج با لیانا روبهرو میشود. او که بچه را به دنیا آورده، به خاطر پیچیدگیها و سختی زایمان، درحال مرگ است. او ادارد را قسم میدهد که به او قول دهد هیچوقت هویت والدینِ واقعی بچه را به کسی فاش نکند. شاید به این دلیل که ممکن است نفرت رابرت نسبت به تارگرینها به کشتن بچه ختم شود. در نهایت، لیانا میمیرد.
ادارد نام بچه را جان میگذارد. او به همراه جان و احتمالا هاولند به سمت استارفال میتازند تا شمشیرِ بزرگ خاندان دِین، «سپیدهدم» که به آرتور دین تعلق داشته و او در جریان مبارزه کشته شده را به صاحبانش برگردانند. آنجا به احتمال زیاد ادارد و ویلا با هم نقشه میکشند تا وانمود کنند او مادر جان است. این وسط، آشارا خودش را میکشد. اینکه آیا خودکشی او مربوط به دلایل سادهتری که بالا به آنها اشاره کردم، بوده یا ماجرا ربطی به نقشهی ادارد و ویلا داشته، از آن اسراری است که فقط مارتین میتواند از آن پردهبرداری کند. بالاخره، ادارد با جان راهی شمال میشود و ادعا میکند که جان سوغات خوشگذارنیاش از جنگ است.
مدارک
خصوصیات شخصیتی ریگار
گذشته محو و مات است. بررسی اتفاقات و جزییاتِ رخدادهای سالهای پیش با استفاده از گفتههای ضد و نقیض و نامطمئنِ شاهدان و دیگران، مساوی است با یکعالمه سوال و معما و حقایق نامعلومی که نمیتوانیم با قدرت آنها را جدی بگیریم. چون به سادگی این پرسش مطرح میشود که نکند این حقایق، شایعاتِ بیاساسی بیشتر نیستند یا دروغی هستند که یک کلاغ، چهل کلاغ شدهاند. این مسئله دربارهی خصوصیات شخصیتی ریگار نقش پُررنگی بازی میکند. ما او را بهطرز جذابی از طریق گفتهها و تعاریفِ دیگران میشناسیم. از ابتدای داستان عموم خوانندگان یکجور حس بد و منفی نسبت به ریگار تارگرین پیدا میکنند. چرا که خواننده یا بیینده اکثر اطلاعاتش دربارهی این شخصیت را از طریق رابرت به دست میآورد. درحالی که رابرت اصلا فرد مناسبی برای توصیف او نیست. رابرت، ریگار را یکی از آن تارگرینهای شیطانی و متجاوز خطاب میکند. فقط به خاطر اینکه ریگار، عشق واقعی رابرت، لیانا را از او دزدیده بود. از همین سو، ما هم با کنار هم قرار دادن این حرفها و شهرت دیوانگی پدرش و دیدن کارهای احمقانهی ویسریس (برادر دینریس)، بیخبر از همهجا چنین قضاوتی را دربارهی او میکنیم. اما اگر دقت کنید، به جز رابرت تقریبا هیچ کاراکتر دیگری از ریگار متنفر نیست و از او به بدی یاد نمیکند. در عوض، به نظر میرسد اکثر کاراکترها به او احترام میگذارند و ستایشاش میکنند. برای مثال:
او {ند} به این فکر کرد که آیا ریگار در فاحشهخانهها رفت و آمد داشته. بهطریقی فکر کرد نه.
==
شوالیه {جورا} نگاهی کنجکاوانه به او انداخت: «شما در واقع خواهر برادرتون هستین.»
او {دنی} متوجه نشد: «ویسیریس؟»
او جواب داد: «نه، ریگار.»
==
{دنی گفت}: «مطمئنا چیزهای خوبی برای گفتن دربارهی پدرم وجود داره؟»
«همینطوره، اعلیاحضرت. دربارهی اون و کسایی که قبل از ایشون اومدن. پدربزرگتون جهاریس و برادرش. پدرشون، اگان، مادرتون… و ریگار. بیشتر از همه ریگار.»
اینطور که به نظر میرسد، ادارد، جورا و باریستان همه با رابرت مخالف هستند و فکر میکنند ریگار آدم درستکار و خوبی بوده است. خب، چرا چنین چیزهایی مهم است؟ چون تصور اینکه چنین آدمی که همه از او به نیکی یاد میکنند، دختر جوانی را برخلاف میلاش بدزدد، سخت است. حتی رابرت هم به این مسئله اعتراف میکند:
پادشاه با آشفتگی سرش را تکان داد: «ریگار… ریگار پیروز شد، لعنت به اون. من کشتمش ند، من یه نیزه به وسط زره سیاهش و به درون قلب سیاهش فرو کردم و اون جلوی پام مُرد… اما اون باز یهجورایی پیروز شد. اون الان لیانا رو داره و منم اون رو.»
احتمالا این نقلقول به این حقیقت اشاره میکند که خودِ رابرت هم قبول دارد لیانا با میل خودش با ریگار رفت. این حقیقت محتملتری به نظر میرسد؛ لیانا هم عشقِ ریگار نسبت به خودش را پس نزد و علاقهمندی دو طرفهی آنها به یکدیگر باعث شد تا لیانا با او برود. ما میدانیم که او هیچ عشق عجیب و غریبی به رابرت نداشته است:
«رابرت هرگز به یه تختخواب راضی نمیشه» لیانا در وینترفل این را در شبی که پدرشان قول گذاشتن دستش در دستِ لُرد جوان استورمز اند را داده بود، به او گفته بود: «من شنیدم که اون یه بچه از دختر جوونی در ویل داره.» ند آن بچه را در آغوش گرفته بود؛ پس به سختی میتوانست این حرف را رد کند و نه میتوانست به خواهرش دروغ بگوید، اما او را مطمئن ساخت هرچیزی که رابرت قبل از نامزدیشان بوده، دیگر اهمیت ندارد. که او مرد خوبی است و کسی است که او را با تمام وجودش دوست خواهد داشت. لیانا فقط لبخند زد: «عشق شیرینه، ندِ عزیزم، اما این نمیتونه طبیعت یه مرد رو تغییر بده.»
پس، با کنار هم گذاشتنِ همهی اینها به این نتیجه میرسیم که نه تنها لیانا از نامزدیاش با رابرت راضی نبوده، بلکه او را واقعا دوست نداشته و حتی ریگار هم همان هیولایی که رابرت از او ساخته بود، نبوده. از همین رو، باورکردنی به نظر میرسد اگر بگوییم این دو عاشق هم میشوند. ظاهرا ریگار که نمیتوانسته این علاقهمندی را مخفی کند، بعد از پیروزی در مسابقهی هرنهال، با بیخیال شدن همسرش، تاج عشق و زیبایی که از جنس رُزهای آبی بوده را به لیانا تقدیم میکند. ند در توهماتش این لحظه را اینگونه به یاد میآورد:
ند زمانی را به خاطر آورد که همهی لبخندها مُردند، زمانی که شاهزاده ریگار تارگرین اسبش را از جلوی همسرش، پرنسس الیا مارتل دورنی عبور داد و تاج گلِ ملکهی عشق و زیبایی را در دامن لیانا گذاشت. هنوز میتوانست آن را ببیند: تاجی از رُزهای زمستانی، همچون یخ، آبی. ند استارک دستش را برای گرفتنِ تاج گل دراز کرد، اما زیر گلبرگهای آبی کمرنگ، تیغها مخفی شده بودند…»
این مطمئنا لحظهی برجستهای برای ادارد است که آن را در تاریکی سلولش به یاد میآورد. این ابراز عشقی از سوی مردی است که حاضر به انجام چنین حرکت خطرناکی شده که بیشک عواقب بدی در پی داشته است. اما لیانا چطور؟ ما یک مدرک دیگر برای اثباتِ عشق لیانا به ریگار در مسابقهی هرنهال داریم. داستان میرا دربارهی شوالیهی درختِ خندان:
«شاهزادهی اژدها سرودی به حدی غمانگیز خواند که گرگ ماده را به گریه انداخت، اما وقتی برادرش او را به خاطر گریه کردن مسخره کرد، او شراب را بر سرش سرازیر کرد.»
شاهزادهی اژدها، ریگار است؛ و گرگِ ماده هم لیانا. از خط دوم به خوبی قابلبرداشت است که اگرچه برادرش (ادارد) از این حرکت ناراحت شده و به نوعی قصد جلوگیری از آن را داشته، اما شراب ریختنِ لیانا به شکلی نشان از علاقهی متقابل او به ریگار برای بستن دهان دیگران دارد. و راهنمای دیگری از سوی میرا:
«و شوالیهی ناشناخته باید تمامی رقبا را شکست دهد و گرگ ماده را ملکهی عشق و زیبایی بنامد.»
میرا گفت: «او شد. اما آن داستان غمانگیزتری است.»
و در ادامهی همین ماجرا یک سری راهنمای دیگر نیز داریم که از عمد مبهم و غیرمستقیم نوشته شدهاند:
«برخی اوقات دنی آن را همانطور که بود تصور میکرد… برادرش ریگار در حال نبرد در جنگ غاصب، در آبهای خونین ترایدنت و درحال مُردن برای زنی که دوستش داشت…»
و همچنین توهماتِ دنی در خانهی نامُردگان:
«یاقوتها همچون قطرات خون از سینهی شاهزادهی در حال مرگ سقوط کردند، و زمانی که او بر روی زانوهایش در آب سقوط کرد، با آخرین نفساش، نام زنی را زمزمه کرد…»
توجه کنید که در هر دو نقلقول، مارتین از استفادهی کلمهی «الیا» سر باز زده و در عوض از «زنی» یا «زنی که او دوستش داشت» استفاده کرده است تا شاید از این طریق به فرد دیگری به جز الیا اشاره کند… لیانا؟
نگهبانان شاه، برج لذت و مرگ لیانا
در صفحهی ۴۲۴ از کتاب «بازی تاج و تخت» ادارد تحت تاثیر مصرفِ شیرهی خشخاش برای پای زخمیاش، خواب نبرد با نگهبابان شاه در برج لذت را میبیند. خودِ مارتین گفته است که خواب ند کاملا حقیقت ندارد، چون هرچی نباشد، بالاخره او درحال رویابینی است. اما با این حال، نمیتوان به راحتی چشممان را روی یک سری از حقایقِ پایهای این خواب ببندیم. اول از همه، سهتا از نگهبانان شاه که شامل سِر آرتور دِین، سِر گرلود هایتاور و سر آسوِل ونت میشوند، برای محافظت از برج لذت و ساکن یا ساکنانِ آن حاضر هستند. اینکه سهتا از مهمترین شوالیههای شاه در جایی حضور داشته باشند که در آنجا خبری از اعضای سلطنتی نیست، برای خواننده عجیب و کنجکاوبرانگیز به نظر میرسد. بنابراین به سرعت این سوال مطرح میشود که آنها به جای محافظت از ویسیریس یا دینریس (ایریس و ریگار در این زمان مُردهاند)، وسط این ناکجا آباد چه کار میکنند؟
مطمئنا لیانا به تنهایی برای حضور نگهبانانِ قسمخوردهی شاه کافی نیست. پس، به این نتیجه میرسیم که او حتما بچهی ریگار را باردار است و نگهبانان شاه هم آنجا هستند تا از خون سلطنتی محافظت کنند. اما آیا ریگار میتواند به آنها با چنین راز بزرگی اعتماد کند؟ احتمالا بله. همانطور که بریستان به دنی میگوید، قدیمیترین و وفادارترین دوست ریگار، آرتور دین بوده. خب، حتما آنها آنقدر به یکدیگر نزدیک بودهاند که ریگار با خیال راحت در رابطه با چنین رازی به او اعتماد کند.
سپس به لحظهی مرگِ لیانا میرسیم. از افکار ادارد در صفحهی ۴۳ «بازی تاج و تخت»، متوجه میشویم که لیانا در اتاقی که بوی «خون و رُز» میداده از تب مُرده است. از آنجایی که مبارزهی بین همراهانِ ادارد و نگهبانان شاه بیرون از برج رخ داده، ما میتوانیم به این نتیجه برسیم که خون مربوط به زایمان لیانا میشود. ما میدانیم که خون متعلق به لیانا است، چون در صفحهی ۴۲۴ «بازی تاج و تخت» ادارد، لیانا را در «رختخوابِ خونین»اش به یاد میآورد. این درحالی است که اصولا کسی که تب دارد، خونریزی نمیکند و مارتین هم به خاطر استفادهی «رختخواب خونی» به جای «زایمان» معروف است. در صفحهی ۶۷۴ «بازی تاج و تخت»، میری ماز دور میگوید که او راه و روشِ «رختخواب خونی» (که به معنی زایمان است) را میداند.
«بهم قول بده، نِـد»
ند به پادشاه یادآور شد: «وقتی مُرد من کنارش بودم. اون میخواست که به خونه بیاد و در کنار برندون و پدر آرام بگیره.» او هنوز میتوانست صدایش را بشنود. بهم قول بده. در اتاقی که بوی خون و رُز میداد، او ناله کرده بود. بهم قول بده، ند. تب تمام قدرتش را گرفته بود و صدایش به ضعیفی زمزمه بود. اما وقتی او قول داد، هراس از چشمانِ خواهرش رفته بود.
در خلق یک معمای اسرارآمیز واقعی، شنونده باید با نتیجهای چندوجهای روبهرو شود. خب، مارتین این قانون را در پیریزی تمام راز و رمزهای کتابش رعایت کرده است. در نقلقول بالا، ادارد طوری حرف میزند و فکر میکند که خواننده در نگاه اول به چیزی شک نمیکند. «بهم قول بده» میتواند نشانهای از قولِ ادارد برای دفن کردن لیانا در وینترفل باشد. اما ادارد این جمله را در طول کتاب در عجیبترین زمانها و مکانها به یاد میآورد. این یعنی «بهم قول بده» حتما معنای بیشتری داشته است. در نقلقول بالا، جملهی سادهی «هراس از چشمانِ خواهرش رفته بود» فریاد میزند که بدونشک این قول حامل معنای عمیقتری است. وگرنه لیانا باید برای چه نگران محل دفنش باشد؟ در اینکه ادارد جنازهی خواهرش را وسط بیابان رها نمیکند، شکی نیست که حالا لیانا بخواهد در ثانیههای پایانی زندگیاش، وقتش را سر آن تلف کند. پس، با توجه به چیزهایی که تاکنون گفتیم، به نظر میرسد این قول در واقع سوگند آرامشبخش ادارد برای محافظت از جان و مخفی نگه داشتنِ هویت او بوده است. اهمیت کلماتِ پایانی لیانا را میتوانید در نحوهی به یاد آوردن آنها توسط ادارد درک کنید.
ند درحالی که به آرامی کنار پادشاه مینشست گفت: «تو توی ترایدنت انتقامِ لیانا رو گرفتی» لیانا زمزمه کرده بود: بهم قول بده، ند.
این نقلقول میتواند به عنوان اشارهی ادارد به لیانا برداشت شود. اما کشتن ریگار به دست رابرت هیچ ربطی به قول ند برای دفن کردن خواهرش در وینترفل ندارد. پس اینها چگونه میتوانند در کنار هم قرار بگیرند؟ در حقیقت، این جمله وقتی معنا و عمق بهتری پیدا میکند که قول ند را به ماجرای جان نسبت دهیم. چون این مسئله با نفرت رابرت از تارگرینها هم جفتوجور است.
به یاد بچهی شیرخوار ریگار افتاد، جمجمهی لهشدهی او و بهشکلی که پادشاه از آن روی برگرداند، همانطور که همین چند روز پیش در تالار عام دَریها رویش را برگرداند. هنوز میتوانست به مانند خواهشهای لیانا، خواهش کردن سانسا را هم بشنود.
حالا قضیه جالبتر میشود. به نظرتان مقایسهی خواهشهای سانسا برای نجات جان لیدی و خواهش لیانا برای دفن شدن در وینترفل عجیب و بیربط نیست؟ این مقایسه بههیچوجه با عقل جور نمیآید، مگر اینکه ما خواهش برای حفاظت از زندگی جان را در مقابل خواهش برای نجات لیدی قرار دهیم.
ند به او قول داد: «قول میدم». این قول نفرینش بود. رابرت به عشق فنا ناپذیرشان سوگند میخورد و شب نشده آنها را فراموش میکرد، اما ند استارک پای قولهایش ایستاد. او به قولهایی که به لیانای درحال مرگ داده بود و بهایی که برای نگه داشتنشان پرداخت، فکر کرد.
دوباره، این هم در زمینهی قول ند به لیانا برای دفن کردنش در وینترفل، منطقی به نظر نمیرسد. مثلا ند برای چنین قولی چه بهایی باید بپردازد؟ اما از سویی دیگر، اگر آن را با در نظر گرفتن جان اسنو بازخوانی کنیم، معنای پنهانش را کشف میکنیم. بدونشک ند با قبول کردن جان به عنوان فرزند حرامزادهاش، بهای سنگینی را پرداخته است. بهخصوص در رابطه با کتلین.
نقلقول بعدی از رویای ادارد میآید:
مجسمهی لیانا زمزمه کرد: «بهم قول بده، ند.» او حلقهای از رُزهای آبی به گردن داشت و از چشمانش خون میگریست.
ادارد رویاهای خشن و ناراحتکنندهای دربارهی قولش به لیانا میبیند. چرا؟ خب، خودتان چی فکر میکنید. به نظرتان آیا این همه اهمیت و تاکید روی دفن کردن او در وینترفل غیرمنطقی و اشتباه به نظر نمیرسد.
{رابرت گفت} : «از گوشت اون حرومزاده بخور. برام مهم نیست اگه خفت کنه. بهم قول بده، ند.»
«قول میدم» صدای لیانا در گوشاش طنینانداز شد: بهم قول بده، ند.
در این نقلقول ادارد به سادگی با شنیدن آن درخواست آشنا از رابرتِ درحال مرگ، به یاد خواهش لیانا در رختخوابِ مرگش میافتد.
با توجه به تمام ارجاعهایی که در طول کتاب به این قولها میشود، به نظر میرسد آنها از اهمیت بسیار بالایی در ذهن ادارد برخوردارند؛ و مطمئنا خیلی مهمتر از اطمینان دادن به لیانا برای انتقال جنازهاش به وینترفل هستند. همهچیز به دو راه ختم میشود؛ یا این قول ربطی به جان اسنو دارد یا چیز دیگری که به همین اندازه بااهمیت است.
رُزهای آبی زمستانی
در کنار جملهی «بهم قول بده، ند»، ادارد در موقعیتهای عجیب و غریبی به یاد رُزهای آبی هم میافتد. همانطور که میدانیم شخصیت لیانا با رُزهای آبی گره خورده است؛ او عاشق عطر رُزهای آبی زمستانی بوده و تاج ملکهی عشق و زیبایی که ریگار به او تقدیم میکند هم از جنس این گلها است. البته که مثل همیشه به خاطر آوردن رُزهای آبی از سوی ند میتواند نشانهای از غم و اندوه او از چگونگی مرگ خواهرش باشد، اما این گلها میتوانند دارای یک معنای زیرین نیز باشند…
بهم قول بده. او در اتاقی که بوی خون و رُز میداد، ناله کرده بود: بهم قول بده، ند… ند به یاد میآورد او چگونه لبخند زد و درحالی که زندگی را رها میکرد و گلبرگهای رُز مُرده و سیاه از کف دستش فرو میافتاد، انگشتانش چقدر سخت مال او را چنگ زده بود. ند گفت: «هروقت بتونم براش گل مییارم. لیانا عاشق گلها بود.»
اتاقی که لیانا در آن مُرده بوی رُز میداده و ظاهرا چندتایی هم در مشتش بوده است. اگر ریگار از گلهای موردعلاقهی او خبر داشته، پس شاید او برای خوشحال کردنش چندتایی گیر آورده . هووم؟
درحالی که همچون یورش فلز و سایه به هم رسیدند، او میتوانست صدای جیغ لیانا را بشنود: «ادارد». طوفانی از گلبرگهای رُز زیر آسمان خونین وزید. آبی به رنگ چشمان مرگ.
==
مجسمهی لیانا زمزمه کرد: «بهم قول بده، ند.» او حلقهای از رُزهای آبی به گردن داشت و از چشمانش خون میگریست.
==
دختر لاغر و ناراحتی که تاجی از رُزهای آبی رنگپریده به سر داشت و لباسی بلند سفیدی منقش به خون به تن داشت، تنها میتوانست لیانا باشد.
اما مدرک اصلیمان با رویایی که دنی در خانهی نامُردگان دید، میآید:
گل آبیرنگی از شکافی درون دیواری از یخ رویده بود و فضا را با بوی خوشاش پُر کرده بود.
این نقلقول با قدرت اعلام میکند که رُزهای آبی لیانا رابطهای با «دیوار» دارند (دیواری از یخ) و این موضوع کاملا در خصوص جان اسنو با عقل جور در میآید. فرزند لیانا و رُزهای آبیاش هر دو بر روی دیوار هستند. شاید مارتین در این جمله میخواهد بهطور غیرمستقیم از طریق چندین رابط، لیانا و جان را بههم متصل کند.
سرنخ نهایی در صفحهی ۷۴۶ «یورش شمشیرها» میآید. یگریت داستان کسی به اسم بائلِ شاعر را برای جان تعریف میکند. بائل رُزی را بدون اجازه از گلخانهی وینترفل میچیند؛ یک سال بعد، او پسری که از دختر لُرد استارک به وجود آورده بود را به عنوان پول رُز برمیگرداند. از آنجایی که ریگار به طرفداریاش از ترانه و موسیقی معروف است، ممکن است او این داستان را شنیده باشد و سعی کرده با تقلید از رُزهای آبی بائل، چشمانداز رومانتیکش به زندگی را حقیقت ببخشد.
دروغها، عهدهای شکسته و رویاهای بد
از آنجایی که همهی ما ادارد را به عنوان یکی از باشرافتترین انسانهای وستروس میشناسیم، مطمئنا چنین آدمی بعد از دروغ گفتن به دنیا دربارهی والدین جان اسنو، وجداندرد میگیرد. خب، در طول کتاب ما به لحظات و جملاتی برخورد میکنیم که با قدرت نشان میدهند او سر یک «چیزی» (دروغهایش) احساس گناه میکند. دروغهایی که به احتمال فراوان یا باید دربارهی جان باشند، یا دربارهی مسئلهای به همین اندازه جدی.
خوابهای پُرمشکل با او {ند} غریبه نبود. او برای ۱۴ سال با دروغهایش زندگی کرده بود و هنوز آنها شبها اذیتش میکردند.
از آنجایی که جان در شروع داستان ۱۴ سال سن دارد، این مسئله با قدرت نشان میدهد که دروغهای ادارد از زمان به دنیا آمدن جان شروع شدهاند. اینکه آنها هنوز او را در خواب اذیت میکنند هم با رویاهای ادارد دربارهی رُزهای آبی و برج لذت جفتوجور هستند.
«اون ناله کرد و به من نگاه کرد و من احساس پیشمونی کردم، ولی کار درستی کردم، مگه نه؟ وگرنه ملکه میکشتش.»
پدرش گفت: «درست بود. و حتی دروغی که گفتی هم بدون عزت نبود.»
در اینجا ادارد سعی میکند بهطور غیرمستقیمی دروغهای شرافتمندانهی آریا را با مال خودش مقایسه کند.
{افکار ند}: بعضی رازها بهتره که مخفی بمونن و بعضی رازها اونقدر خطرناکن که نباید آشکار بشن، حتی با اونایی که دوستشون داری و بهشون اعتماد داری.
این نقلقول به سادگی بیان میکند که ند رازهای خودش را دارد. رازهایی آنقدر سخت و خطرناک که تمرکز فراوان روی آنها، او را مجبور به مونولوگگوییهای عمیق برای راضی کردن خودش به حفظشان کرده است.
باران همه را به زیر سقفهایشان فراری داده بود. قطرات باران همچون گناهان قدیمی، گرم و بیرحمانه بر سر ند میکوبید.
==
فریبکاری او {ند} را چرک و کثیف کرده بود. او فکر کرد: چه دروغها که برای عشق نمیگوییم. خدایان من را ببخشند.
تمامی نقلقولهای بالا اینگونه به نظر میرسند که ادارد برای ۱۴ سال درحال دروغ گفتن دربارهی چیزی بوده است. اگر سرچشمهی این دروغها به جان برنمیگردد، پس کاندیدای بعدی چه چیزی است؟ مطمئنا گزینههای دیگری هم وجود دارد، اما در حال حاضر جان اسنو نزدیکترین گزینه به هدفمان است.
افکاری که مربوط به جان اسنو میشوند
اکثر نقلقولهای بالا مدارکی بودند که به سمت ریگار و لیانا نشانه رفته بودند، اما جملات و افکار پُرتعداد دومی هم هستند که بهشکل مرموزی اشاره میکنند جان چیزی بیشتر از یک حرامزادهی معمولی است. برای نمونه، ادارد بهطرز جالبی هیچوقت جان را به عنوان پسرش صدا نمیکند:
او به سردی یخ گفت:«هیچوقت دربارهی جان ازم نپرس. اون از خونِ منه و این تمام چیزیه که لازمه بدونی.»
توجه کنید اینجا ادارد جان را «خون خودش» خطاب میکند، نه «پسرم». شاید این نشان میدهد ادارد دارد سعی میکند تا آنجایی که امکان دارد، حقیقت را بگوید. چون اگر جان پسر لیانا باشد، او هنوز خواهرزادهیاش محسوب میشود و از «خونش» است. و بعد در صفحهی ۴۸۶ «بازی تاج و تخت»:
ند فکر کرد: اگر قضیه به قرار گرفتن جان بچهای که نمیشناسم در مقابل راب و سانسا و آریا و برن و ریکان قرار بگیره، باید چیکار کنم؟ از اون مهمتر، اگر زندگی جان در مقابل بچههای خودش قرار بگیره، کتلین چیکار میکنه. او نمیدانست و دعا کرد که هرگز متوجه نشود.
در اینجا ادارد نام فرزندانش را در ذهنش فهرست میکند، اما بهطرز متقاعدکنندهای نام جان را در کنار آنها نمیآورد. جالبه.
ادارد در حالی که در سلولی زیر قلعهی سرخ زندانی شده و در انتظار مرگ است، افکار بیشتری دربارهی جان دارد.
فکر کردن به جان وجود ند را با احساس شرم و اندوه چنان عمیقی پُر کرد که توسط کلمات قابلابراز نبود. فقط اگر میتوانست دوباره آن پسر را ببیند و بنشیند و با او حرف بزند…
خب، چرا ادارد یکدفعه قبل از اینکه بمیرد میخواهد از بین تمامی فرزندانش با جان حرف بزند؟ آیا او بالاخره میخواهد راز والدینش را برای او آشکار کند؟ البته اگر مادر جان کس دیگری بود، باز ادارد میخواست این کار را بکند. از همین رو، این نقلقول کاملا دربارهی سناریوی ریگار و لیانا صدق نمیکند. این درحالی است که دو صفحه قبلتر، ادارد از وریس میخواهد که آیا او میتواند یک نامه منتقل کند. شاید ادارد خواسته راز مادر جان را در آن نامه فاش کند.
بـرن رویای جالبتوجهای دارد که شاید به مدارکمان اضافه کند:
«دیشب خواب یه کلاغ رو دیدم. همونی که سهتا چشم داره. اون به داخل اتاق خوابم پرواز کرد و بهم گفت که باهاش برم. من هم رفتم. ما به داخل سردابهها رفتیم. پدر اونجا بود و ما صحبت کردیم. اون ناراحت بود.»
لوین به درون لولهاش نگاه کرد: «برای چی ناراحت بود؟»
«فکر کنم، مربوط به جان میشد.» این رویا خیلی بیشتر از دیگر رویاهای کلاغیاش، اذیتش کرده بود.
تاکنون رویاهای اکثر کاراکترها حالتی جادویی و پیشگویانه داشته است. این حقیقت که ادارد سعی کرده چیزی دربارهی جان به برن بگوید، نشان میدهد شاید راز جان آن پایین در سردابهها قرار دارد. شاید نزدیک مجسمهی لیانا؟
جان هم رویایی شبیه به این دارد:
«دارم توی یه تالار خالی طولانی راه میرم… درها رو باز میکنم، اسمها رو فریاد میزنم… قلعه همیشه خالیه… استبلها پُر از استخوونه. این همیشه منو میترسونه. شروع به دویدن میکنم، درها رو محکم باز میکنم، پلههای برج رو سهتا یکی میکنم، برای پیدا کردن یکی، هرکسی، فریاد میزنم. و بعد خودم رو جلوی در سردابه پیدا میکنم. اون داخل تاریکه و من میتونم پلههایی که به اون پایین پیچ میخورن رو ببینم. انگار باید برم اون پایین، اما من نمیخوام. از چیزی که ممکنه اون پایین منتظرم باشه، هراس دارم… فریاد میزنم که من یه استارک نیستم، اینجا جای من نیست، اما فایدهای نداره، به هرحال باید برم پایین. پس شروع میکنم. همینطوری که پایین میرم، بدون مشعلی برای روشن کردن راه، دیوارها رو احساس میکنم. همینطوری تاریکتر و تاریکتر میشه تا جایی که میخوام فریاد بزنم… اینجا از خواب میپرم.»
این رویای جان هم دوباره انگار میخواهد به جواب سرنوشت یا میراث جان در سردابهها اشاره کند. این هم یک نکتهی دیگر که به نظر قصد اشاره به والدین جان را دارد:
کلاغ غار غارکنان گفت: «پادشاه». پرنده بال زد و بر روی شانهی مورمونت نشست. درحالی که به عقب و جلو تکان میخورد دوباره گفت: «پادشاه».
جان با لبخند گفت: «اون از این کلمه خوشش میاد.»
«کلمهی راحتی برای برای گفتن. کلمهی راحتی برای دوست داشتن.»
پرنده دوباره گفت: «پادشاه»
«فکر کنم منظورش اینکه که شما باید یه تاج داشته باشین، سرورم.»
«سرزمین همین الانش سه تا پادشاه داره. درحالی که دوتاش از نظر من اضافیه.» مورمونت با انگشتش به زیر منقار کلاغ زد، اما در تمام این مدت چشمانش هرگز جان اسنو را رها نکردند.
این میتواند نگاه تصادفی یک کلاغ، یا سرنخ زیرکانهای بر این حقیقت باشد که اگر تارگرینها هنوز حکمرانی میکردند، جان به عنوان آخرین پسر زندهی ریگار، پادشاه بهحق میبود.
با این حال، یک سرنخ محوری دیگر در شکل ظاهری و فیزیکی کاراکترها میآید. بارها در طول داستان به این نکته اشاره شده که جان و آریا شکل ظاهری مشابهای دارند. این درحالی است که فیزیکِ آریا چندین بار توسط ادارد با لیانا مقایسه شده است. از همین رو، با یک دو دوتا چهارتای منطقی به این نتیجه میرسیم که نویسنده بهطرز غرمستقیمی دارد لیانا را با جان مقایسه میکند (لیانا شبیه آریا است و آریا شبیه جان).
از سویی دیگر، یادمان نرود اگر جان پسر ریگار و لیانا باشد، اسم این مجموعه، «نغمهی یخ و آتش» معنای عمیقتری به خودش میگیرد و با این سناریو کلیک میکند. همانطور که میدانیم، جان اسنو تا قبل از مرگش به عنوان یکی یا شاید اصلیترین کاراکتر و قهرمان داستان پردازش میشد. پس، اینکه هویت قهرمان داستان به وسیلهی پدرش، ریگار (آتش) و مادرش، لیانا (یخ) با عنوان کل مجموعه رابطه داشته باشد، بعید نیست.
ایرادگیری
تا اینجای کار برای رسیدن به راز «والدین جان اسنو» سه تئوری را بررسی کردیم، هرچند، حتما موافقاید دوتای اولی فقط مقدمهای برای صحبت دربارهی آخری بود و مطمئنا قبول دارید که تئوری R+L=J اینقدر نان و آبدار و جذاب و پُرپیچوخم است که ذهن آدم را دیوانهی خودش میکند. با این حال، هنوز عدهای هستند که ایرادهایی را به آن وارد میدانند؛ ایرادهایی که حتی اگر طرفدار سرسختِ این تئوری باشید هم باز ته ذهنتان زنگ میزنند. پس بگذارید آنها را مرور کنیم:
عدهای ممکن است بعد از خواندن همهی این مدارک و سرنخها به این نتیجه برسند که سناریوی ریگار و لیانا خیلی «واضح» است. یعنی مارتین نمیآید اینقدر روشن هستهی یکی از بزرگترین اسرار داستانش را فاش کند. خب، این درست نیست. کافی است این سوال را از خودتان بپرسید: آیا قبل از خواندن این تحلیل چنین نظریهای به ذهنتان خطور کرده بود؟ تازه، سناریوی ریگار و لیانا در مقایسه با سناریوی ند و آشارا و ند و ویلا به عنوان والدین جان، اصلا واضح نیست. یعنی اگر معیارمان برای درجهبندی حقیقی بودن این سه تئوری مقدار «دور از ذهن» بودنشان باشد، مطمئنا R+L=J از دوتای دیگر ناشناختهتر است. این را هم در نظر بگیرید که از میلیونها خوانندگان «نغمهی یخ و آتش» تمامیشان مثل ما اینقدر خوره نیستند که ذرهبین دست بگیرند و به جان جزییات داستان بیافتند. برای اکثر دنبالکنندگان وستروس، ماجرای والدین جان اسنو اصلا مهم نیست.
بعد از ایراد واضح بودن، اشکال «کلیشه» به وسط کشیده میشود. اینکه جان اسنو، همان پسر بیچارهی غمگینِ خستهی داستان که حالا پادشاهی گمشدهی ملت است، کلیشهای به نظر میرسد و مارتین ثابت کرده اهل کلیشه نیست. اما باید این نکته را در نظر بگیریم که همین مارتین از دل کلیشههای فانتزی، چنین داستانهای ناگفتهای را بیرون کشیده است. این مسئله ممکن است دربارهی جان اسنو هم صدق کند. شاید خط اول داستان زندگی او دربارهی مرد فراموششدهای باشد که پادشاه به حق است، اما این شروعِ تکراری میتواند طوری پیچ و تاب بخورد و با راز و رمزهای مختلف ترکیب شود که تجربهی جدیدی را به همراه بیاورد. ممکن است پسفردا مارتین اعلام کند، بله جان «وارث بهحق» است، اما او قرار نیست طوری که شما انتظار دارید «حاکم وستروس» شود. در حال حاضر این اتفاق افتاده است؛ از انگیزهاش برای شکست وایتواکرها گرفته تا مرگش در آخرین دیدارمان، لایهی دیگری از پیچیدگی و مشکلات را به روی زندگی او کشیده است.
شاید پس از نسبت دادن تئوری R+L=J به جان این سوال برایتان پیش آید که خب، اینطوری دینریس غیرمهم و بیخاصیت میشود! ما مدتهاست که میدانیم اژدها سه سر دارد. مشخصا، یکی از سرهایش دینریس است. این درحالی است که ما از ابتدا بر این باور بودیم که دینریس کلید نهایی داستان و تمامکنندهی همهی مشکلات است. مارتین برای شکستنِ این انتظار قدیمی ما به قهرمانی دیگر احتیاج دارد که آن را تبدیل به سر دیگری از اژدها کند: جان اسنو. اینطوری نه تنها از نقش دینریس کاسته نمیشود، بلکه کلیشهای که بالاتر از آن گفتم هم از بین میرود و داستان وارد مرحلهای میشود که اصلا فکرش را نمیکردیم: «دینریس همان قهرمان بزرگی که بیشتر از همهکس و همهچیز اهمیت دارد، نیست».
تازه، این تئوری شامل یک قصهی رومانتیک جانسوز بین ریگار و لیانا هم میشود. مارتین از ابتدا با تصویر زیبای رُزهای زمستانی که رابطِ بین لیانا و ریگار هستند، علاقهاش به بازی با مفهوم تراژدیهای عاشقانه را نشان داده است. این به کنار، حتی اگر لیانا مادر جان نباشد، همین که رابطهی ریگار و لیانا به تراژدی وحشتناکی ختم شده، آورندهی سوالهای احساسی هیجانانگیزی است. ما میدانیم ریگار به چه دلیلی لیانا را به برج لذت منتقل کرده، اما کماکان این سوال وجود دارد که چرا آدم باهوشی مثل او با این کار، خطر جنگ و نابودی را به جان خریده است. اما باز ما بارها قصههای زیادی دربارهی رابطهی نازکِ تارگرینها با عقل شنیدهایم! چرا ریگاری که به صداقت و شرافت معروف است، به همسرش خیانت کرده و با لیانا برای به وجود آوردن فرزندی دیگر فرار میکند؟
این سوالی است که به راحتی و کاملا قابلتوضیح نیست، اما شاید رویایی که دنی در «خانهی نامردگان» میبیند، بتواند کمی از عطشهمان برای دانستن بکاهد؛ در این صحنه، دنی ریگار و الیا را میبیند که بالای سر پسر تازه به دنیا آمدهشان، اگان ایستادهاند. ریگار میگوید، اگان همان «شاهزادهی وعده داده شده» و «نغمهی یخ و آتش» است. و بعد بهشکل معماگونهای اضافه میکند: «باید یه نفر دیگه هم باشه… اژدها سه سر داره.» امکان دارد براساسپیشگوییای که ریگار از آینده خوانده، او فکر کرده برای تکمیل کردن سه سر اژدها و نغمهی یخ و آتش، باید فرزندی از یک زن استارک نیز داشته باشد. اینگونه پای حدس و گمانها و اسرار دیگری به میان کشیده میشود. آیا ریگار عاشق لیانا نبوده و فقط خواسته از این طریق پیشگوییای که خوانده بوده را عملی کند؟ آیا به این ترتیب، جان اسنو همان شاهزادهی موعود یا آزور آهای است؟ بررسی اینها خودش یک تحلیل جداگانه میطلبد. اما قبل از آن، شما دربارهی «والدین جان اسنو» چه فکر میکنید؟ آیا با معادلهی R+L=J موافقاید؟
به قلم رضا حاج محمدی
منبع: زومجی
مقاله جالب و عالی بود
در کل تیوری R+l=j احتمالش بیشتره .تا حالا کتاب و سریال رو به هرکسی معرفی کردم ،معتقد بودن که جان پسر ادارد بوده اما وقتی تیوری ریگار و لیانا رو گفتم ،شاخ در اوردن و تاییدش کردن و گفتن که تاحالا به ذهنمون نرسیده.
لرد نوید لنیسترنقل قول
خیلی ممنون واقعا مقاله ی خوبی بود
amirنقل قول
ادارد رویاهای خشن و ناراحتکنندهای دربارهی قولش به لیانا میبیند. چرا؟ خب، خودتان چی فکر میکنید. به نظرتان آیا این همه اهمیت و تاکید روی دفن کردن او در وینترفل غیرمنطقی و اشتباه به نظر نمیرسد.
این قسمت داره از نویسنده مقاله بیان می شه و نباید توی بخش نقل قول باشه.
و همچنین توهماتِ دنی در خانهی نامُردگان:
این قسمت هم همچنین نباید توی حالت نقل قول از کتاب قرار داشته باشه.
البته یک تئوری ضعیف دیگر هم وجود داره که توی مقاله بهش اشاره ای نشده است.
تئوری دیگر در اینباره، با توجه به گفته های لرد گودریک بورل (Lord Godric Borrell) به داووس (Davos) شکل می گیرد، او در مورد یک ماهیگیر و دخترش می گوید، که در زمان قیام رابرت ، ند را از دره (Vale) و از طریق خلیج نیش(Bite) به شمال منتقل کردند، در بین راه پیرمرد در اثر طوفان می میرد، اما دخترش ماموریت را با موفقیت به پایان می برد و ند را به جزایر ۳ خواهر (Three Sisters) میرساند، در حالیکه از ند یک حرامزاده در شکم دارد! او نام فرزند خود را جان اسنو گذاشت. (به نقل از ویکی وستروس.)
s1378نقل قول
Coldhandsنقل قول
مقاله عالی بود خیلی از این مطالبی که در مقاله، برای تیوری R+l=j گفته شده، حتی برای من که از خیلی وقت پیش این نظریه رو شنیده بودم و به همین نکات ریز دقت میکردم، نادیده بود. اگه کسی این نظریه رو نشنیده باشه که قطعا این مساله واسش دور از ذهنه و اصلا کلیشه نیست. اما سوالی که از همان روز اول شنیدنش ذهنم رو مشغول کرد این بود که چرا جان اسنو هیچ شباهتی به سایر اعضای خاندان تارگرین نداره، نه موهای نقره ای نه چشمهای بنفش. اگر چه این مساله خودش میتونه دلایل مختلف داشته باشه. از جمله اینکه مارتین برای این عدم شباهت نمونه های تاریخی هم آورده، مثلا خاندان براتیون ها که سرمنشاشون بر میگرده به تارگارین ها و اصلا دلیل مشروعیت رابرت هم همین بوده یا ازدواج بین خانوادگی در تارگارین ها برای حفظ خون. حتی من فکر میکنم داستان فرزندان رابرت هم که همه دارای موهای مشکی بودن هم برای دور کردن ذهن خواننده از این که جان میتونه فرزند ریگار باشه اورده شده. چون فقط در مورد خاندان تارگارین ها و براتیون ها این مساله رو تاکید کرده و شاخص نشون داده داستان که در واقع واسه فریب ذهن خواننده است.
حسیننقل قول
کافیه نگاهی داشته باشین به تصویری که ریگار، لیانا و جان رو نشون میده (بالای پاراگراف ایرادگیری). و تازه متوجه می شین چه ترکیب جالبی داره این رنگ موها….
TIRNAنقل قول
سلام اول یه خدا قوت به آقای حاج محمدی و استارک عزیز که این مقاله عالی رو تهیه کردند و تو سایت گذاشتند خیلی عالی بود دست گلتون درد نکنه برای وقتی که میزارید خوندنش برای من کلی طول کشید دیگه نمی تونم تصور کنم که نوشتن چقدر طول کشیده من تا خوندمش ۳نفر اول نظرشون رو دادن
دوم با تئوری R+L=J موافقم و همینطور با این نظر که بعد از تولد جان ممکنه یه مدت هرچند کوتاه ویلا دایه اش بوده تاشاید اینطوری بتونه ادارد استارک رد گم کنه که اگر کسی بپرسه مادر بچه حرامزاده ات کیه؟اسم یکی رو که وجود خارجی داره و بشه درباره اش تحقیق کرد رو بگه و شاید واقعا ویلا هم راز والدین جان رو بدونه
واینکه جان چرا شباهتی با تارگرین ها نداره چون رنگ مو و رنگ چشم تیره صفت غالب و باید هر دو والد ژن های خاص صفت مغلوب را به اندازه ای که بشه گفت خالص داشته باشن تا فرزند هم صفت مغلوب رو نشون بده مثل خاندان تارگرین گه با ازدواج خواهر و برادر برای چندین نسل ژن های خالصی داشتند و تازه فکر نکنم بچه های ریگار و الیا مارتل هم رنگ مو و رنگ چشم های تارگرین ها رو به ارث برده باشن.
saraنقل قول
برام یه سوال میمونه!
اگه فرض کنیم که جان سر دوم اژدهاست پس سر سوم کیه؟ اگه کسی میدونه بگه حتی تو اسپویل چون واقعا کنجکاو شدم
محمد اریانقل قول
برای اینکه بفهمیم چه چیزی باعث شده این تئوری ها برای ما مهم باشند باید بفهمیم چه چیزی باعث جذب و آشنایی ما با داستان شده است .
خود من یادم نمی آید چرا کتاب رو دانلود کردم ! اما خوب می دونم که فصل اول ، کمی توی ذوق می زد ، صفحاتی که درباره برف و سرما و موجوداتی عجیب سخن می گفت خبر از داستانی آبکی و بی کیفیت می داد ،
اما وقتی در فصل های بعد رسیدیم به درگیری های درباری که با مرگ مشکوک جان ارن شروع شده بود ، و در همان صفحات اول با قضیه جان و لیانا و رابطه سرسی و جیمی همراه بود معلوم شد که این کتاب ارزش خواندن داره .
یعنی بازی های سیاسی من رو مجذوب کتاب کرد. و آنچه که معلومه ، اهمیت تورمنت هارنهاله ، هزاران نفر در اون شرکت داشتند ، هر کس هم تنها بخشی از صحنه را می دیده و جالب اینکه در هر گوشه ای از اون یه اتفاقی رخ داده که لزوما” همه متوجهش نشده اند ولی بی تردید ، تاریخ وستروس به قبل و بعد از این تورمنت تقسیم می شود و صد البته با هنرنمایی مستقیم ریگار تارگرین و کلیه افراد خاندان استارک..
خیلی مهمه که بدانیم چرا یک کتاب رو می خونیم ،
من کتاب Twilight رو دوست داشتم چون به قدری واقعی فضای خیس ، ساکت ، کوچک شهر فورکس رو شرح داده ، اینقدر خوب زندگی افسرده بلا رو به تصویر کشیده که همین توصیفات برای من از داستان خون آشامی آن جذاب تر بود ،برای اینکه متوجه منظور من بشید ، یکبار دیگه عنوان بندی ابتدای فیلم ر ببینید ، پرواز هواپیما از بیابان های آریزونا به سمت کوهای سرد و پر از درخت واشنگتن عالیه.
حتی اگر این هم کافی نبود ، یکبار به تنهایی سفر شمال رو تجربه کنید ،تنها نشستن در ساحل سرد و تنها در ویلای نم گرفته بودن و تنها قدم زدن در حاشیه جنگل رو هنگامی که زمین و زمان خیسه ! تجربه کنید و دوباره خوندن Twilight رو شروع کنید.
درباره هری پاتر اما فرق می کرد ، اول اسمش را شنیدم ، بعد دو فیلمش را از تلوزیون دیدم ، بعد کتاب های چهار و پنج و شش را خواندم و وقتی در انتظار کشنده کتاب هفتم بودیم ، رفتم سراغ کتاب های اول ، اونجا هم قدرت فضا سازی معرکه من رو جذب داستان کرد ، دوستی عمیق بین سه شخصیت داستان ، چیزی است که به جرئت می گویم نظیر آن را نه در هیچ کتابی دیده ایم ونه خواهیم دید،(آیا ماجرای اسنیپ کمتر از ریگار و لیانا شکوه و زیبایی دارد؟ )
امروز هم چنان علاقه ای به داستان دارم که بعد از چندین بار خواندن هری پاتر باز هم آن را خوانده و خواهم خواند .(همین الان هم در حال خواندن شاهزاده دورگه هستم و تازه کشف کردم که هری از همان تابستان و در شروع کتاب ششم عاشق جینی شده و خودش خبر نداشته !)
هری پاتر فضایی داشت که بازی تاج و تخت ندارد ، همه چیز اینجا سرد است و بی روح (همین هم قدرت نویسنده را می رساند که چطور با قدرت به ما نشان می دهد در دنیای بی رحم کتاب ، حتی روابط زناشویی نیز اسیر سیاست و قدرت طلبی است و هیچ عشق و دوستی واقعی وجود ندارد )
ببخشید اگر زیاد بی ربط بود . می خواستم درباره تئوری ها بنویسم اما نمی دانم چرا از اینجا سر در آوردم !
magentaنقل قول
یادم رفت تشکر کنم ،ممنون بابت مقاله زیباتون و البته واقعا عالی،اگه سایتهای خارجی طرفدار نغمه این مقالا را میدیدن حتما میزاشتن تو سایتشون،استارک جان یهتر نیست با یکی دوتا ازین سایتها تبادل لینک کنید،مثل نگهبانان دیوار یا سایت رسمی مارتین؟؟
اینجوری وینترفل همه دنیا میشناسن،اگه سایت دو زبانه کنید مطمعنم خارجیها هم میان بازدید از مقاله های ارزشمندتون
محمد اریانقل قول
من فکر میکنم ویلا هم در برج شادی حضور داشته.سه مرد جنگجو نمیتونستند برای به دنیا اومدن فرزند لیانا کمک کنند برای همین آرتور دین خدمتکار وفادار و رازدارش رو از استارفال به برج شادی میاره تا نقش قابله رو ایفا کنه و همانجا هم ادارد باهاش توافق میکنه که خودش رو مادر جان معرفی کنه.
البته ویلا حتما فرزندی هم داشته چون در غیراینصورت شیری نداشته که بخواد دایه ادریک دین باشه و باتوجه به اینکه ادریک دین سه چهارسالی از جان کوچکتره باز هم اینکه ویلا مادر جان باشه زیرسوال میره.
سمانهنقل قول
من خودم شدیدا دوست دارم اگان (تارگرین/بلک فایر) اژدها سوار سوم باشه چون واقعا شخصیت جالبی داره البته شاید هم یورون یا ویکتاریون ویسریون یا ریگال رو تصاحب کنن باید منتظر کتاب شش باشیم
great tom hanksنقل قول
بسیار عالی
Aryaنقل قول
سلام
من خیلی وقته که مطالب سایت شما رو میخونم ولی تا الان تنبلیم میومد تا نظر بذارم و ازتون تشکر کنم.
این مقاله فوق العاده بود خیلی ممنونم که اینقدر با جزئیات و زیبا نوشتید.
عباس استنیسنقل قول
با سلام،خیلی جالبه که من هر سه این کتابارو خوندم و دقیقا به همین دلایلی که شما به اونا علاقه مند شدی بنده هم دوستشون داشتم،اما تاثیری که هری پاتر رو نوجوانها توو زمان خودش داشت و اون جوی که ایجاد کرده بود به نظرم هرگز دیگه تکرار نمیشه
Shayantechنقل قول
ممنون بابت این نوشته ,تمام احتمالات را بخوبی قرار دادید.ظاهرا احتمال R+L=J از همه قویتره اما باز هم یه حسی بهم میگه مارتین زرنگ تر از این حرفاست درسته نشونه توی داستان میزاره اما همیشه تا میای یه نتیجه گیری برای خودت در نظر بگیری به چندتا نشونه ناقض برمیخوری, اگه با وجود این همه نشونه در مورد لیانا و ریگار بشه این حدس را زد مطمئنا کارگردانان سریال کار زیاد سختی توی حدس زدن هویت جان و اجازه ساخت سریال از مارتین نداشتند.
LAdominanteنقل قول
تارگرین ها به دلیل ازدواج با هم خون های خودشون بوده که رنگ مو و چشمشون خفظ شده… در طول تاریخ هر زمان چه یه مرد تارگرین چه یه زن تارگرین با افرادی غیر تارگرین و دارای موی تیره ازدواج کردن اکثرا حاصلش موی تیره بوده….
مثل اینکه سه تا پسر رینیرا تارگرین که احتمالا حرامزاده های هاروین استرانگ بودن و مثل پدرشون مومشکی بودن و اصن شباهتی به تارگرین ها نداشتن. و یا بیلور تارگرین که عموی همین استاد ایمون خودمون بوده توی داستان تورنومنت آشفورد قشنگ ذکر شده که موی مشکی مادر دورنیش رو داشته
صرفا چهره جان نمی تونه بیانگر این باشه که تارگرین نیست… چون فک کنم اصن ازدواج بین تارگرین ها و استارک ها قبلا رخ نداده بوده اصن
Winterfell Princessنقل قول
شاید به نظر عده ای حرفم چرت باشه اما من درباره یکی از اژدها سواران شدیدا به برن امیدوارم…
این تاکیدی که به برن میشه از طرف کلاغ سه چشم که تو هرگز راه نخواهی رفت بلکه پرواز می کنی و قدرت جادویی که برن داره و از طرفی وارگ هم هست منو شدیدا به این قضیه امیدوار کرده…. منتها فعلا تو شمالی ترین قسمت دنیاست و تصور اینکه چطوری باید به اژدها برسه خیلی سخته
Winterfell Princessنقل قول
نکته خوبی بود…. با توجه به اینکه جان رو سریعا ند به شمال برده بوده و جدا شده بوده از وایلا و از اون ور ادریک چند سال بعدش داشته هنوز شیر وایلا رو میخورده احتمالا یه بچه سومی در کار بوده…. وگرنه شیر وایلا باید بعد از رفتن جان خشک میشده
Winterfell Princessنقل قول
من خودم شدیدا طرفدار این ایده R+L= J هستم. حتی به نظر من اگه طرح اولیه داستان مارتین که توی همون نامه مطرح شده رو در نظر بگیرید و داستان اینکه آریا باید عاشق جان میشده یه جورایی تکرار عاشقی لیانا و ریگار بوده. اینکه آریا که به لیانا شباهت داره عاشق جان بشه که شخصیت پدر واقعیش یعنی ریگار رو داره… اما خوب داستان قطعا تغییرات داشته و نمیشه مطمین بود که مارتین چه ایده هایی رو تو داستانش حذف و اضافه کرده…
اگه این ایده رو قطعی در نظر بگیریم جز خود دنریس چندین گزینه اژدها سوار داریم… یکیش همون ایگان که نمرده و خود جان… بین بلک فایرها در ارتش طلایی هم قطعا خون تارگرین یافت میشه.
فقط یه چیزی تو ذهن منه و اونم اینکه اگر جان پسر ریگار باشه و اگان هم فرضا زنده باشه خوب اگان بچه بزرگه است اون جانشین پدرشه. تازه جان حرومزاده است و قانونا حقی نداره. به نظرم جان همون نقش ناجی رو ایفا خواهد کرد اما نهایتا پادشاه آخر نمیشه و تخت آهنین مال اون نیست… پس کلیشه های دیزنی مانند هم نداریم
Winterfell Princessنقل قول
بسیار زیبا, نویسنده واقعا خوش قلم هستش.
.
فک میکنم اکثر کسایی که ریز شدن روی موضوع “چه کسی والدین جان هستن؟ ” به همین R+L=J میرسن.
s.a.sنقل قول
به نظر من دنیای مارتین یه رنگین کمان خاکستری هست اگر کلیتش بیروزی باطل بر حق رو نوید میده وقتی وارد جزیات رگارنگ بشید می بینید باطل حرفی برای گفتن نداره حتی جزیات جزیاتش هم همین طور (پسری نامشروع از ند با شرافت مانند ننگی ابدی(خاکستری)بعد در جزیات این جزیات به غایت این شرافت می رسیم ننگین کردن خود و وفای به عهد خواهر(رنگین کمان)ولی باز دزدن لیانا(جزیات جزیات جزیات(خاکستری))ولی اژدهای سه سر و شرافت ریگار و عشق(جزیات جزیات جزیات جزیات(رنگین کمان))
این در دنیای خودمون هم صادق هست مثل ناپلعون بناپارت و اسپینوزا و مارکس(مارکس برعکس بقیه هست کلیتش نوید ولی جزیاتش پر از یعس و نومیدی)
و من ممنون چهار نفر هستم که جهان رو اون طور که بود به ما نشان دادن
نیکلو ماکیاولی
ویل دورانت
برتاند راسل
جرج.ار.ار.مارتین
به نظر من کسی که شهریار و گفتار های ماکیاولی و تاریخ تمدن ویل دورانت و تبلیغات رسمی و ازاد اندیشی و تاریخ فلسفه غرب راسل و
نغمه ای از یخ و اتش مارتین را نخوانده باشد تنگ دست به سر می برد.
کسی که از سه هزار سال بهره ای نگیرد تنگ دست به سر می برد
گوته
و این چهار نفر سه هزار سال را به خورد ما میدهند
اگر این را اسپم بنامید میگویم اگر شما کمی در نوشته های مارتین تعقل کنید ار سروده های ماث پر معنا تر است
ممنون بابت مقاله
AAAنقل قول
جان فرزند هر کسی باشه در هر صورت حروم زاده است…
arlنقل قول
نکته اینجاست که این فرضیات طی سالهای پس از نشر کتاب از سوی طرفداران بدست آمده و تو سایتها بازنشر شده، شخصی که داستان رو سر راست بخونه مطمئنن این طور دقیق پیش بینی نمی کنه پس نویسنده های سریال کار آسونی نداشتن…
——
ولی یه نکته ای که الان بهش بر خوردم و بنظرم می تونه مهم باشه مثله همه ی این تئوری ها، اینه که مارتین چرا از نویسنده ها پرسیده “مادر جان کیه؟”. اگه بنظر ادارد پدر جان نباشه باید سوال به شکل اینکه پدر و مادر واقعی جان چه کسانی هستن مطرح بشه نه تنها بدین صورت که مادرش کیه…
—-
همیشه فیلم ها و کتابهایی جذابیت زیادی دارن که بصورت غیرمستقیم نشونه هایی رو از داستان به خواننده و بیننده بدن که تنها با دقت نظر بدست میاد، مارتین نشون داده تو این کار وارده، سازندگان سریال هم همینطور… بر همین اساس من تئوری ریگار و لیانا رو محتمل تر می دونم، درسته که مارتین جوری داستانو پیش می بره که کسی انتظار نداره اما یکم بیشتر که دقت می کنین می بینین داستان بر اساس منطق پیش میره یعنی اگر شخصیتی می میره قطعاً دلیل موجهی داشته و در کنار مرگش پاسخی به پرسش هایی که تاکنون به ذهن دنبال کننده رسیده داده میشه این موضوع در مورد جان اسنو و والدینش اصلاً اینطور نیست. پس اگر این رویه ی مارتین باشه و منطق اساس کارش باشه برای من درک خیلی اتفاقات، رفتارها و سخن ها راحت تر میشه. اگر چندباره سریال و کتاب رو دنبال کنید پی به حرفم می برید که اکثر اتفاقات قابل انتظاره و شوکه شدن ما از این سری به این خاطره که دیگر سازنده ها تابحال یه بعد داستان رو نشون دادن و مارتین یه بعد دیگه.
TIRNAنقل قول
همچین بی ربط نبود.درسته به مقاله ربطی نداشت ولی واقعا ارزش کتاب مارتین رو نشون داد.درباره این کتاب خیلی چیزا میشه گفت ولی بهترین حرف رو آینده در موردش خواهد گفت
RODRIK STARKنقل قول
بنظرم این تئوری ریگار و لیانا دیگه خیلی لوس شده بازم ممنون از نویسنده عزیز ولی با توجه به نوشته هاتون من متوجه شدم که شما خیلی از این تئوری دفاع کردید و بقیه تئوری ها رو هم فقط چون مجبور بودید مطرح کردید ولی در کل مطلبتون بی طرفانه نیست و به سمت طرف داری از این تئوری جهت گیری کرده
میم. تالینقل قول
یه نظریه جالب در مورد آشارا ، او با پرتاب خود از بالای قلعه خودکشی کرده است با اینحال جنازه اش پیدا نشده است و با اینحال ویلا خدمتکارش تقربیا با شروع این ماجرا ها به خاندان دین پیوسته و نقش پر رنگی به خود گرفته و هیچ کس هم از قیافه اش خبری نداره خوب شاید ویلا یه شخصیت ساختگی باشه تا آشارا با استفاده از آن خودش را مخفی کند تا حقایق بر ملا نشود
amirنقل قول
این تئوری که ریگار و لیانا والدین جان باشن به همین سادگی پیش نمیره و احتمالا ساید افکت های تکان دهندهای داره.مثلا تئوری دیگه ای هست که میگهآشارا دین نمرده و اصن دلیلی نداشته خودکشی کنه.گفته میشه که آشارا بکارتش رو از دست داده اون هم به عنف.چرا برادرش برای اعاده حیثیتش هیچکاری نکرد؟به نظرم چون قسم خورده بود از کسی که این کارو با خواهرش کرده محافظت کنه. یعنی آشارا میتونه از مد کینگ باردار شده باشه و اگان رو به دنیا آورده باشه.سپتا لمور که تیریون هم میبینه و شخصیت بسیار خاصی داره میتونه آشارا باشه که برای نجات جون بچه ش با ند استارک معامله کردن تا هویت هر دوی جان و اگان رو مخفی نگه دارن.کاراکتر اگان هم به قول تیریون دیوانگی تارگرین ها رو داره.این همه اشاره به دین ها در طول کتاب به نظرم باید یه جا به درد بخوره.بعدم شمشیر آرتور باید دست ادریک باشه، چرا خبری نیست؟شاید آشارا برای پسر خودش نگهش داشته.
از طرف دیگه مرگ جان فقط غیر منتظره نیست که بگیم خب سبک مارتینه، بی معنا هم هست.جان قرار بود یه کاری بکنه ولی نکرد.راب حداقل اسم شکست ناپذیر رو به دست آورد ولی جان چی؟دوره کوتاهی فرمانده دیوار بود.جان با برگشتنش داستان رو لوث نمیکنه، با برنگشتنش این کارو میکنه.
سحرنقل قول
اسپویل : سر دوم پسر ریگار و الیا هست که تو سریال هنوز معرفی نشده….یکی از دوستای نزدیک ریگار اونو نجات میده و بزرگ میکنه….
علینقل قول
هیچ مدرکی مبنی بر این که اگان واقعا پسر ریگار باشه نیست بسیاری می گن اگان خواهر زاده ی واریس هست و پسر ایلیریو و این دو نفر دارن از جان کانینگتون سو استفاده می کنن چهره ی زیبا و والریایی اگان هم مربوط بلک فایر ها میشه که خیلی ها میگن واریس بلک فایر هست
great tom hanksنقل قول
در مورد مقاله تنها میشه گفت : جالب، جامع و جاذب.
ولی در مورد هویت جان اسنو واقعا نمیشه حرف زیادی زد بطوریکه هم منطقی بود و هم به انحراف کشیده نشه آدم.
یه نکته هم قابل ذکره که بنظرم مارتین استعدادش اینه که حقایق رو طوری آشکار جلوی آدم میذاره که هیچ کسی فکر نمیکنه ممکنه این حقیقت محض باشه و همه شروع میکنن به کندوکاو بین هزاران پارامتر و روابط پیچیده بین آنها …
به نظرم در پایان خواهیم فهمید جان چه کسی است و آن موقع است که خواهیم دید جواب سوال بسیار ساده و جلوی چشمان همه بود .
Night`s Kingنقل قول
بنظرم مادر جان مهمه نه پدرش چون هیچکس اسم پدرشو نمیاره ولی هویت مادرش چندین بار در طی داستان به بحث گذاشته میشه مثل گذشته لایسا که بطرق مختلف مطرح میشه و ما فکر کردیم بیخوده ولی اخرش حقیقت شکه کننده رو فهمیدیم.
بالاخره این قسمت سوم دانک و اگ کی میاد مردم از انتظار
اشکاننقل قول
یه احتمال دیگه : لیانا دو قلو باردار بوده و یه پسر و یه دختر به دنیا میاره. پسره که احتمالا جانه و دختره هم میرا که هاولند با خودش می بره به خونش. پس تا اینجای کار نامزد های سه سر اژدها جان , برن , میرا , دنریس و تیریون هستند که دو تاشون باید حذف بشن . جان که شد نفر بعدی هم ان شاء ا… فصل ۶ میمیره.
محمدنقل قول
سلام
من ازهمون کتاب اول و دوم متوجه شدم والدین جان بدون شک ریگارو لیانا هستن و نه هیچ شخص دیگه ای
ندنقل قول
احتمال دوقولو داشتن لیاناهم جالبه
ندنقل قول
از نظر من جان هنوزشاهزاده ی وعده داده شدست
و حتی میتونه به عنوان یه وارگ علاوه بر دایرولفش تو جلد اژدها هم بره
“اژدهایی که از دهانش یخ بیرون میریخت”
ندنقل قول
جالبتری نکته بنظر من توجه به ظاهر گوست، دایرولف جان هست. که موهایی سفید و چشمانی قرمز داره که شباهتهای مبهم و مرموزی نسبت به تارگرین ها رو به ذهن میاره و در تقابل با رنگ خاکستری بقیه دایرولف های استارک ها ، میتونه نشانه ای از نسب دور افتاده صاحبش داشته باشه
اسنونقل قول
من سریال و دیدم و کتاب رو هم تا اخر ۳ فقط خوندم اما می دونم هیچ کدوم از این تئوری ها درست نیست! مثلا در مورد اشارا دین و ادارد. درسته که ادارد اشارا رو به صورت تابلویی دوست داشت. همه می دونستن و البته قرارم نبود با کتلین اون موقع ازدواج کنه و چشم اش به کس دیگری بود اما در عین حال از همون صحبت های میرا هم می شد فهمید که آشارا ادارد و دوست نداشت، حتی ند حسودی هم می کرد! اشارا خیلی خوشگل بوده و خیلی ها بهش چشم داشتن. همون سر باریستان یادش میاد که خودش و ادارد به اشارا چشم داشتن. تو دختر ها یکی اشارا یکی لیانا از همه خوشگل تر بودن و کلی خاطرخواه داشتن و در بین پسرا هم یکی شاهزاده ریگار و اون یکی برندون استارک بود!!! اصلا چرا اسمی از برندون نبردین؟؟؟؟ برندون هم طبق همون خاطرات مشخصا پسر شر و شور و اتفاقا چشم چرونی بوده و هم کتلین و هم پیتر بیلیش تو خاطراتشون می گن که برندون شیطونی می کرده و عاشق کتلین هم نبوده این کتلین بوده که مثل همه دخترا عاشق برندون بود. خود ادارد هم این چیزا رو یادشه. حتی گفته می شه که برخلاف ادارد، برندون اصلا نمی تونسته به کتلین وفادار باشه. تو همون داستان میرا این برندونه که مثل ادارد به سمت آشارا می ره و آشارا هم بیشتر به برندون تمایل نشون می ده نه ادارد و البته ادارد کاملا تو سایه برادرش بود. از اون ور چشم اشارا و لیانا جفتشون به ریگار بود. اقا خیلی پیچیده تر از این حرفاست. این قدر تئوری لیانا و ریگار دم دست و کلیشه ای هست که می تونم با اطمینان ۱۰۰ درصد بگم اشتباهه. ادارد و اشارا هم اشتباهه. ادارد و ویلا می تونسته درست باشه اما تو این داستان قضیه پیچیده تر از این حرفاست این قضیه منتفیه. از اون ور بازم می گم کسی از برندون حرفی نزد. به نظر من جان بچه ادارد نیست. از خون اشه می تونه بچه لیانا از یک نفر دیگه غیر از ریگار باشه یا از برندون. قضیه لیانا مهم تر از یک بچه به نظر می رسه اون هم یکی مثل جان. شاید اگر بچه ای در کار باشه هم یکی دیگه اما نه جان. به نظر من جان پسر برندونه. برندون از یه دختر دیگه. حالا اون دختر می تونه اشارا باشه زیاد مطمئن نیستم اما اینکه پدرش برندونه رو مطمئن ام.
Lúthien Helyanwëنقل قول
توی کتاب اول جان که راجع به مادرش فکر میکرد گفت که اونو توی خواب میبینه اونقدر زیاد که چهره اش رو میشناخت و اون زیبا و اشرافزاده با چشمهای مهربان بود شاید این فقط یه رویا باشه اما اگه شخصیتی که جان میبینه واقعا مادرش باشه جان باید اشاره ای به لیانا میکرد چون مجسمه ی لیانا توی سرداب بوده
از طرفی من فکر میکنم هویت مادر جان اسنو خیلی غیر قابل پیش بینی تر از این حرفها باشه چون مارتین وقتی به بنیاف اجازه ی ساخت سریال از روی نغمه رو میده که بنیاف سوال {چه کسی مادر جان اسنو است} رو درست جواب میده
کیمیانقل قول
این تئوری به نظر عجیبه چون اگه اینجوری باشه پس جان پسر برندون حقش نسبت به وینترفل بالاتر از عموش یعنی ند بوده… اگه بچه برندون بوده هیییییچ دلیلی وجود نداره که ند نخواد به بقیه بگه این بچه برادرشه و این همه وقت به همه دروغ بگه که جان حرومزاده منه. مگه اینکه فرض کنیم ند میخواسته حق موروثی جان رو بخوره که در نظر من نه تنها بعید بلکه مضحک هم هست.
Winterfell Princessنقل قول
م.م.استارک اینجاشو خوب اومدی:((این زن میبایست در جایی غیرمعروفتر حضور داشت تا ادارد استارک بتواند در زمان لقاح حضور داشته باشد)).بله اصلا مهم لقاحه.این چه معنی میده دوتا نامحرم با هم لقاح کنند منکه از ند انتظار نداشتم.ندی که یه نماز قضا نداشت وای وای.بعد اونجای غیرمعروفتر کجا باشه خوبه؟ مثلا ند اس بده به دختره بگه قلعه مون خالیه.ای بابا عجب دوره ای بوده برا اینکه یه نفر رو جورکنی باید یه قلعه رو خالی میکردی برو برو شکر خدا کن.یه چیزدیگه هم ممکنه اینه که ند استارک اسپرماشو فریز میکنه و برای هر دو تاشو ایمیل میکنه و ناگهان جان وارد میشود.حالا شما گفتگوی جان با ند استارک و در نظر بگیر.جان:آره خان دایی نزنی میزننت این رسم روزگاره یعنی این روزگاره کجاست ریگاری که عرق میخورد و نعره میکشید هر چی نالوتی بود سه تا سوراخ موش قایم میشد اما سه تا نالوتی سه تا از خدا بیخبر مفت مفت فرستادشون سینه قبرستون منم اینکارو میکنم منم همه شونو میکشم.
جان تارگریاننقل قول
مشکل اینجاست که در زمان بارداری مادر جان (هرکسی)و به دنیا اومدن جان برندون زنده نیست! سن جان نشون میده که این اتفاق بعد از مرگ برندون افتاده. به هر حال بندون اول در وینترفل بوده، بعد به کینگز لندینگ میاد و اسیر مبشه و بعد هم می کشنش و بعد از مرگ اون شورش شروع میشه . به نظر من سن جان با فرضیه شما جور در نمیاد.
سادهنقل قول
بین نظرات، نظری که درباره صفات غالب و مغلوب ژنتیکی نوشته بود خیلی توجهمو جلب کرد!
دنیای مارتین با دنیای ما کلی فرق داره! قوانین دنیای ما اونجا حاکم نیست که بگیم، بله! ازدواج زن مبتلا به فاوییسم ۱۰۰% میدهد پسر فاوییسمی!
کلا بی خیال علم و دانش دنیای خودمون بشیم!
اونجا جادو و اژدها و انواع اقسام موجودات عجیب غریب هست!
ناشناس تازه واردنقل قول
هیچ کس در این دنیا بی طرف نیست
مخصوصا کتابی به نثر قدیم که کلی تیوری داره و نویسنه با خاکستری کردن کارکتر ها میخواد این اجازه رو به خواننده بده که خودش شخصیت مورد علاقش رو انتخاب کنه ولو این که شخصیت بمیره من از اول عاشق ند و تایون بودم و بعد مرگشون هستم هنوز!
الان واقعیت گرا ترین نویسنده تعودور درایزر هست که حتی اون نتونست از پس کاملا خاکستری کردن بربیاد
پس انتظار نداشته باشید در کتاب چنین خاکستری کسی بیطرف حرف بزنه(همون طور که آزاداندیشی در ایران مرده!) حتی در دادگاه های جهان واقعی هم کسی بی طرف نبوده! مثال|
در سال های (۱۹۱۹تا۱۹۲۰٫م) هر کسی که به تزار های روس وصل بود اعدام شد انقلاب روسیه
و در سال های(۱۹۴۵تا۱۹۴۶٫م)هر نازیسیم چه بی گناه چه گناه کار مرد مثل کارتر بی چاره پایان جنگ جهانی دوم و شکست المان تحت نظر هیتلر و نازیسم
و سال های(۱۳۵۷تا۱۳۶۵٫ه.ش) تمام تشکل های سوسیالیسم و توده و منافقان ملعون با حکم قطع و قاع اعدام شدن انقلاب اسلامی ایران
سال های(۱۹۹۱تا۱۹۹۶٫م)تمام سران حزب کمونیسم روسیه و تمام اعضای کا.گ.ب(حتی ابدار چی) اعدام شدن انقلاب روسیه
و با تمام دلایل شما میخواید ادم در دنیای نغمه که بسیار پیچیده تر از دنیای واقعی است(به پیچیدگی قرون وسطا) پس انتظار بی طرفی نداشته باشید
ببخشید اگه بازم بی ربط بود ولی دنیای مارتین اینقدر شبیه دنیای ماست که مجبورم مثال واقعی بزنم :D:
و بازم مقاله عالی بود ممنون
AAAنقل قول
با بخش اول موافقم ولی مثال هاتون کاملا درست نیست.
برای مثال همه ی ناسیونال سوسیالیست ها اعدام نشدند. عده ای به زندان ( عموما طولانی مدت ) محکوم شدند و حتی مسئولین غیر ناسیونال سوسیالیست رایش سوم هم با اتهامات بعضا واهی محکوم شدند. ( جهت گیری در دادگاه نورنبرگ یه چیز تابلو و مسخره س… بعضی از متهمان به نشانه اعتراض در تمامی جلسات سکوت کردند )
در ضمن کارتر کیست؟
دوم: در پی انقلاب اسلامی همچنین بسیاری از سران ارتش و مسئولین با اتهامات واهی اعدام شدند ( عموما توسط خلخالی )
سوم: نمیشه توی هیچکدوم از مثال ها گفت همه. و مثال شما درباره فروپاشی شوروی تقریبا اشتباهه. با اینکه نظام حاکم بر روسیه تغییر کرد ولی مثل انقلاب ها تصفیه خونینی نداشت.
برای مثال شما همین ولادیمیر پوتین ( پادشاه راستین شمال :D: ) رو نگاه کنید. ایشون جزو افسران بلندمرتبه کا.گ.ب بودند و الان رئیس جمهور روسیه اند.
Das Reichنقل قول
من اولین بار نظر میزارم اما یه مطلبی رو می نویسم که الان یه ۲ ماهی میشه تو ذهنمه.
دقت کردین سن جان اسنو و میرا رید یکیه؟ یعنی تو یه سال به دنیا اومده.
از طرفی هم با توجه به اینکه لیانا استارک از درد و تب ناشی از زایمان مرد پس حتما زایمان سختی داشته که احتمالا هم ۲ قلو بوده…..
از طرفی تو برج شادی فقط ند و هاولند بودن و با توجه به اینکه میدونستن رابرت بچه های تارگرینی رو میکشه در نتیجه تصمیم گرفتن که جان و میرا رو به عنوان بچه های خودشون معرفی کنن.
احتمال اینکه جان و میرا خواهر و برادر باشن خیلی زیاده….
ATAنقل قول
این تیوری چند وقته تو نت منتشر شده و درموردش بحث میکنن.احتمالش هست.
لرد نوید لنیسترنقل قول
اقایون ببخشید میخوام اسپم بدم
رایش جان شما جایی تو شبکات اجتماعی هستی تا ازتون اطلاعات بگیرم(حقیقتا از دانش تاریختون به حیرت افتادم) چون من سوالات زیادی دارم و در جامعه ما کسی اصلا کتاب نمی خونه تا چه برسه به تاریخ واقعا میخوام با شما ارطبات داشته باشم (یا در هر رشته دیگه تخصص دارید ازتون علم بگیرم ))زکات علم نشر ان است(() پس منتظر جوابم
در مورد مثال ها هم نمی خواستم به دقیقی شما بگم (البته مسعله پوتین رو نمی دونستم هنوز متحیرم)ولی قبول کنید چه خونین چه غیر خونین چنین چیز هایی وجود داشته و داره!
AAAنقل قول
یه نکته خیلی مخفی در سریال پیدا کردم که هوش و زکاوت نویسندگانش رو میرسونه.در قسمت اول فصل اول رابرت براتیون یه پر در دستهای مجسمه لیانا میذاره.در قسمت ۶یا۷ فصل۵ سانسا اون پر رو از روی زمین برمیداره و دوباره در دستهای مجسمه لیانا میذاره.من کتاب و نخوندم آیا این پر در کتاب جریان خاصی را دارد؟
جان تارگاریاننقل قول
سلام
من اصلا موافق نیستم وقتی ند استارک خفت حرومزاده داشتن رو به جون خریده دیگه فرقی براش نداره که یه حرومزاه باشه یا دوتا در ثانی چرا هاولند رید هم باید بچه یکی دیگه رو بخواد به اسم بچه خودش بزرگ کنه هیچ اجباری نداشته حتی استارک هم نمیتونست وادارش کنه
بذارید فعلا مادر و پسری لیانا و جان رو ثابت کنیم بعد یه بچه دیگه رو بذارید تو دامن لیانا
saraنقل قول
شاید میخواستن بگن که خیلی به جزییات دقت میکنیم یا ….ولی بنظرم منظور خاصی نداره
لرد نوید لنیسترنقل قول
یه موضوعی که به نظرم اهمیتش از هر چیزی تو کتاب بیشتره رو نگفتن راجب ریگار اونم تحول ریگار پس از شنیدن پیشگویی هست .
ریگار اصلا اولش اهل شمشیر و نبرد نبود و بیشتر به مطالعه و موسیقی و اواز علاقه داشت اما یکبار یه پیشگویی یا یه نقل و قول باعث میشه ریگار بیاد و استاد شمشیر زنی اون زمان قلعشون بگه مثل اینکه من قرار مبارز بشم .
به نظرم این پیشگویی سه نفر رو معرفی میکنه به ریگار که باید اونا رو ریگار ایجاد کنه تا جهان رو نجات بده
۱ اخرین قهرمان ۲ شاهزاده موعود ۳ ازور اهایی
میدونم خیلیا فک میکنن هر ۳ اینا یه نفرن ولی فکر نکنم اینطور باشه
به نظرم کلا جریان فراگیری اموزش نظامی ریگار برای این بود که بتونه به لیانا نزدیک بشه و جان رو از لیانا به دنیا بیاره که بشه ازور اهایی .ولی از طرفی ریگار فکر میکرد پسرش از الیا ( اگان که هنوز زندست ) شاهزاده موعوده که احتمالا اشتباه میکرد و باید دنریس باشه و اگان همون اژدهای پیر و دروغینه و دنریس اژدهای جوان و درست
اخرین قهرمان هم باید برن یا تیریون باشه و اگه وارد احتمال حرامزادگی تیریون بشیم خیلی چیزا ازش در میاد ولی بعیده و در کل هم یه چیزی که این وسط خیلی مبهمه نقش اریاست که بعید میدونم مارتین اون رو یه رد گم کنی در حد کتلین یا راب ایجاد کرده باشه
پ .ن: دقت کردید همه تارگرین ها مو نقره ای هستن و جان شدیدا مو سیاه !
1نقل قول
فکر کنم چندییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین بار در این مورد بحث شده که همه ی تارگرین ها موی نقره ندارند نمونه بارزش بیلور نیزه شکن و خیلی های دیگه
great tom hanksنقل قول
اطلاع دقیق نداشتم ولی فرزندان ایگون ۴ به بعد فقط ۱ نفر مو سیاه بودن ایگور ریورز و در مورد بیلور نیزه شکن من عکسی ندیدم و توصیفات کتابم یادم نیست اگه میشه راهنمایی کنید »
بعد بازم خیلی نادره مو سیاهی حتی بلک فایر ها هم مو طلایی هستن البته فرزندان براثیون و تارگرین سیاه مو میشن ولی کلا اگه جان تارگرین باشه از اون استثناهاست
1نقل قول
توی ویکی وستروس عکس بیلور نیزه شکن هست در کتاب شوالیه اواره هم خیلی واضح گفته شده قیافه ی دورنی و مو های سیاه داره دختر ریگار هم چهره ی کاملا دورنی داشته پسران حرام زاده ی خواهر اگان دوم در دوران رقص با اژدهایان هم مو های قهوه ای داشتند
great tom hanksنقل قول
خیلی ممنون بابت راهنمایی ؛ این کتابای جانبی رو نخوندن خیلی دردسره ؛ باید شروع کنم !
1نقل قول
یکی از نکات جالب سریال اینه که جان، تیریون و دنریس هر سه هنگام تولد مادراشونو از دست دادند و اگه فرضیه ی تارگرین بودن تیریون و جان هم درست باشه میشن سه تا تارگرین حروم زاده ی مادرکش! که خب میتونن به ترتیب آزور آهای، آخرین قهرمان و شاهزاده ی وعده داده شده باشن.
از طرفی ممکنه مارتین با یه غافلگیری استارک های خوب قصه رو با آدرها متحد کنه، رویای ملیساندر که توش یه پسر با سر گرگ رو در خدمت آدرها میدید چی بود؟ آریا هم که خادم خدای بی چهره شده و ریکان هم میتونه نفر سوم باشه. در مورد سانسا هم فکر می کنم چون همون اول گرگش مرده چه بسا خودش هم در ادامه ی داستان بمیره.
اگه دقت کنید مارتین رو عدد “۳” هم تاکید زیادی داره در جای جای داستان.
لرد بیلیشنقل قول
جالب بود حرفاتون.این رویای ملیساندرا تو همون فصلش در کتاب پنجمه؟جالبه ،اگه جان به آدرها خدمت کنه بنظرم بهتره و اونوقت اکثر طرفدارا ،به سمت ادرها روی میارند.
لرد نوید لنیسترنقل قول
من حاضرم رمزی بشه آزورآهایی ولی دنریس بمیره :D:
فصل ملیساندر خیلی فصل مهمی هست ( توضیحات زیادی در مورد شخصیتش، هدفش و ترس ها و نگرانیهاش میده، و همچنین همین رویایی که اشاره کردید )
و من به اینکه جان یا یکی از استارکها سمت وایت واکرها برن توجه نکرده بودم ( هرچند این موجودات، به نظر اتحاد تشکیل نمی دهند و ناشناخته اند )
Das Reichنقل قول
اگه این قضیه که یکی استارکها طرف وایت ها برن واقعی باشه،با وضعیت کنونی سریال و کتاب و باتوجه به آخرین حوادث هردو،شاید آریا یا برن طرف وایت واکرهارو بگیرن چون جاناگه توسط ملیساندرا زنده بشه ،طرف آتش و خدای روشنایی رو میگیره.دشمنی استارکها با هم جالب و حماسی میشه
لرد نوید لنیسترنقل قول
نوید جان دقت کن که اگه فرضیه تارگرین بودن جان و تیریونم درست در بیاد میشه دشمنی تارگرین ها با استارک ها!
جان و تیریون و دنریس یه طرف، برن و آریا و ریکان یه طرف.
یه طرف خدای روشنایی و آتش یه طرف خدای مرگ و سرما! یخ و آتش!
لرد بیلیشنقل قول
اینو دیگه از کجا در آوردی؟! تاگاریان ها برای چی باید با استارک ها مشکل داشته باشند؟! جان اگر تاگاریان بودنش درست دربیاد باز نصفش استارک هست تریون هم مطمئن باش تاگاریانی نیست.جنگ اصلی اینا با وایت واکر ها هست نه با خودشون.به نظر من اونی که با وایت واکر ها متحد میشه عمو بنجن هست الآن هم احتمالاً پیش وایت واکر ها هست.
alibax25نقل قول
ملیساندر برن رو در کنار ادر ها ندید رو براساس ترجمه نشر اذر باد براتون نقل می کنم چهره ای چوبین و به سپیدی چهره ی مردگان ایا او دشمن است؟هزار چشم سرخی در میان شعله های رقصان اتش به او خیره بودند او مرا می بیند در کنارش پسرکی با چهره ی گرگ سرش را عقب برد و زوزه کشید با توجه به این کلاغ سه چشم در واقع همون بلادریون هست پس ملیساندر چهره ی بلادریون رو می بینه و به اشتباه فکر می کنه اون یکی از ادر ها هست پ ن :شعری با مضمون هزار و یک چشم در مورد بلاد ریون وجود داره
پ ن ۲:http://awoiaf.westeros.org/index.php/A_Dance_with_Dragons-Chapter_31
great tom hanksنقل قول
اول تشکر می کنم بابت مقاله
دوم اینکه زنده شدن جان بنظرم مسخرست
این دلیل نمی شه که چون جان اسنو تاثیر خودشو روی داستان نگذاشته یا هنوز چیز های درموردش گنگه باید زنده بمونه
اگه به همین گیم اف ترونز نگاه کنیم،افرادی هستند که خیلی زود مردند مثل رنلی
اگه قرار باشه جان اسنو زنده بشه نظرتون در این مورد چیه که آریا هم برگرده وسر ند رو با چسب دوقلو بچسبونه و راب هم زنده بشه و …
خلاصه داستان درحالی تموم بشه که استارک ها درحال آواز خواندن در وینترفلند؟
ahmadنقل قول
کارگردان های سریال از قبل میدونستن که پایانه این سریال قراره به چه شکل تموم بشه برای همین میگم اینا از کشتن جان یه هدفی دارن وگرنه کرم ندارن که ندونسته کاری انجام بدن.جان اسنو یه نگهبان بود و با شرفی که داشت نمیتونست قسمشو بشکنه پس مرگش ضروری بود تا از این قسم رها بشه بعدش هم اگه تاگاریان بودنش درست باشه به قهرمان اصلیه داستان تبدیل میشه در صورتیکه این حرف ها راجع به راب و ند صدق نمیکنه.تو سریال سابقه ی زنده شدنه مرده وجود داره پس این اتفاق چیز عجیبی نیست.(زنده شدنه بریک پس از نصف شدن بدست سگ)
alibax25نقل قول
نخیر مارتین قهرمان پرور نیست شاید زنده بشه اما قهرمان…
AAAنقل قول
هر داستانی قهرمان خودش رو داره ، خود مارتین تو داستان هاش به عصر قهرمان ها اشاره کرد که آزور آهای جزو قهرمان اصلی بود بعدش هم طبق پیشگویی ۳ تا چیز دنیا رو نجات میدن آزور آهای ، شاهزاده وعده داده شده ، آخرین قهرمان که این ۳ تا جزو قهرمان محسوب میشند حتی اگه عاقبت شومی در انتظارشان باشه.
alibax25نقل قول
سلام
من خیلی وقته نبودم . خیلی فصل عقبم بودم نشتم همشو خوندم
فقط چرا اولش زدیت سریال لو میده . من دو خط نخوندم اعصابم ریخت به هم .
خب بگید کسایی که کتاب ۵ نخوندن . مطلب رو نخونن
خیلی حرکت بدی زدید
الان حالم بده اعصابم داغون حس خوندن کتاب پرید ازم
یادمه اینجا فقط برای کتاب بودش !!! قرار نبود درمورد سریال چیزی بگید
منم برم تو انزوا دوباره
جاننقل قول
خب خودت داری می گی مثل بریک
بریک که تاگاریان نبود ولی زنده شد
کتلین هم همینطور
می دونم مارتین رو خیلی دوست دارین ولی باید قبول کنید هیچ حد و مرزی برای جادو و قدرت های ماورایی نگذاشته که این یعنی هر اتفاقی ممکن بیفته
مثلا متولد شدن اژدها ها واقعا سوال برانگیزه
چطور تخم ها به اژدها تبدیل شدند؟
دنریس جادوگره؟
این کمک یکی از خدایان بوده؟
مربوط به تاگاریان بودن دنریسه؟
اگه مربوط می شه چرا در زمان تاگاریان های قبلی اژدهایان منقرض شدند؟
و…
و این فقط یک مورده.
اگه مارتین بخواد هی از جادو استفاده کنه اون هم اینطور(مثل کار های میلساندرا) داستان بی معنی میشه.
امیدوارم داستان پایان راضی کننده ای داشته باشه(حالا شاد یا غمگین)
ahmadنقل قول
با بعضی از حرفات موافقم ولی ببین همونطور که خودت گفتی تو کتاب کتلین زنده شد ولی تو سریال نشد تا زنده شدنه جان یه استثنا باشه ، زنده شدنه بریک رو تو سریال صرفاً جهت اینکه راهبان آتش قدرت زنده کردن رو دارند نشون دادن.ملیساندرا با این همه قدرت تو بعضی از کارهاش اشتباه کرده بود مثلاً اینکه فکر میکرد استنیس آزور آهای هست پس فقط سحر و جادو حرف اول رو نمیزنه.
alibax25نقل قول
شرافت مقاله بود یعنی ناموسا حال کردم…
امیننقل قول
اگه واقعا مطمئنی که میخوای بدونی بخون. بعدا فحش ندی به من ها!!!!!! قضیه خیلی مهمه.
پسر کوچک ریگار، به اسم اگان شش فکر میکنم، زنده است.
تبسمنقل قول
ضمن سلام و خسته نباشید به تمام دوستان من ی نکته ای رو می خواستم بهش اشاره کنم اونم اون قسنتی بود که جان اسنو جون فرمانده مورمنت رو نجات داد وقتی فانوس رو پرت کرد به وایت واکره دستش سوخت اگه جان اسنو تارگریان بود نباید دستش می سوخت مثل دنریس تارگریان که آتیش روش اثر نداشت.
H.Sنقل قول
چه ربطی داشت ویسیریس هم مقاوم به آتیش نبود وقتی هم مرد دنریس گفت اون اژدها نیست ولی نگفت که تارگریان نیست.
احمدنقل قول
سلام
خسته نباشید من به یه مورد برخوردم. تو فصل اول سریال تو گفتوگوهای برن و ریکون استارک،برن میخواد به ریکون دلداری بده که خانوادمون دوباره دور هم جمع میشه ولی ریکون میکه ما دیگه هیچ وقت دور هم جمع نمیشیم.یه جای دیگه برن و اون دختره وحشی اوشا میرن تو سردابه به خاطر خوابی که برن دیده بود)که ند استارک رو تو سردابه دیده(ولی قبل از برن ریکون اون خواب رو دیده و زودتر به سردابه اومده.یه مورد دیگه، رنگ شگی داگ دایرولفش سیاهه با بقیه خیلی تفاوت داره. حالا با همه اینها چرا یه پسر بچه باید این همه چیز رو بدونه حتی بیشتر از برن که قدرت استثنایی داره .به نظر من ریکون میتونه تو فصل های آینده نقشی سرنوشت ساز و حیاطی تر از برندون داشته باشه .ولی ازتون درخواست دارم که در مورد ریکون استارک هم یه مقاله ای بزارید با توجه به کار های مارتین معلوم نیست یهو دیدی برن کشته شد و حذف شد و ریکون که بالا گفتم میتونه بهتر و کارآمد تر از برن باشه .ریکون میتونه یکی از گزینه های مارتین واسه آزورهای یا پرنس وعده داده شده باشه لطفا اگه میشه یه تحقیقی بکنین
محمدنقل قول
دوستان یه سوال خفن به ذهنم خطور کرده و یه نکته هست که کسی بهش توجه نکرده انگار
-_-
آیا ممکنه جان اسنو همون اگان ششم پسر ریگار باشه؟
آخه تا اونجایی که من میدونم هیچ دلیلی برای رد کردنش وجود نداره
mohammad _QAنقل قول
راستی دقت کردین تو تریلر اول فصل۶ تو اون سالن مرده ها صورت برن و ریکون و هودور و مورمنت و تامن و گندری و ….نبود .این معنی خاصی نمیده؟شاید این صورت هایی که تو سالن هست واقعا بمیرن، آخه همه ی شخصیت های اصلیش رو تو اون سالن نذاشته بود مثل برندون…. …
محمدنقل قول
آقایون شرمنده اگه تو قسمت اعدام ند استارک(بیلور) دقت کرده باشید میبینید لحظه آخر موقع فرود اومدن شمشیر ،ند یه چیزی زیر لب زمزمه میکنه این زمزمه خیلی منو مشغول خودش کرده ممکنه ند زنده باشه؟ممکنه واریس تو این قضیه دست داشته باشه؟شاید ند لحظه آخر وارگ شده.شایدم اصلا اون ند نبوده.لطفا یه بررسی بکننین
تشکر
محمدنقل قول
کم کم توی سریال داریم به روشن شدن راز جان می رسیم واسه همین نشستم یه بار دیگه کل این پست رو از اول خوندم!!!
به نظرم این وجدان درد فقط بخاطر دروغ حرامزاده داشتن نیست! کسی که دروغ مصلحتی رو رو دروغ با شرف می نامه و برای حفظ این شرف سرش رو از دست داده دلیل نمیشه صرفا بخاطر یه دروغ (که می دونیم کاملا مصلحتی بوده) این همه سال در عذاب باشه
همونطور که توی سریال حرکت هاولند که با چاشنی ناجوانمردی همراه بود ما رو شگفت زده کرد من فکر می کنم تو قسمت های آینده چیزی بیشتر از والدین جان نشون داده بشه . . . توی عبارت های بالا از گناه گفته شده به نظرم این گناه چیزی بیشتر از این دروغ باشه و شاید ند مجبور شده برای ماندن سر این قول کار های حتی بدتری هم انجام داده باشه . . . مرگ ناگهانی آشارا و پیدا نشدن جسدش . . . مرگ ناگهانی کسی که ند عاشقش بوده میتونه دلیل خیلی خوبی برای این همه سال ناراحتی باشه تا یه دروغ! البته منظورم رد فرضیه لیانا و ریگار نیست شاید ند برای حفظ این قول خواسته یا ناخواسته کار اشتباهی کرده
راب استارکنقل قول
اقا به نظر من تو این فصل معلوم می شه جان اسنو پسر کینگ رابرت بوده که کینگ رابرت از خواهر ادارد استارک داشته!
چون یه بار تو فصل ۱ می گفت ادارد دست جان رو گرفته بود و برگشت خونه و یه بار تو فصل ۶ وقتی برن تو گذشته بود نشون داد باباش به یه قلعه رفت که خواهرش توش اسیر بود ولی بعدشو نگفت.
پرتونقل قول
الهامنقل قول
شبکه HBO رسما یه گراف بیرون داده از افراد مهم و خانوادهوهای وستروس. در اون گراف نشون داده که جان پسر لیانا استارک و ریگار تارگارین هست.
بقیه گمانه زنی ها اشتباه از آب درومد.
High towerنقل قول
با سلام
لطفا کسانی که گیم اف ترونرز و اسپارتاکوس را دیده اند بفرمایند که صحنه های سریال در چه حدی و چگونه است ؟
ایا فقط به نشان دادن برهنه سینه و باسن ختم میشود ی خیر ؟
لطفا سریعتر بفرمایید چون برام خیلی مهمه
دکسترنقل قول
صد در صد جان پسره رابرت نیست . اگه بود موقع مرگه لیانا چرا به ند میگه : اگه رابرت بفهمه .. باید ازش محافظت کنی :
اگه پسره رابرت بود دیگه چه نیازی به این بود که ند در مقابل پدرش از بچه مراقبت کنه ؟؟؟
hanyنقل قول
تو بازی تاج و تخت در بعضی از قسمت ها چیزی بیشتر از برهنه نشون دادنه
ولی در کل صحنه های زیادی نیست و در مقابل داستانه اصلی به چشم نمیاد
hanyنقل قول
شاید هم درست باشه به ۲ دلیل کوچیک،
اول اینکه بین جوجن و میرا ،مارتین میرا رو برای تعریف داستان شوالیه خندان(که احتمالا لیاناست) انتخاب کرده،
دوم اینکه تو سریال اگه دیده باشین بازیگرا رو خیلی با تیزبینی انتخاب میکنن و استیل میرا و فرم موهاش خیلی شبیه جانه.
البته خیلی گمان ضعیفیه،بازهم مارتینو میشناسین که….
Queen Sansaنقل قول
شاید هم درست باشه به ۲ دلیل کوچیک،
اول اینکه بین جوجن و میرا ،مارتین میرا رو برای تعریف داستان شوالیه خندان(که احتمالا لیاناست) انتخاب کرده،
دوم اینکه تو سریال اگه دیده باشین بازیگرا رو خیلی با تیزبینی انتخاب میکنن و استیل میرا و فرم موهاش خیلی شبیه جانه.
البته خیلی گمان ضعیفیه،بازهم مارتینو میشناسین که….
Queen Sansaنقل قول
نه اونجوری نیست،
لقب اسنو به فرزندانی داده میشه که پدری از اشرافزادگان شمال داشته باشه و حاصل ازدواج قانونی نباشه(حرامزاده) نه اینکه مادره whore باشه،مادر هم ممکنه اشرافزاده باشه،
تو شمال به حرامزاده های لردها اسنو میگن،تو ریورلند واترز(waters)،تو ریچ فلاورز(flowers)،تو کسترلی راک هیل (hill) ،تو ویل استون(stone)،تو دورن سند (sand) ،تو استورمزلند استورم(storm)؛
البته منظورم اینه پدره اهل اونجا باشه و اشرافزاده، نه محل تولد بچه،
Queen Sansaنقل قول
شرویننقل قول
فوقالعاده ست… دمتون گرم تحلیل هاتون عالی بود…منم با تئوری R+L=J موافقم….یه نظریه دیگه هم دارم که شاید بعید نباشه اینه که جان پسر بنجی استارک باشه.تویه خاندان تارگارین که رسم ازدواج خواهر وبرادر رو همه میدونن تووخاندان لنیستر هم که قضیه جیمی وسرسی تابلوه هیچی در مورد بنجن استارک نمیدونم ولی احتمال میدم که توو جونیش یه اشتباهی کرده و با لیانا …….. بعد که متوجه کار ناخواسته ش شده تصمیم گرفته تا از لقب وخاندانش دست بکشه و رفته به نگهبانای شب پیوسته!بعد هم اون داستانهای ریگار ورابرت باهم قاطی شدن که توو داستان هست… لیانا به هیشکی نگفته تا لحظه مرگش که به ند استارک میگه و الباقی داستان. البته هیچی قطعی نیست اینم فقط یه نظریه ست
omidsamiنقل قول
نمیدونم جان پسر ریگار و لیانا هست یا نه اما اگه تو سریال دقت کرده باشید وقتی ند به بچه ی لیانا نگاه میکنه ما موهای سیاه و چشم های سیاه میبینیم..مورد دیگه لیانا از ند قول میگیره که بچه ی نیمه تارگرینیش رو سالم نگه داره.ند هم هیچ راه دیگه ای برای سالم نگه داشتن و حفاظت از جون فرزند لیانا نداشت جز اینکه اون رو پیش خودش نگه داره و به دروغ اون رو فرزند نامشروع خودش بدونه…اگر جان فرزند حرامزاده ی ند باشه پس ند با فرزند خواهرش چکار کرده؟!؟برای نگه داشتنش به کی اعتماد کرده؟؟
هرچند خیلی از مارتین انتظار بیشتری داریم اما از هر طرف که نگاه میکنیم جان نمیتونه کسی غیر از فرزند لیانا و ریگار باشه..
اما چیزی که برام جای تعجبه اینه که ند میتونست این موضوع رو به همسرش بگه تا هم از عذابش کم کنه و هم خیالش بابت همسرش جمع بشه.مسلما کتلین درک میکرد ند باید از فرزند خواهرش نگه داری کنه.
البته این نظر منه:)
Shookaنقل قول
شاید هم ند ازینکه این همه سال فرزند خواهرش به عنوان حرامزاده ی خودش با بدرفتاری کتلین و دیگران همراه بوده ناراحته.ازینکه جایگاه جان نباید تا این حد پایین میومد و اینطور حقیرانه زندگی میکرد.در مقایسه با فرزندان ند البته.
Shookaنقل قول