سلام دوستان. با یه بررسی دیگه در خدمت شما هستیم. بررسی فصل ششم از کتاب چهارم؛ فصل ورود آریا به شهر براوُس. مهمترین شهرهای آزاد و مهمترین شهر قاره اسوس. به طور قطع این فصل نقطه عطف بسیار مهمی در مسیر حرکت شخصیت آریا استارک به حساب میاد. خروج از وستروس و ورود به دنیایی که هیچ تعقلق تناسبی با اون نداره. اما در عین حال به جایی رفته که قرابت زیادی به شخصیت خودش داره.
اون سکه آهنی آریا رو از روی دریای باریک عبور داد و به خانه سیاه و سپید کشوند. جایی که خدا در اون هیچ چهرهای نداره، و در عین حال بسیار چهره داره. آریا استارک هم از آغاز آوارگی خودش چنین وضعیتی داشته. اون چندین و چند بار در پشت نقاب نامهای مختلفی پنهان شد تا هویت اصلی خودش رو مخفی نگه داره، اما این لایهها اونقدر روی هم اومدن که حالا دیگه خودش هم نمیتونه بگه اوی واقعی خودش کیه؟ یعنی اون به نحوی چند چهره و در عین حال بی چهره شده. سرنوشت عجیبیه!
شاید بشه گفت که خانه سیاه و سپید و خدای بسیار چهره، اوج شاهکار مارتین در خلق مسلک و مرامی خاص و مذهبی خیالیه. گرچه نمیشه بیش از این توضیح داد، چراکه باید خود شما در خلال فصلهای بعدی آریا با این فضا و باور آشنا بشید. اما هرچه هست، مرگ در این مذهب نقش و جایگاه بسیار ویژهای داره. چون جایی پیرمرد مرموز از اون به عنوان «موهبت» یاد میکنه. و باز هم اینجا شباهت آریا با این سرای عجیب بیشتر آشکار میشه. یادتونه که اون عجوزه روی اون تپه مقدس در کنار آتش به آریا چی گفت؟ گفت که سایه مرگ رو در اطراف آریا میبینه. حالا به واسطه قتلهایی که مرتکب شده، یا سرنوشتی که در این «سرای آرامش» در انتظارشه.
اما این میون یه سوالی پیش میاد. به نظر شما همه اینها، چطور در روند کلی داستان نغمه تعریف میشه؟ نقش آریا در ادامه داستان چه خواهد بود؟ یعنی اگر قرار به ماندن در این معبد و گرویدن به آیین خدای بسیار چهره باشه، در انتها چه خواهد شد؟ ممکنه آریا به عنوان جادوگری توانمند و بیچهره به وستروس برگرده و به دنبال مستجاب کردن دعاهای خودش بیوفته؟ یعنی همه اینها فقط برای انتقامه؟
از نظر من مارتین منظور خاصی در این همه آوارگیهای طول و دراز برای آریا داره. از دیدگاه من مارتین آریا رو به یک سفر معنوی فرستاده. سفری که در اون در ابتدا از خودش اولیهاش استحاله میشه، و در قدمهای بعدی پله پله مقامات جدید رو در قالب شخصیتهای جدیدی که میگیره، کسب میکنه. روح آریا در هرکدام از این قالبها صیقل میخوره و پرداخت میشه. تا در آخر به بیشکلی برسه، به بیچهرگی. شاید اینجاست که مرحله نهایی سفرش آغاز میشه. اما اینبار سفر بعد مادی و مسافت ظاهری نداره. بلکه رشد و پیشروی از لحاظ ذهن و روان خواهد بود. اون قراره در این خانه یاد بگیره که هیچ باشه، تا بعد بتونه همه چیز رو در خودش منعکس کنه. پس پر بیراه نیست اگر بگیم که: سفر آریا تازه از اینجا آغاز شده. اما مقصد نهایی کجاست، سوالیه که هنوز پاسخ روشنی براش نداریم. نظر شما چیه؟
بهتره هیچ وقت درباره ی کار مارتین نظر ندیم وگرنه ۹۹% احتمال داره که ضایع شیم!!! :D:
Masoodنقل قول
به نظر من زودتر فصل های بعدی رو ترجمه کنید تا بفهمیم قضیه چیه
بد تو خماری موندیم البته میدونم که دارید زحمتتون رو میکشید و اتظار بیشتر از این داشتن کمی بی انصافیه. اما چه کنیم که داستان داره هی حساس تر میشه و دل ما بیتاب تر.
خسته نباشید. ممنون و موفق باشید :)
amirنقل قول
سلام
چند تا نکته جالب می خواستم بگم بسکه دیر گذاشتید پست رو یادم رفت باید فصل رو دوباره بخونم
تفاوت عجیب آریا و سنسا :
“برای لحظه ای به خود اجازه داد وانمود کند اینجا خانه اش هست.
اما این احمقانه بود، خانه اش از دست رفته …”
من که یاد آخرین فصل سنسا می افتم.
دوباره بهمون ثابت میشه سنسا به معنای واقعی احمقه.
و لیاقتش حداقل سه برابر بلاهایی که به سرش میاد.
یک سری چیز ها هم هست که نشون میده چرا آریا یک بی چهره ی ایده آل هست.
“اما دوستان تا به حال چه خیری به او رسانده بودند؟ تا وقتی نیدل رو دارم نیاز به هیچ دوستی ندارم.”
در حقیقت آریا نمی داسنت چه آرزویی کند: بازم تفاوت با سنسا
“او فکر کرد این اسم هم به خوبی هر اسم دیگری است.”
“اریا به خودش یادآوری کرد، فینترفل سوخته و سقوط کرده”
“ولی آن ها را در حالی یاد می گرفت که می دانست همه باید بمیرند”
“پاراگراف اول صفحه ۴” دیگه خیلی خفنه : منطق خیلی عالی برای مقابله با ترس
پاراگراف هفت : به هفت معتقد نیست، خدایان قدیم مردن :
“آریا هیچ خدای بسیا چهره ای نمیشناخت، ولی اگر به دعا ها جواب بدهد احتمالا همان خدایی هست که دنبالش می گشت فکر کرد : سر گرگور ، رف عزیز دردونه …”
دقیقا
“اما اوو یک دختر کوچک نبود و از یک مجسمه ابله نمیترسید”
“اما کشتی نیازی به پادوی دوم نداشت. به علاوه یک نگاه به چهره نا خداا کافی بود …” باز معقل گرایی
اگه سنسا بود الان به پای ناخدا افتاده بود
“سالتی یک بچه احمق بود من گرگم و نخواهم ترسید”
دیدی چه راحت اسم و وضعیتش رو عوض می کنه ، توپه برای بی چهره بودن
اون پیاله ای که به مرده داد سم بود ظاهرا
رفتارش خیلی باحال بود
رفت سم رو گرفت جلو یارو یعنی بخور
یارو هم تو رودر بایستی خورد.
“گفت من رو ببوس فرزند
می خواد من رو بترسونه؟” هه یارو چی فکر کرده
“او فکر کرد بله ولی نه برای غذا”
aaqنقل قول
یه نکته جالب هم اینه تنها مذهبی که طرفداراش هیچ قدرتی ندارن و طرفداراشم خیلی معتقعد نیستن هفت هست
خدایان قدیم چشم دارن و هنوز زنده هستن مثل راه دادن به برن و..
خدا آتش که مرده ها رو زنده میکنه و…
طرفداران خدای بی چهره هم که شکل خودشون رو می تونن عوض کن و..
طرفدارهای خود دریا هم که حاضرین به خاطرش بمیرن وبعد زنده بشین
ehsanنقل قول
مطلب بسیار جالبی بود وجاداره که از استارک تشکر کرد به راستی مقصد نهایی آریا کجاست و چه سرنوشتی درانتظارشه.
مذهب هفت اشاره به مسیحیت داره و قضیه تثلیث در مسیحیت حالا منظور مارتین از این قضیه چیه معلوم نیست
استارک عزیزتوی این مطلب دو جا تبلیغات جلوی متن رو گرفته بود و به هیچ روشی نمیشه از دستش خلاص شد اگه میشه یه بررسی بکن.
شاهیننقل قول
واقعا که داره جذاب میشه راستی چندوقتی که یکی از شبکه های ماهواره یاه ست سریال بازی تاج وتخت رو دوبله کرده والبته با سانسور روزهای زوج پخش میکنه توصیه میکنم ببینید بخاطر اینکه کمتر کسی فکر میکرد این سریال دوبله بشه وپخش بشه
هنگامه مدیرینقل قول
تو سایت تاپ سریالم فصل اولو برای دانلود گذاشتن!!!
http://www.topserial20.in/10121/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%B5%D9%84-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-game-of-thrones-%D8%A8%D8%A7-%D8%AF%D9%88%D8%A8%D9%84%D9%87-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C
Masoodنقل قول
سلام
الان نظر می دم برای اینکه تازه خواندن فصل آریا رو تموم کردم :D:
عاشق اریام سر نترسی داره، چند وقت پیش فکر می کردم وقتی آریا یه بی چهره بشه میره تو جبهه دنریس ولی الان کاملا نظرم برگشت شاید آریا خودش دونه دونه سر اژدهای دنریس رو بکنه و آخرش هم سر دنریس رو.
saraنقل قول
احتمالا میکشتش بعد به عنوان روح یا نمیدونم چی برش میگردونه وبه ریش ما میخنده
محمدنقل قول
به نظر من آریا به صورت یک بی چهره به وستروس بر میگرده و مثل مادرش شروع به انتقام و کوچک کردن لیستش میکنه
Nimaنقل قول