تاپیک‌های تعاملی

بررسی فصل پنجم؛ جدایی از فرمانده

از ابتدا به ما گفته بودن که شخصیت‌هایی مثل جان در کتاب چهارم حضور ندارن و ما قرار نیست داستان پای دیوار رو در کتاب چهارم دنبال کنیم، بنابراین وقتی که خوندن این فصل رو شروع کردیم، متعجب شدیم. چون جان اسنوی محبوب در این فصل حضور داره. اما خیلی زود همه چیز مشخص شد؛ این فصل تنها فصل حضور جان در کتاب چهارمه. چون سم قراره که بره!

اینطور که معلومه سرنوشت استارک‌ها همواره گرفتن تصمیمات سخت و تلخه. ادارد استارک و ماجرای فرزندان سرسی، راب استارک و گردن زدن کاراستارک، و حالا جان اسنو و فرستادن سمول. همه خوب می‌دونیم که تنها دوستان واقعی و به درد بخور جان در پای دیوار سمول و استاد ایمون هستند، و حالا جان هردو دوست و مشاور خودش رو راهی سفری طول و دراز و خطرناک می‌کنه. این باعث میشه جان بی‌نهایت تنها بشه. اون هم وقتی که به تازگی فرماندهی نگبانان شب رو به عهده گرفته و دردسرهای حضور استنیس و راهب سرخ هم در همین ابتدای کار روی سرش ریخته. همونطور که جان در این فصل میگه، اونها واقعاً دارن روی یک مسیر باریک یخی حرکت می‌کنن. یک قدم اشتباه، و اونوقت نابودی برادران شب و یا حداقل سقوط جان اسنو. و همه خوب می‌دونیم که مارتین با اشتباهات استارک‌ها چطور برخورد می‌کنه!!

در این فصل چند نکته جالب و قابل بحث وجود داره که من به ترتیب طرح بهشون می‌پردازم:

اولین موضوع جالبی که در این فصل مطرح شد، در لابه‌لای افکار سمول بود. اون با خودش میگه:

دویست سال پیش اینجا اژدها اومده. لابد راحت روی دیوار پرواز کرده. ملکه آلیسان و پادشاهش جیهیریس سوار بر اژدهایان خود از دیوار بازدید کرده بودند. ممکن بود که نقره‌بال تخمی از خود به جای گذاشته باشد؟ یا استنیس تخمی در دراگون‌استون یافته بود؟ اگه پیدا هم کرده باشه، چه امیدی داره که بتونه اژدهای توش رو متولد کنه؟ بیلور قدیس برای تخم‌هایش دعا کرد و دیگر تارگرین‌ها به دنبال جادویی برای سر از تخم بیرون آوردن اژدهایانشان بودند. تنها چیزی که عاید آنها شد مضحکه و فاجعه بود.

آیا واقعاً ممکنه استنیس یا حداقل راحب سرخ تخم اژدهایی در دراگون‌استون یافته باشن؟! باتوجه به تخم‌هایی که به دست دینریس رسید، این احتمال هرگز غیر ممکن نیست. ضمن اینکه از این حرف‌های سم می‌فهمیم که به‌جای موندن تخم از اژدهایان تارگرین‌ها مقوله‌ای غیر معمول نبوده. پس شاید اون اژدهای سنگی که ملیساندر قراره بیدارش کنه، اژدهایی محصور در تخم باشه. نظر شما چیه؟

ضمن اینکه خوندن این متن جرقه‌ای رو در ذهن من ایجاد کرد. برگردیم به کتاب اول. عروسی دینریس و کال دروگو. ایلیریو موپاتیس سه تخم سنگ شده‌ی اژدها به دینریس هدیه می‌ده و ادعا می‌کنه که اونها رو از آشایی با خودش آورده. همه خوب می‌دونیم که ایلیریو بخشی از یک نقشه بزرگه و در اجرای این نقشه با وریس همکاری داره. (ماجرای اون سرداب زیر قلعه سرخ و شنیده شدن گفتگوی وریس و ایلیریو توسط آریا) آیا ممکنه که این تخم‌ها نه از آشایی، بلکه میراث خانوادگی دینریس باشن؟ شاید این میراث نزد ایلیریو (یا وریس یا رئیسی که همه این نقشه‌ها رو هدایت می‌کنه) به امانت مونده باشه. پس باز هم ممکنه تخم‌های دیگه‌ای وجود داشته باشن. و شاید اژدهایان متولد نشده دیگه‌ای. درسته؟

 به نظر شما استراتژی استنیس در تلاش برای قدرت گرفتن در شمال و همراه کردن شمالی‌ها و حتی مردمان آزاد با خودش به ثمر می‌شینه؟ استنیس جان رو به عنوان یه مهره‌ی خیلی ارزشمند از دست داد. دیگه هیچ استارکی رو نداره تا با اون ادعای وینترفل رو داشته باشه و مردمان شمال رو بشورونه. حالا هیچ راهی نداره جز اینکه خودش تلاش کنه وینترفل رو به چنگ بیاره و بُلتون‌ها رو شکست بده. به نظر شما کیا ممکنه در شمال به کمک استنیس بیان؟ جان می‌تونه چه نقشی در این کار داشته باشه؟

در متن و از زبان سم می‌خونیم که در گذشته‌های دور فرزندان جنگل سالی ۱۰۰ خنجر شیشه اژدها به برادران شب می‌دادن تا از اونا در مقابل آدرها استفاده کنند. اینجا دوتا سوال پیش میاد. سوال اول اینه که آیا برای به دست آوردن شیشه اژدهای بیشتر نیاز به فرزندان جنگل داریم؟ یعنی اونها تنها تامین کننده شیشه‌ی اژدها هستن؟ سوال دوم اینه که آیا شیشه اژدها کلید ماجراست؟ تنها راه حلی که می‌تونه قلمرو رو از هجوم آدرها حفظ کنه؟ آیا همین سلاح در گذشته وستروس رو در مقاب وایت‌واکرها حفظ کرده؟ گرچه در مورد فولاد اژدها هم اشاراتی وجود داره. فولادی که شاید همون پولاد والیریایی باشه. هردوی اینها در یک چیز مشترک هستن: اژدها، پس شاید درمان قطعی خود اژدها باشه. حالا یا اژدهایان دینریس، یا اژدهای متولد نشده استنیس. فکر کردن به هر دو گزینه خیلی جذابه!

دنریس تارگرین تخم اژدها

و اما رفتن سم به الدتاون. این مسئله قطعاً می‌تونه نقطه عطفی در داستان زندگی جان، سمول و حتی وستروس باشه. البته مارتین بارها ثابت کرده که خیلی علاقه نداره مردم در سفر به مقصد خودشون برسن!! پس نمیشه مطمئن بود که سمول و همراهانش حتماً به اولدتاون می‌رسن. اونهم سفری به این طول و درازی. اما قطعاً پیگیری این سفر می‌تونه خیلی جذاب باشه. آیا ممکنه که سم به عنوان یک استاد روزی دوباره به دیوار برگرده؟ من کمی احتمالش رو ضعیف می‌دونم. چون این کار مستلزم گذشت زمان زیادیه. رسیدن به سیتادل، ورود به اون و شروع تحصیل و ساخت حلقه‌های زنجیر و… می‌تونه سالها به طول بیانجامه، ممکنه که مارتین این همه مدت به جان و برادران شب و حتی وستروس فرصت بده؟؟ یا اینکه این سفر بهانه‌ایه برای درگیر شدن سمول در ماجرایی تازه؟

تکرار یک ماجرای خاص در چند فصل گذشته و این فصل، توجه من رو به شدت به خودش جلب کرده. از ابتدا تا کنون ما با ۵ شخصیت مختلف سر و کار داشتیم. دو شخصیت تازه وارد یعنی: فرمانده نگهبانان، ایرون خیس‌مو، و سه شخصیت قدیمی‌تر: سرسی، بریین و سمول. به شکل عجیب و معناداری یک مسئله در خلال فصل‌های این پنج شخصیت تکرار میشه؛ خاطره‌ای تلخ و مبهم.

خیسمو خاطره‌ای تلخ از صدای لولایی زنگ‌زده و سلولی تاریک داره. خاطره‌ای بسیار هولناک که همواره روی ذهنش سایه افنکنده.

آریو هوتاه خاطره راهبان ریش‌دار و داغ روی سینه‌اش رو داره

سرسی با خاطره پیشگویی آن عجوزه و اهریمنی غریب با نام والونکار دست و پنجه نرم می‌کنه.

بریین از خاطره‌ی تلخ گل رز همواره به خودش می‌لرزه

و در این فصل هم سم با خاطره‌ی این جمله که، اگه زنجیر می‌خوای با من بیا وجودش مملو از ترس و وحشت میشه.

به نظر شما این اشتراک معنا‌دار نشونه‌ی چیه؟ مارتین چی رو می‌خواد نشون بده؟ طرح این خاطرات اونهم با شروع کتاب چهارم نشونه چیه؟ من خودم نظراتی دارم،‌ اما دوست دارم که اول دیدگاه‌های شما رو بخونم. اصلاً کسی به این نکته توجه کرده بود؟

لینک کوتاه مطلب : https://winterfell.ir/?p=4625

درباره نویسنده

م.م.استارک

مدیر و مؤسس سایت و سرپرست گروه ترجمه

۱۶ دیدگاه

  • من که کلا فصلها رو نمیخونم که بدونم قضیه از چه قراره، ولی اصلا دوست ندارم اژدهای بیشتری وارد داستان بشه، اصلا خوشم نمیاد دوباره داستان اون کتاب ملکه و … تکرار شه.

      نقل قول

  • مطمئنن تو دراگون استون هنوزم تخم اژدها مونده!! فقط شاید زیر خاک رفته باشن!
    در مورد شمشیر اژدها تو بعضی داستانا دیدم به شمشیری که با آتش اژدها ساخته میشه همچین اسمی اطلاق میکنن! شاید اینجا هم منظور همین باشه!!
    جانم حداقل خاندانای شمالو میشناسه که بدونه کدوما هنوز به استارکا وفادارن و منتظر انتقامن!
    با توجه به سابقه ی خوب مارتین احتمالن وقتی که سم بیاد دیوار جان که هیچی دیوارم آخراشه!!!
    این شباهتو که میگی من جدا جدا دیدم ولی به هم ربطشون ندادم!!
    کلن تو این فصلا جواب یه سوالو داده بود، در عوض ۱۰تا سوال دیگه ایجاد کرده بود!!!

      نقل قول

  • به نظرم سم استاد میشه ولی دیگه به دیوار برنمیگرده
    یعنی نمیتونه…راستی چرا گیلی وقتی داشته از پیش جان میومده گریه میکرده :cry: :cry: :cry: :unsure: :unsure:
    جان که اونو از خطر دور کرد تازه سم هم باهاش رفت دیگه مشکلش چی بود؟

      نقل قول

  • جان با یک نگاه سرد و خاکستری و لبخندی غریب…. اعنت من نمیتونم برای ی فصل از زبون جان صبر کنم :yahoo:

      نقل قول

  • شخصیت جان از اولین کتاب هی دوست داشتنی تر میشه برای من. چون به شخصه منم مثل تیریون یه احساسی به حرومزاده ها ، فلج ها وچیز های شکسته دارم…منظورم اینه جان از اون اولم حفره ای توی قلبش داشت …حالا اوضاع براش بی رحمانه شده ….یه احساس همدردی یا دلسوزی همراه با افتخار بهم دست میده وقتی در مورد جان یا از زبون جان داستانو میخونم یه جور شخصیتی داره که من همیشه دلم میخواد کارکتر اصلی ی کتاب این شکلی باشه(مارتین خواهش میکنم نکشش :sf: )

      نقل قول

  • درباره اون خواب ها نظر قابل قبولی ندارم اما می دانم که آنها توهم نیستند ، یادمان باشه این یک دنیای جادویی است و جادو هم در حال تقدیت شدن است .

    به نکته خوبی هم اشاره کردید درباره احتمال لازم بودن حضور یک اژدهای زنده برای تولید محصولات اژدهایی !
    و البته تعجب برانگیز اینکه فرزندان جنگل به جز جادو چه ابزار دیگه ای می توانند داشته باشند .
    ما می دانیم که فرزندان ، بومی های وستروس هستند اما اژدها نه .
    یعنی بعید بنظر می رسه فرزندان چیزی بلد باشند که تارگرین های والریایی آنرا ندانند .
    این که سمول از دیوار جدا شد مشخص است که بهانه ای است برای درگیر شدن یک داستان بزرگ ، شک ندارم قرار نیت او به آن آرامش و بی خیالی که ما در فصل نخست دیدیم برسد ، اما نکته مهم این که این حرکت ارزش او را در کتاب بالا برد و از ملازم جان تبدیل به کسی شد که احتمالا” قرار است کار بزرگی انجام دهد .
    و سرانجام ، رفتن دو نفر از حامیان جان اسنو یعنی شروع دردسر برای او و به نظر من این هم جزو پروسه آماده شدن او برای تبدیل شدن به یک رهبر بزرگ است .

    ولی خیلی زوده که بخواهیم با یک قصل درباره این دو نفر نظر بدهیم

      نقل قول

  • شمشیر اژدها ممکنه اشاره به شمشیر آزور آهایی داشته باشه… اون صدا های تو ذهن کاراکتر ها انقدر ها به هم ربط ندارن. .خیسمو تو کسترلی راک زندانی بوده، کسی مثل پیرزنی(از فرزندان جنگل؟) که با آریا برخورد کرده بود برای سرسی آینده ای پیش گویی کرده، افکار هوتاه دارند اشاره به صنف جدیدی از راهب ها می کنند که احتمالا در آینده باهاشون برخورد می کنیم، سم هم داره یاد شکنجه های پدرش می افته. مارتین داره نظر ما رو به گذشته کاراکتر ها جلب می کنه که پیش زمینه ای برای داستان پیش رو باشه. :han:

      نقل قول

  • سلامم !
    آقا من نبود.
    فصلها رو خریدم اما نخونده بودم :-(
    بنظرم کتاب چهارم باید خیلی عالی باشه . پر از هیجان ! واقعا چیزای که اصلا بهش فکر نمیکردم و دارم میبینم .
    فکر کنم یه جای استینس به جان گفت دراگون استون از شیشه اژدها وجود داره ! یادم نیست . تو ویکی خوندم یا تو کتاب :unsure: و گفته براش از اونحا بیارن

    من احتمال میدم منظور این راهب سرخ از اژدهای سنگی همون اژدهای توی تخم باشه
    اگه ییادمون باشه که دنریس چجوری اژدها هاشو متلد کرد . با خون !
    کاهن میگه خون پادشاه لازه . یادمه دنریس هم پادشاه رو سوزند هم مغ ! :yes: پادشاه منظورم کال درگو هستش . برای خودش پادشاهی بود . پس برای تولد اژدها خون پادشاه لازمه ! حالا پادشاه بی تاچ یا با تاج . بنظرم مهم نیست اصلا
    احتمالا ملیساندر هم اینجوری بتونه اژدهای رو متولد کنه ! اما خیلی جالبه اژدهایی که اونجا متولد بشه بنظرم بیشتر اژدهای یخی باشه . تا آتشی

    در مورد گذشته این چند نفر خیلی جالبه من یکمی شک کرده بودم اما الان دیگه خیلی شک کردم :wacko:
    هرچی هست بنظرم باید داستان یکمی به عقب برگرده ! همه قهرمانان جدید کتاب چهار تو گذشتشون یه نقطه تاریک دارن . بنظرم تو گذشته کلی داستان یه نقطه تاریک باشه که مارتین داره مارو آماده میکنه ! :yes:

    :mail:

      نقل قول

  • استارک دوتا نکته نظرمو جلب کرد وقتی متنتو خوندم:
    یکی اینکه شاید استنیس و راهب سرخ میخوان مثه دنریس از تخم در بیارن اژدهاهارو یعنی با خون
    یکی اینکه قبلا که خوده استنیس گفته بود میحخواد از درگون استون شیشه اژدها استخراج کنه و معدن دارن دیگه مشکلی نیس پس واسشون

      نقل قول

  • دنریس:
    به نظرم سم استاد میشه ولی دیگه به دیوار برنمیگرده
    یعنی نمیتونه…راستی چرا گیلی وقتی داشته از پیش جان میومده گریه میکرده
    جان که اونو از خطر دور کرد تازه سم هم باهاش رفت دیگه مشکلش چی بود؟

    مشکل اینجاست که بچه گیلی و منس رو با هم عوض کرده احتمالا.. :shame:

      نقل قول

  • یه جایی حین مطالعه کتاب های قبلی وقتی راجع به سمول میخوندم که چقدر به مطالعه علاقه داره و از شمشیر دست گرفتن بیزاره، این سوال برام پیش اومده بود که چرا رندل تارلی پسرش رو به دیوار میفرسته، یه جای سرد و دور و وحشتناک به جای اینکه اونو به سیتادل بفرسته برای استاد شدن که اتفاقا هم گرمه هم نزدیک به خونه و هم نزدیک به روحیات سم. اما اینجا و با خوندن این فصل متوجه شدم از خاندان تارلی تا به حال کسی به سیتادل نرفته، چون خدمت به یه لرد دون مرتبه رو کسر شان خودشون میدونن.
    اینکه پدر سمول میگه “اگه زنجیر میخوای پس با من بیا”، باید اشاره به این داشته باشه که سم دوست داشته استاد بشه و این خواسته شو با پدرش مطرح کرده، اما رندل با گفتن جمله فوق، به جای زنجیر استادی، زنجیر به دستش زده و تحت الحفظ به دیوار فرستاده.

      نقل قول

  • در مورد شمشیر اژدها باید بگم لرد تایون شمشیر استارکها رو ذوب کرد وفولاد تغییر شکل پیدا کرد.واین موضوع برای بعد از تولد اژدها است.
    سمول هم تا استادی پیش نمیره ینی مارتین همچین وقتیو بهش نمیده

      نقل قول

  • lima:
    جان با یک نگاه سرد و خاکستری و لبخندی غریب…. اعنت من نمیتونم برای ی فصل از زبون جان صبر کنم

    دقیقا! من جانمو می خوام! :head: :cry: :aa:

      نقل قول

  • lima:
    شخصیت جان از اولین کتاب هی دوست داشتنی تر میشه برای من. چون به شخصه منم مثل تیریون یه احساسی به حرومزاده ها ، فلج ها وچیز های شکسته دارم…منظورم اینه جان از اون اولم حفره ای توی قلبش داشت …حالا اوضاع براش بی رحمانه شده ….یه احساس همدردی یا دلسوزی همراه با افتخار بهم دست میده وقتی در مورد جان یا از زبون جان داستانو میخونم یه جور شخصیتی داره که من همیشه دلم میخواد کارکتر اصلی ی کتاب این شکلی باشه(مارتین خواهش میکنم نکشش )

    پلیز پلیز پلیز مارتین :aa:

      نقل قول

  • خاطره ایرون احتمالا خاطره تجاوز یورون بهش هست. خاطره سم هم احتمالا مربوط به گذشته خودشه. رابطه سمول و رندیل هم مثل رابطه تایوین و تیریون خوب نیست. احتمالا به تنبیه«احتمالا بدنی» هولناکی اشاره داره که پدرش سرش اورده. خاطره برین و سرسی هم که مشخصه چی بوده زیاد هم مبهم نیست. به نظر من سمول و ایرون احتمالا نقش مهمی در ادامه روند داستان ایفا خواهند کرد.

      نقل قول

نظر شما چیست؟

:bye: 
:good: 
:negative: 
:scratch: 
:wacko: 
:yahoo: 
B-) 
:heart: 
:rose: 
:-) 
:whistle: 
:yes: 
:cry: 
:mail: 
:-( 
:unsure: 
;-) 
:head: 
:lol: 
:ostad: 
:faight: 
:ssad: 
:shame: 
:og: 
:shook: 
:sleep: 
:cheer: 
:tanbih: 
:mass: 
:snaped: 
:donot: 
:cun: 
:gslol: 
:winksmile: 
:secret: 
:stop: 
:bl: 
:respect: 
:sh: 
:shok: 
:angry: 
:noo: 
:han: 
:sf: 
:aa: 
:notme: 
:fight: 
:gol: