همونطور که قبلا در کانال وینترفل اعلام کردیم، نشر محترم باژ بزودی سه داستان کوتاه از جورج آر.آر. مارتین با نام های پسران اژدها، شاهدخت و شهبانو و شاهزادهی شریر رو که همگی به تاریخ جهان نغمه میپردازند رو در یک کتاب تحت عنوان “اژدهازادگان” منتشر خواهد کرد. به این بهانه تصمیم گرفتیم مصاحبهای با مترجم این کتاب، جناب آقای حسین شهرابی عزیز داشته باشیم. وی که فارقالتحصیل مترجمی زبان انگلیسی است عناوین ترجمه شده بسیاری را در کارنامهی حرفهای خود دارد و به تازگی تصمیم گرفته کتب فانتزی را فقط مطالعه نکند و در همین راستا چندین اثر فانتزی را ترجمه کرده که اژدهازادگان نیز در بین آنهاست. حال برسیم به مصاحبه وینترفل با حسین شهرابی به قول خودش “متولد ۶۲؛ اصالتاً اهل روستایی در استان مرکزی وسط تفرش و آشتیان و فراهان.”
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما جناب شهرابی، تشکر فراوان بابت وقتی که در اختیار ما و مخاطبانمون قرار دادید.
سلام و درود. اختیار دارید. من از شما ممنونم.
اگر موافق باشید مطرح کردن سوالات رو شروع کنیم.
بسیار هم عالی!
چطور با جهان نغمه آشنا شدید؟
تقریباً ده سال قبل در انتشاراتِ فقیدِ کاروان قرار بود مجموعهی علمیتخیلی و فانتزی دربیاوریم. از من خواستند فهرستش را پیشنهاد بدهم. اولین بار آن زمان در یکی دو فهرست اسمش را دیدم. کمی از کتاب را خواندم و پیشنهاد دادم که بگذاریم برای ترجمه. ولی خورد به وقایع سال ۸۸ و تعطیلکردنِ انتشاراتِ کاروان. بعدها فراموشش کردم تا اینکه رفقا دیدنِ یک سریالِ خفن را به من پیشنهاد کردند. برای دومین بار با جهانِ نغمه آشنا شدم و یادم آمد که کمی از آن را خوانده بودم.
پس از آن دسته هستید که از طریق کتاب با نغمه یخ و آتش و جورج آر.آر مارتین آشنا شدهاید؟
بله. ولی اعتراف میکنم آشناییِ نصفهنیمهای بود تا اینکه بالاخره فرصت کردم و قبل از لو رفتنِ بخشهای بیشتری از داستان کتاب را خواندم.
تا چه حد با ترجمههای فارسی کتابها آشنایی دارید؟
یک مدت قبل تکههایی از یکی دو ترجمه را خواندم. الان جزئیاتش یادم نیست. حتی یادم نیست چه واکنشی داشتم!
در کل مجموعه نغمه یخ و آتش رو، چه سریال و چه کتاب رو مثل یکی از بیشمار مجموعه های فانتزی دیدید و سریع ازش رد شدید یا مثل خیلیا جزء به جزء جهانش مثل تاریخ،جغرافیا و فرهنگش رو موشکافی کردید؟
: وقتی خواندمش به اندازهی بقیهی گیکها جستوجو میکردم؛ مثلاً مقاله در مورد نجوم در جهان نغمه یا حدسها و گمانهزنیهای طرفدارهای دوآتشه در مورد ادامهاش. اما وقتی قرار شد اژدهازادگان را ترجمه کنم تکتکِ اسامی را گوگل میکردم یا دستکم توی دانشنامهی انگلیسی کتاب میخوندمش. ضروری بود.
پس میشه گفت اطلاعات کاملی دارید و این اطلاعات رو هم از روی علاقه و هم از روی ضرورت کسب کردید؟
بههرحال بخشی از تعریفِ گیکبودن همین کارهاست. آدمی هم که ع.ت.ف دوست دارد خواهناخواه یک مقدار گیک حساب میشود و به خواندنِ خشک و خالیِ کتاب یا دیدنِ فیلم و سریال رضایت نمیدهد. البته در مورد من یک مشکلی هست: اطلاعاتِ کامل (حتا اگر داشته باشم؛ که ندارم) به خاطرِ حافظهی افتضاحم خیلی ماندگار نیستند توی مغزم. اگر قرار باشد چیزِ دیگری از این دنیا ترجمه کنم، احتمالاً همهچیز را باید دوباره نگاه کنم.
چه چیز در کتاب و چه چیز در سریال خیلی شما رو جذب کرد؟
تاریخ و تاریخ و تاریخ، بهعلاوهی کمی جغرافی. هرچند جادو و مضامینِ فانتزیِ دیگر در تار و پودِ «نغمه» پیچیده شده و کتاب به معنای واقعیِ کلمه فانتزیِ ناب محسوب میشود، کتاب در نهایت انگار در ژانرِ تاریخی میگنجد. جزئیاتِ جغرافیایی و تاریخنگاریِ «نغمه» حیرتانگیز است. «دیوار» فقط عنصرِ فانتزی نیست؛ شکلدهندهی جغرافیا و تاریخ است. جزئیاتی که ساخته آدم را مسحور میکند. دلیلِ دوم میزانِ طبیعی جلوهدادنِ غرابتها در این مجموعه بود… مسائلی مثلِ تاریخِ اژدهایان یا دیوار یا تاریخنگاریِ فرماندههای پاسدارانِ شب یا استفاده از کلاغها برای پیغامرسانی یا زمستانِ دراز. جورج مارتین چنان عادی همه چیز را تعریف میکند که واقعاً گاهی فراموش میکردم در حال خوندن فانتزیام. من بیشتر علمیتخیلیباز بودم تا فانتزیباز؛ اما بین این فانتزیهایی که خواندهام جورج مارتین بدجور من را تحت تأثیر قرار داد… خیلی بیشتر از تالکین یا اریکسون (نویسندهی مالازان) یا خیلیهای دیگر.
میشه گفت بهترین مجموعه فانتزی برای حسین شهرابی نغمه ای از یخ و آتشه؟
از نظر دنیاسازی، بله. اما از نظر نثر کتاب کشتگان مالازان را کماکان بیشتر دوست دارم. دنیاسازیِ مالازان خیلی پیچیدهتر است، اما دنیاسازیِ مارتین طبیعیتر.
مجموعه هایی هستن که جهانشون به اندازه و یا حتی بیشتر از نغمه وسعت داره. برای مثال جهان وارکرفت یا آردا…نظرتون راجع به اونا چیه؟
مسلماً. امیدوارم طرفدارانِ وارکرفت بر من ببخشایند! من تا الان کتابِ کاملی از این دنیا نخواندهم… چند فصل از دو سه کتاب، آن هم تصادفی! آردا را خیلی دوست دارم. اما بیش از اندازه اساطیری است. بیش از اندازه مرتب و منظم و فراانسانی است. اگر بخواهم به کلیشهها دامن بزنم اینطور میگویم: جهانِ آردا بیش از اندازه ذهنیتِ کاتولیکی دارد. جداً چیزی جز نبرد خیر و شر نیست. جهان نغمه ذهنیتِ عملگرایانه و انسانیِ پروتستانها را دارد! اینجهانی است، تاریخی است، اصلاً و ابداً بحث خیر و شر در نغمه نیست. بحثِ یک مشت انسانِ سراپا عیب و خطاست. تالکین تقدیرگراست: همه چیز از قبل نوشته شده و غایت و مقصودِ جهان معلوم است. مارتین به کنش/واکنش کار دارد و به علت و معلول. واقعاً داستانش دعوای بین چند نفر است برای رسیدن به اورنگِ آهنین. به همین خاطر است که مارتین را از تالکین بیشتر دوست دارم.
با توجه به توضحیات قبلی مسلما کتب فرعی مجموعه رو مطالعه کردید…کدوم یکی براتون جالب تر بود؟ «ترجمه این کتب رو مطالعه کردید یا نسخه های انگلیسی رو؟»
شاهدخت و شهبانو را که در همین کتاب ترجمه کردهام بیشتر دوست داشتم.
به نظرتون بدترین و بهترین تفاوت های سریال و کتاب چیا بودن؟
من معمولاً مشکلی با تفاوتهای اقتباسها و منابعِ اصلی ندارم. رسانههای متفاوت هستند و قصه را به شیوهی متفاوت تعریف میکنند. اما ناراحت شدم که آن «زنِ مرده» را برنگرداندند (اینطور مینویسم که اگر کسی کتاب را هنوز نخوانده چیزی لو نرود). فصلِ آخر هم که سریال به فنفیکشنِ کتاب تبدیل شد و همه چیز عوض شد به دلم ننشست. شاید اگر کتاب را نخوانده بودم بیشتر لذت میبردم.
بازیگر مورد علاقتون در سریال کیه؟
ناتالی امانوئل، بازیگر نقش میساندی. به خاطر موهایش!
شخصیت یا شخصیت های مورد علاقه شما در زمان حال کیا هستن؟
واریسِ خواجه را خیلی دوست داشتم. شاید تحت تأثیرِ سریال و بازیگرش باشم… اما به نظرم تنها کسی بود که خیر و صلاحِ سرزمین را میخواست، درعینحال ابله نبود!
به کدام شخصیت تاریخی وستروس علاقه بیشتری دارید؟
راستش شیفتهی تلخکِ دربار شدم؛ قارچک (Mushroom) که گویا کتابِ خاطراتِ مفصلی نوشته بوده و این کتاب را آن شاه بیلورِ پرهیزکار نابود کرده. چند بندِ کتاب که توی اژدهازادگان نقل شده باعث شد از صراحتِ لهجهاش خوشم بیاید. امیدوارم توی کتاب آتش و خون قطعههای بیشتری از خاطراتش نقل کنند.
چطور شد که تصمیم به ترجمه کتابی ازجهان نغمه گرفتید و ایده یکی کردن سه کتاب فرعی تحت عنوان اژدهازادگان از کجا اومد؟
: نشر باژ قصد داشت مجموعهداستانی دربیاورد به اسمِ زنان خطرناک؛ از نویسندگان مختلف بود که گاردنر دوزوآ و جورج مارتین تدوینش کرده بودند. قصهی «شاهدخت و شهبانو»ی جورج مارتین هم در این کتاب بود. باژ به من پیشنهاد داد این قصه را ترجمه کنم. من گفتم که خیلی طولانی است و بهتر است جداگانه منتشرش کنند. قبول کردند. کمی بعد من گفتم داستانِ «پسران اژدها» را هم به این اضافه کنیم. وسطهای ترجمه بودم که داستانِ سوم، «شاهزادهی شریر»، هم درآمد. البته ممکن است ترتیبِ وقایع درست خاطرم نمانده باشد! ولی اصل ماجرا این بود: هوسِ ناگهانیِ من به بزرگتر کردنِ کتاب و مهربانیِ باژ در پذیرشِ این پیشنهاد. آخرسر هم مانده بودیم چه اسمی برایش بگذاریم که من پیشنهاد دادم چون این سه قصه تاریخِ تارگرینهاست و تارگرینها هم اخلافِ اژدهایان هستند چه اسمی بهتر از این؟
آیا در آینده شاهد ترجمهی کتب دیگری از جهان نغمه توسط شما خواهیم بود؟
خیلی خیلی خیلی دوست دارم. فعلاً که دستور رسیده آتش و خون را ترجمه کنم! گویا بعضیها میگویند «فقط آدمِ تنبل و بیکار است که وقتِ کافی ندارد.» من هم تنبلتر از خودم کسی را نمیشناسم و نمیدانم چطور قرار است وقت جور کنم تا این کتاب را ترجمه کنم.
بزرگترین چالشی که در طول ترجمه اژدهازادگان باهاش رو به رو شدید چی بود؟
در وهلهی اول با کلِ متن دردسر داشتم؛ از پیادهکردنِ شیوهی ترجمهای که معتقد بودم صحیح است میترسیدم. میدانستم که خوانندگان «عادت»هایی دارند؛ من هم به دلایلی که در مقدمه مفصلاً شرح دادهام قصد داشتم این عادتها را بریزم دور! مثلاً همه به دیدنِ سریال و حفظکردنِ اسامی به شکلِ انگلیسیشان عادت دارند؛ اما من معتقدم کتاب و فیلم/سریال رسانههای سراپا متفاوتیاند. کمی از افراطم و یکدندگیام سرِ مسئلهی «ضرورتِ ترجمهی اسامی» میترسم! اما چون معتقدم کاری که میکنم هم ضرورت دارد و هم صحیح است، مشکلی با ترسم ندارم. حالا باید صبر کنم و ببینم آیا خوانندهها بعد از چند صفحه به متن عادت میکنند یا قرار است فحشِ مبسوطی نصیبم شود.
اما در موردِ چالشهای موردی: احتمالاً دشوارترین جملهی کتاب در ابتدای داستانِ «شاهدخت و شهبانو» بود. موقعِ ترجمهی این داستان هنوز داستانِ «شاهزادهی شریر» را نخونده بودم (که قبل از «شاهدخت و شهبانو» رخ میدهد). جملهی کامل این بود:
“Daemon will find some pretext to put them all to death. Even Helaena and her little ones. One of these Strongs put out Aemond’s eye, never forget. He was a boy, aye, but the boy is the father to the man, and bastards are monstrous by nature.”
و جملهی دشوارِ این بند هم این بود: “the boy is the father to the man.”
وقتی از جزئیاتِ داستانِ «شاهزادهی شریر» خبر نداشته باشید درکِ کلِ این جمله سختتر است. توضیحاتش هم چنین چیزی میشود:
نکتهی اول: رینیرا از همسرِ اولش سه پسر داشت به نامهای ژاکایریس و لوسریس و جافری (Jacaerys, Lucerys, Joffrey) که در این داستان هم نقش دارند. نکتهی دوم: همسرِ اولِ رینیرا لینور ولاریون (Laenor Velaryon) بود و گویا به این شهرت داشت که به پسربچهها علاقه دارد و از زنان گریزان است. به همین دلیل شایعه شده بود که پدرِ ژاکایریس و لوسریس و جافری نیست و سردار هاروین قویبازو (Ser Harwin Strong) پدرشان است. شهبانو آلیسنت با نظر به همین اتهام و شایعه فرزندانِ رینیرا را ناپاکزاده مینامد و میگوید از خاندانِ قویبازو هستند. نکتهی سوم: ایموند به این دلیل تکچشم است که در کودکی یک چشمش را در هنگامِ دعوا با سه پسرِ رینیرا از دست داده است. طبقِ داستانِ «شاهزادهی آواره» (The Rogue Prince) که جورج مارتین یک سال بعد مینویسد لوسریس چشمِ ایموند را با خنجر کور میکند. مشکلی که در اینجا پیش میآید این است که کمی جلوتر در همین داستانِ «شاهدخت و شهبانو» ایموند و لوسریس رویاروی هم قرار میگیرند اما نویسنده کمترین اشارهای به کینهی قدیمیِ این دو نفر و دعوای کودکیشان و کور شدنِ ایموند به دستِ لوسریس نمیکند. مشکلِ دوم این است که چرا شهبانو آلیسنت از لوسریس اسم نمیبرد و فقط میگوید یکی از همین قویبازوها بوده که چنین کاری کرده است. تنها توجیهِ این دو مشکل این است که مارتین بعد از نوشتنِ «شاهدخت و شهبانو» در موردِ جزئیاتِ آن واقعه به نتیجه میرسد.
یک نکتهی دیگر: در انگلیسی، جملهی شهبانو مبهمتر است و بسیاری از خوانندگان را گیج کرده؛ چون جورج مارتین از اصطلاحی شاعرانه و نادر استفاده کرده و وقتی خواسته بگوید «کودکی است که بزرگسالیِ ما را میسازد»، گفته «کودک پدرِ مرد است / The child is father to the man». بسیاری از ابهاماتِ حرفهای شهبانو آلیسنت برای انگلیسیزبانان ناشی از این جمله است. این جمله گویا به این شکل نخستین بار در شعرِ ویلیام ووُردزووُرس (William Wordsworth) آمده.
مهم ترین وقایع داستان در کتاب و سریال از نظر شما چیا بودن؟
در هر دو: خروجِ تیریون از وستروس.
بنظر شما بزرگترین نقاط ضعف و قوت مجموعه چیا هستن؟
ضعفِ مجموعهکتاب: کوتاهبودنش (و ناتمامیاش). قوت: قبلاً هم گفتم… واقعگراییاش در لحن و روایت داستان.
اگر توانایی دست بردن در داستان رو داشتید کدوم بخش رو تغییر میدادید؟
واااااقعاً نمیدانم و چیزی به فکرم نمیرسد. شاید «جَوگیریِ» ناشی از ترجمهی اژدهازادگان باشد… اما الان مارتین برای من حکمِ الگو و سرمشق را پیدا کرده؛ خصوصاً از وقتی که تصمیم گرفتم به داستاننویسی فکر کنم. الان حسی جز ستایش و رشک به این مرد و نوشتههایش ندارم.
کدام کتاب از سری اصلی و کدام فصل سریال رو بیشتر پسندیدید؟
کتاب سوم و فصل سوم
در نهایت انتقاد یا پیشنهادی برای مجموعه وینترفل دارید؟
پیشنهاد: مخاطبانِ زیادی دارید. امیدوارم از این فرصت استفاده کنید تا مخاطبان را بیشتر به فانتزیخوانی و علمیتخیلیخوانی سوق بدهید. هنوز سایت را نجوریدهام؛ شاید هم چنین کاری کرده باشید. مترجمها و نویسندههای ایران معمولاً به رسانهای برای تبلیغِ کتابهایشان دسترسی ندارند. کمکِ بزرگی است که معرفیشان کنید.
تمام سعیمون رو میکنیم. سخن آخر؟
یککم بیشتر علمیتخیلی بخوانید؛ چیزِ بدی نیست!
مرسی از شما اقای یکتا و تیم وینترفل. خیلی عالی و جذاب بود. خیلی خوبه بدونی نویسنده با چه دیدگاهی دست به ترجمه میزنه و خیلی عالیه که نظر مترجم رو راجب کتاب بدونی.
aMiRنقل قول
عالی اما امیدوارم اقای شهرابی آتش و خونو ترجمه نکنند، حداقل ترجمه چاپی نباشه چون قطعا سانسور خواهد شد
Ayaz2000mayنقل قول
آقای یکتا دست شما درد نکنه مصاحبه ی عالی و کامل و مفصلی بود
همچنین از آقای شهرابی هم بابت ترجمه ی فوقالعاده ی کتاب های علمی تخیلی و فانتزی تشکر می کنم
محمد دانشنقل قول
مصاحبه عالی و بی نقصی بود.متشکرم از آقای یکتا به این دلیل که مارو از دنیای نغمه اگاه میکنه.عرضم به حضورتون که از دیدگاه شخصی خودم اسمها نباید برگردونده بشند،باید اورجینال باقی بمونند.
Abedنقل قول
عالی بود… واقعا کار ترجمه سخته بخصوص نغمه که خیلی ادبی و در عین حال گاهی عامیان هم هست. من خودم ترجمه ی نغمه رو کار کردم و سختی کارو چشیدم اما پیشنهادم اینه اسمای رو ترجمه نکنی!. ابتدای کار ترجمهی اسمای خوبه اما مارتین چون مثل مثال بالا که گفتی یهو یه چیزی از قوطی عطارش در میاره و گیرت میندازه ، بخوص موقعی که اسم ها رو هم قبلا ترجمه کرده باشی. برای مثال مارتین بگه استرانگ ها بازوان
قوی داشتند. هرچند ترجمه ی استرانگ ها رو به بازو قوی اصلا درک نمیکنم اما کافیه دوتا استرانگ یا صفت شبیه به اون رو با اس جمع بیاره اون موقعس که بازم بشدت گیر میکنی و مجبوری ترجمه کنی خاندان بازو قوی بازوان قوی داشتند! با اضافه کردن خاندان از خودت اینجوری در روح متن هم خودت چیزی اضافه کردی در این صورت اشتباه اول باعث اشتباه دوم میشه!
علیرضا چشمکنقل قول
دانانقل قول