دانلود فصل بیست و هشتم؛ سرسی

صعود به نوک تپه ویسنیا به آرامی صورت می‌گرفت. در حالی که اسب‌ها برای بالارفتن تقلا می‌کردند، ملکه به کوسن قرمز بزرگی تکیه داده بود. از بیرون صدای آسمند کتل‌بلک می‌آمد: «برید کنار. راه رو باز کنین. راه رو برای علیاحضرت ملکه باز کنین.»
بانو مری‌ودر می‌گفت: «مارجری دربار شادابی داره. ما شعبده‌باز و هنرپیشه داریم، و شاعر و خیمه‌شب باز و. . .»
سرسی بی‌درنگ گفت: «آوازخوان؟»
«خیلی زیاد علیاحضرت. هامیش چنگ‌نواز هر دو هفته یک بار براش اجرا می‌کنه، گاهی اوقات آلاریک از ایسن ما رو برای یه بعدازظهر سرگرم می‌کنه، ولی بارد آبی آوازخوان محبوبشه.»
سرسی آوازه‌خوان را از عروسی تامن به خاطر آورد. جوان و خوش‌سیما. ممکنه این میون چیزی باشه؟ «شنیدم مردای دیگه‌ای هم هستن. شوالیه و درباری. تحسین‌کننده‌ها. حقیقت رو بهم بگو بانوی من، فکر می‌کنی که مارجری هنوز باکره‌اس؟»
«میگه هست علیاحضرت.»
«اون میگه. تو چی میگی؟»
چشمان تیره تاینا از شرارت درخشید.

---

دانلود فصل بیست و هشتم؛ سرسی

---