با بررسی فصل اول؛ فرستاده در خدمت شما هستیم. فصلی که اون رو از نگاه شخصیتی دنبال میکنیم که در کتابهای قبلی فقط یک بار در یکی از فصلهای تئون حضوری کوتاه داشت. آخرین برادر از میان فرزندان کوئلون گریجوی، یکی از پادشاهان گذشتهی جزایر آهن. طبق اونچه که در کتاب میخونیم اون در ابتدا آدمی عیاش و خوشگذران و لاابالی بود (و خلاقیتها و استعدادهای جالبی هم داشته!!). اما غرق شدن در دریا، نجات مجددش و اتفاقاتی مروز اون رو به شخصی جدی و به شدت پایبند مذهب آهنزادهها تبدیل کرد. اون حالا خودش رو وقف خدای مغروق کرده و به اون خدمت میکنه.
در این فصل متوجه میشیم که بعد از مرگ بیلون گریجوی رقابتی بین جانشینان بلقوه اون درگرفته. فعلاً مدعیان اصلی یورن چشم کلاغ و آشا گریجوی هستند. اما ظاهراً خیسمو قصد داره که ویکتاریون رو هم وارد این رقابت کنه. ما هنوز در مورد این شخصیتها اطلاعات زیادی نداریم. خیلی خوب اونا رو نمیشناسیم. پس باید بیشتر منتظر باشیم تا فصلهای بیشتری از جزایر آهن بخونیم. اما به واقع اهمیت پیگیری داستان این جزایر خشک و خشن و کوچک چیه؟
خب اشاره مستقیم به دلایل باعث افشای داستان میشه. اما باید بدونید که مارتین قطعاً نقشی رو برای آهنزادهها در بازی بزرگ تاج و تختش در نظر گرفته. حتی در نبرد بزرگ آینده. بنابراین منطقیه که از ابتدا با شرایط و وقایع این سرزمین آشنا بشیم.
اما این فصل از چند جهت قابل بررسیه. اول باید به هنر فضاسازی و شخصیت پردازی مارتین بپردازیم. نویسندهای که خودش رو بیاعتقاد به هر دینی میدونه، اما در توصیف و تشریح حالات زاهدانه و باورهای دینمدارانه خیلی استادانه و باورپذیر عمل میکنه. نطقهای آتشین و مناجاتهای مومنانه ایرون با خدایش بسیار تاثیرگذار و باورپذیر از آب دراومده. شما به خوبی میتونید با شخصیت ایرون خیسمو و باورهای مذهبیش ارتباط برقرار کنید و حتی همزادپنداری کنید. خیلیها فکر میکنن هنر مارتین فقط اینه که میتونه راز و رمز زیادی توی داستانش جا بده، یا همه مارو با چیزهای غافلگیرانه شگفتزده کنه. یا مهمتر از همه کشتنهای شوکه کننده شخصیتها، اما کمتر کسی به این جنبهی هنر این نویسنده توجه میکنه. قدرت فضاسازی و شخصیت پردازی. این چیزیه که مارو با شخصیتها همراه میکنه. قدرت متقاعد کنندگی این نویسنده بیش از هر مؤلفهای مارو با داستانش همراه میکنه. حتی میتونه شخصیتهای منفور رو برامون جذاب کنه. همین توصیفات دقیق حالات و احساساته که قدرت متقاعدسازی مارتین رو میسازه.
از جهت دیگه بحث مذهب در دنیای نغمهاست. قصد ندارم به صورت جامع به این بحث بپردازم که خودش مقالهای چندین صفحهای میطلبه. اما نکتهای که میخوام بگم صرفاً بررسی جغرافیای مذهب در دنیای نغمه است. تقریباً همه مذاهب در دنیای نغمه تحت تاثیر شرایط محیطی و جغرافیایی و حتی آب و هوایی اون مردم به وجود اومدن. یعنی خدایان مردم در دنیای نغمه زایدهی زمین شناسی اون منطقه هستند! زندگی مردم در جزایر آهن به شدت تحت تاثیر دو نیروی طبیعی قرار داره. دریا و طوفان. آب و آسمان. خدایان مردم هم از این دو نیرو متولد شدهان. شرایط سخت زندگی مردم در این سرزمینها حتی خدایان اونها رو هم خشن و ظالم کرده. خدایی که حتی غارت سرزمینهای دیگه رو مجاز میدونه. نکتهی جالب برای من اینه که در هر مذهبی در این دنیا برخی تجربیات جسمی و روانی به عنوان تجربیات معنوی تلقی میشه. مثل غرق شدن و احیای قلبی – ریوی که به عنوان بوسهی رحمت خدای مغروق در نظر گرفته میشده. مارتین خیلی خوب برخی واقعیات تاریخی رو در داستانش منعکس میکنه.
این شخصیت هم مثل بسیاری از شخصیتهای داستان مارتین خاطرهای تلخ از گذشتهای تلختر داره که تمام عمر بر زندگیش سایه انداخته. سلول سیاه و صدای جیغ لولای آهنی کابوس رمزآلود شخصیت ماست. مارتین در تمام داستانش تاکید داره که وضع حال افراد سرچمه گرفته از وقایع گذشتهی زندگی اونهاست. شاید این صرفاً توجیهی برای همه گناهان امروز افراد نباشه، اما بازهم کمک میکنه که مارتین بتونه به نوعی اونها رو با تمام گناهانشون در دل ما جا بده. حتی جرقهی اصلی کل داستان بازی تاج و تخت هم در حوادث گذشته ریشه داره. لرد ادارد و خاطرهی پدرش و لیانا، لایسا و کتلین و پتایر در ریورران و… سرتاسر کتاب پر است از چنین شخصیتهایی که با دردها و خاطرات گذشته خود دست و پنجه نرم میکنن.
نظر شما چیه؟
واااای استارک جان این مقالات کاملت ادمو دیوونه میکنه
اخه اصلا جای حرف باقی نمیذاره…
فقط به نظر من این یارو دمپ هیر یکم دیوونس یه شکل دیگه ای از پچ فیس یکم جنون امیز تر و به تبع خطرناک تر
visenya targaryenنقل قول
همانطوری که شما گفتید فضا سازی بسیار استادانه از ویژگی های اصلی قلم مارتین است.
همین ماجرا را در ابتدای داستان هم شاهد بودیم ، معرفی وینترفل ، جایی که برف تابستانی یک اتفاق عادی محسوب می شد و همینطور معرفی درخت نیایش و احساس نداستارک به اون .
و البته چیزی که برای من امیدوارکننده است و مشتاق رسیدنش هستم ، معرفی شدن دورن به عنوان سرزمین ناشناخته دیگری که قرار است نقش مهمی داشته باشه .
درباره فصل سنسا و نمایش محیط غم انگیزی که با اون مواجه بود قبلا”صحبت شده اما چیزی که من می خواهم به اون اشاره کنم ، یکی از بهترین قسمت های داستان یعنی سفر جیمی و برین هست در کوره راههای وستروس ، خود این سفر به تنهایی مستعد تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی جذابه :D:
اما دریاره جناب خیس مو !
این فصل ، کلید رفتار تحقیر آمیزی است که خانواده تیان گریجوی با او دارند .
خاندان مغروری که غرور و افتخارشان فقط برای خودشان مهم است و دیگر اهالی وستروس ارزشی برای آنها قائل نیستند و حتی تیان هم تحت سرپرستی استارکها از آن کله شقی فاصله گرفته بود و همین تحقیر باعث شد وست به آن کارهای وحشتناک بزند و به همچین عاقبتی دچار شود .
magentaنقل قول
آهن زاده ها متعصب و فناتیک هستند ..و البته کینه توز و خطرناک ..آنها خشن و بی رحم هستند و این ویژگی ها به صورت غیرمستقیم در آیین ها و شعارها و حتی لباس ها گنجانده شده است.
من فکر می کنم آنها توان ایفای نقش های تاریک تری را دارند و مارتین مشغول آماده کردن ذهن خواننده است.
مژگاننقل قول
به نظر من این فصل واقعا خسته کنندس!مخصوصا خیسمو و افکارش ، غرق کردن پیروان خدای مغروق و مناجات با همون خدا…
چیزی که منو واقعا سرگرم میکرد توی این کتاب بی بند و باری رهبر مذاهب دنیای نغمه س!
اون تضادی که بین عمل و رفتارشون میبینم جالبه.اما خیسمو اینطور نیست و همین یکنواختیش ادمو خسته میکنه
س.استارکنقل قول