خوب در ابتدا توصیه میکنم که این مطلب لحظه ی درنگ – هدیه ناخواسته جنگ یا نغمهای از یخ و آتش؟ رجوع کرده و سپس با خواندن این مقاله و نظرات زیبای خود ما رو شرمنده کنید. نکته دیگه که لازم دیدم باز به آن اشاره کنم در مورد عزیزانیست که تنها به حدس زدن در مورد افکار مارتین میپردازند؛ تنها هدف لحظهی درنگ ایجاد چالش در ذهن خواننده و مشاهده نظر شما بر اساس منطق و درک شخص خودتان است. این نظر شما سروران گرامیست که به این مقاله معنا و مفهوم میبخشد.
[box type=”info” align=”aligncenter” ]سطح اسپویل: سی فصل اول از کتاب سوم[/box]
سرانجام سپیدهدم فرا رسید تا نسیم نوازشگرش خواب از چشمان برباید و نویدبخش روحی تازه بر پیکر بیرمق وستروس باشد. شکوه مسابقات، اُبهتی دوچندان به برجها بخشیده بود. هرنهال بیشتر از هر زمانی مملو از جنب و جوش میهمانانی بود که خود را مهیای بزرگترین تورنمنت تاریخ میکردند.
تازهواردی ریزنقش، اهل مردابهای نِک، به دور از هیاهو در میان خیل خیمهها میخرامید و از هوای صبحگاهی لذت می برد؛ بی خبر از آنکه دست تقدیر او را در مسیر سه ملازم نوجوان قرار میدهد تا سد راهش شوند و آزارش دهند. شیطنتی کودکانه که سرنوشت افراد بسیاری را رقم زد و چه دودمانهایی را بر باد داد!
عاقبت او از زیرهجوم لگدهای بیامانشان بدست بانویی دلیر نجات یافت، بیباک بسان گرگی چالاک. او کسی جز لیانا، دوشیزه زیباروی وینترفلی نبود. شب به سرعت از راه رسید تا با ضیافتی باشکوه همراه شود. مرد مرداب به دعوت خاندان محافظ شمال در جشن حضور یافت. رقص نرم دست شاهزاده ریگار بر چنگ، محفل را به ترنم نغمهای محزون مزین نمود؛ نوایی آنچنان سوزناک که یخِ دیدگان دخت شمال آب گشت. در اواخر جشن نگاه مرد مرداب و لیانا به سه پیشکار متجاوز افتاد، دخترک جریان را با برادرانش درمیان گذاشت. همه پیشنهادات به یک چیز ختم میشد: انتقام و اعادهی حیثیت. اما مرد کوچک سکوتی تلخ پیشه کرد. او شوالیه نبود و در نیزهبازی هم مهارتی نداشت، پس ترس از شکست مهر خاموشی بر لبانش زد. آن شب با دعای بزرگمرد کوچکمان به سر شد. دعایی برای عزت بر باد رفتهاش و انتقام از ملازمین.
اولین روز تورنمنت به سرعت برق و باد گذشت. روز دوم بیاتفاق خاصی، بمانند امیدهای مرد مرداب، کم فروغ و بیهیجان میگذشت تا آنکه خورشید با غروب خود موجب ظهور شوالیهای مرموز شد. شوالیهی کوچک جثه، زرهای براق به تن داشت، با سپری که در زمینه به درخت رودبند خونین چشمی مزین شده بود. شوالیه ناشناس انتقام مرد کوچک مرداب را گرفت تا دعایش به خوبی برآورده شود.
فردای آن روز جستجوها برای یافتن «شوالیه درخت خندان» به جایی نرسید، تا ظهورش با غیبتی عجیبتر عجین شود؛ و در پایان تنها سپر «شوالیه درخت خندان» توسط شاهزادهی اژدها، ریگار، نزد شاه بازگردانده شد تا همچنان هویت ناجی سر به مهر باقی بماند…
در بهار دروغین سال ۲۸۱ پس از ورود اگان فاتح، تورنومنت هرنهال برگزار شد،تورنمتی که آبستن حوادثی عجیب و رمزآلود بود. با کمی دقت سرآغاز بسیاری از وقایع اخیر وستروس را میتوان در این رویداد عظیم جستجو کرد. نگاهی اجمالی به تورنومنت هرنهال میتواند افشا کننده رازهای فراوانی باشد. شیوه روایت این داستان عظیم در قالب داستانی نسبتاً کماهمیت از زبان میرا رید را میتوان ترفندی هوشمندانه از جانب مارتین برای کمجلوهدادن اهمیت آن دانست. اما در هر حال قسمت پایانی تورنمنت را نباید از یاد برد. جایی که ریگار اوج شگفتی را در روز آخر رقم میزند، هنگامی که شاهد رفتار بحث برانگیزش در اهدای تاج ملکه عشق و زیبایی هستیم. ولیعهد در حضور همسرش، تاج رُزهای زمستانی را به لیانا استارک میدهد. ولی چه دلیلی میتواند رفتار عجیب ریگار را توجیه کند؟
ریگار فردی لایق، باهوش و محبوب در میان مردم بود و به گفته باریستان “ریگار میتوانست پادشاه بهتری از ترکیب هرسه آنها با هم باشد(دو شاه تارگرین+رابرت)” کسی که جز رابرت همگی به نیکی از او یاد میکنند، حتی ادارد استارک که به خودیِ خود جریان را پیچیدهتر میکند.
با توجه به ویژگیهای والای اخلاقی ریگار، کاملاً واضح است رازی در پشت این حرکت نهفته بوده؛ زیرا او شخصی عیاش و بلهوس نیست(با توجه به افکار ادارد پس از تحقیق در مورد حرامزادههای رابرت در فصل ۳۵ کتاب بازی تاج و تخت: ند برای اولین بار در سالیان اخیر، دید که به ریگار تارگرین فکر میکند. آیا ریگار مشتری دائم فاحشه خانهها بود؛ چنین فکر نمیکرد.)تا یک شبه عاشق زنی شود، بخصوص که تا پیش از این تورنمنت شناخت چندانی از لیانا نداشته است. پس میتوان گفت ریگار با کشف این حقیقت که لیانا همان شوالیه مرموز است و تحت تاثیر حرکت دلاورانهاش، تاج رُز زمستانی (نماد لیانا) را بدو میدهد تا بهنحوی او را برنده واقعی تورنمنت نشان دهد.
اما این حرکت میتواند گواهی بر عشق ریگار به لیانا باشد؟ گرچه می توان نتیجه گرفت لیانا همان «شوالیه درخت خندان» است، ولی هدف اصلی ما اثبات این موضوع نیست چرا که با گذشت یک سال، وقایع این تورنمنت باعث حادثهی مهمتری میشوند؛ ریگار دست به عملی میزند که پیش زمینه جنگی بزرگ شد و سقوط خاندانش را به همراه داشت: ربودن لیانا!
به نوعی این واقعه شروعی برای رمان نغمه است و چرایی شکلگیری آن میتواند جواب بسیاری از رازهای دنیای مارتین باشد. اما چه توجیهای در پس این رویداد وجود دارد؟
عشق، شاید در نگاه اول دلیل آن باشد، اما با توجه به کتاب اول این مجموعه میتوان به نکات جالبی در افکار ند اشاره کرد که بیربط به این موضوع نیست:
ند خطاب به رابرت: «تو لیانا رو به اندازه من نمیشناختی، رابرت. تو زیباییاش رو میدیدی، نه استحکام درونیش رو.»
«رابرت امکان نداره خودش رو به یه تخت محدود کنه» لیانا این را شبی در وینترفل به ند گفته بود، خیلی وقت پیش، زمانیکه پدرشان دست او را به فرمانروای جوان استورمز اند وعده داده بود،«شنیدم که از یه دختری در ویل صاحب بچه شده» حاضر به دروغگویی به خواهرش نبود، اما به او اطمینان داد اعمال رابرت پیش از نامزدی اهمیتی ندارند، اینکه او مردی شریف و صادق است که از صمیم قلب دوستش خواهد داشت. لیانا تنها لبخند زده بود«ند عزیزم، عشق شیرینه، اما نمیتونه ذات یک مرد رو تغییر بده.»
و در جایی دیگر:
«ند این چنین نفرین شده بود. رابرت میتوانست به عشق پایان ناپذیر سوگند بخورد و قبل غروب فراموشش کند، اما ند استارک به حرفش عمل میکرد. به یاد قولی افتاد که به لیانا وقتی که جان میداد، داده بود و بهایی که به خاطر حفظ آن قول پرداخته بود.»
در آخر نظر دوستان را به مکالمه میان ند و رابرت معطوف میکنم که میتواند سرنخ خوبی برای رابطهی لیانا و ریگار باشد:
رابرت:«آدرها شرافت رو ازت بگیرند! تارگرینها از شرف چی میدونستند؟ برو به سردابت و از لیانا درباره شرف اژدها سوال کن!»
ند که کنار پادشاه ایستاده بود، گفت:«انتقام لیانا رو در ترایدنت گرفتی» لیانا زمزمه کرده بود: به من قول بده، ند
فکری به نظر نابهجا!!! قضاوت با شما!
شاید برخلاف نظر بسیاری از نغمهدوستان این قول هیچ ربطی به جان اسنو نداشته باشد و مربوط به موضوع ربودن شدن لیانا توسط ریگار و رابطه این دو باشد و میتواند گواه آن را این پاراگراف در نظر گرفت:
«ند صورت جان اسنو را در مقابل خودش می دید؛ چقدر به نسخه جوانتری از خودش شباهت داشت. اگر خدایان این چنین بر حرامزاده ها سخت میگیرند، چرا چنین شهوتی را در مردها کاشته اند؟»
وقایع عجیب در داستان لیانا و ریگار پایانی ندارد و حیرتآور است هنگامی که آتش جنگ از هر زمان دیگری شعلهورتر است، بهترین جنگجویان وستروس (سه ردا سفید مشهور) بهدور از میادین نبرد در حال حفاظت از لیانا هستند. هرچند در آخر شاهد پایانی تراژدیک آکنده از تب ،خون و رُزهایی آبی هستیم.
سخن آخر :
آیا عشق باعث تمام این حوادث است؟
مجموعهای اینچنین عظیم و پر طرفدار را نمیتوان همچون فیلمهای هندی (فیلم ایرانیا که دیگه بدتر) صرفاً از بُعد عشق و عاشقی تحلیل کرد و دلیل این حادثه را عشقی جانسوز میان ریگار و لیانا دانست. قطعاً رابطه این دو نفر پیچیدگیهای خاصی دارد و میتوان دلایل دیگری در پس رفتار ریگار و پنهان نگاهداشتن لیانا در قلعهای دور افتاده یافت. با نگاهی تازه به موضوع نگاه کنید:
شاید ریگار قربانی این وقایع باشد. شاید ریگار ناجی لیانا بوده است. شاید …
این بحث را با طرح چند سوال خاتمه میدهم:
آیا “ربودن” واژهی صحیحی برای عمل ریگار است؟
میتوان ریگار را دلیل اصلی وقوع این جریان دانست؟یا شاید عامل اصلی لیاناست؟
احتمال دارد لیانا بخاطر رفتارهای رابرت(شهوترانی وعیاشی)از او دلکنده باشد؟ پس شرافت خاندانش را از یاد برده است؟
عشق و یا شاید فداکاری ریگار، منشاء این حوادث چیست؟
ریگار مدتها فکر می کرد خودش شاهزاده موعوده
اگه یادتون باشه اشاره شده که بسیار اهل مطالعه و کتابهای قدیمی بوده
اما حتما بعدها به این نتیجه رسیده که پسرش ممکنه این عنوانو داشته باشه و با توجه به نغمه اتش و یخ ، اتش رو خودش می دونسته و دنبال مادری از تبار یخ برای پسرش بوده :?:
آنانقل قول
مثل همیشه عالی بود!
مارتین کلن یه جوری نوشته! یادمه یه جا که ند داشت فکر میکرد، مستقیم گفت پسرم!!
جاهای دیگه هم که اونجوری!!
البته تو کتابای بعدی اطلاعات بیشتری رو میشه!
Masoodنقل قول
همونجور که نوشتین این قضیه محور داستانه و به طبع تا آخر کتاب معلوم نمی شه که چجوریه. هر چی هم آدم میره جلو مارتین با قطره چکون یه سری اطلاعات اضافه می کنه و آدم رو شکنجه می ده.
اون حدیث نفس ند خیلی مدرک خوبیه، اینکه چرا لیانا مرده و آشارا دین چه بلایی سرش اومده کلید حل معمای جان و لیانا هستن که باید بشینیم تا کتاب رو بده بیرون جناب مارتین.
kei1نقل قول
راستش این کار ریگار از نظر رابرت کاملا ربودن بوده که به خاطرش جنگ راه افتاد. حس می کنم لیانا این وسط یه جور بهانست.
اما لیانا شخصیتی مثل آریا بوده
و اینکه طبق معمول مارتین هممونو گذاشته تو خماری همش داریم حدس میزنیم
این چه کاریه آخه کتابو بده بیرون دیگه :mrgreen:
م.م استارک: شکلک ها اصلاً قشنگ نیست با عرض شرمندگی :-D
لیدی آریاننقل قول
اینا همه تهمته و افتراست!!! آقا من نامزد دارم…حلقه هم گرفتیم اونوقت شما اینا رو مینویسد! اگه خانم بیاد اینا رو بخونه که تاج و تخت روی من آوار میکنه…….ای خدا به کی بگم من….هی وای ای امان :mrgreen:
Rhaegar Targaryenنقل قول
یه حسی بهم میگه مارتین همه این جریانا رو بوجود اورده تا ذهن ما رو از موضوع اصلی منحرف کنه تا یهو غافلگیر بشیم. با توجه به این نوع از عادات مارتین من بعید میدونم هیچوقت یه مسئله رو طوری تو کتاباش مطرح کنه که چندتا حدس سریع بشه براش زد.
ولی با این وجود من فکر میکنم لیانا ربوده نشده. یا خودش رفته یا یه دلیل دیگه چون اگه بنا رو بذاریم بر ربوده شدن باید بپذیریم که لیانا هم از اون دخترهایی نبوده که دست رو دست بذارن تا یکی خیلی راحت بدزدتش و حداقلش یه صدایی از خودش در میاورد.
h.o.lنقل قول
خب حالا ریگار این قضایا بین خودمون میمونه با این سرو صدایی که شما راه انداختی خودت خودتو لو میدی
لیدی آریاننقل قول
من از این ک یه جورایی اسم رمانو توجیه کردین خوشم اومد.ب نظرم اگه بتونیم بفهمیم دقیقا چرا اسم رمانو نغمه آتش و یخ گذاشته معماهای زیادی حل میشن
پریسانقل قول
چند سال پیش یک کتاب فانتری خوندم ، اسم مجموعه فکر کنم پادشاهی کهن بود توی کتاب سومش یک اتفاقی بین ابهورسن و یکی از کلیرها می افته که مربوط به چند سال قبل از وقایع کتاب اول اگه اشتباه نکنم ۱۵ یا ۱۶ سال و اون اتفاق دقیقا آخر کتاب همه چیز رو به هم میرسونه و سر نخ همه ماجراها به اون میرسه. شباهت های آرمانی بین اون مجموعه و نغمه رو نمیشه انکار کرد. تهدیدی که از یاد رفته . دشمنهایی که یکباره پیدا میشن. و کمکی که آخرین لحظه میرسه ولی نقشه اش رو سال ها پیش کشیدن . یه جورایی با حاله
iranbanنقل قول
به نظرم فقط به این ختم نمیشه. انگار باید خیلی عقبتر از قیام رابرت رفت.
سوالات ابهامات زیادی وجود داره. قضیه طوری تو ذهن من شکل گرفته که انگار همه داستان متوجه ریگاره. ریگار در گذشته و حوادثی که اتفاق افتاده نقش بزرگی داشته. خیلی شواهد هم هست که ممکنه در آینده هم یه جورایی نقش داره. نه اینکه برگرده و زنده بشه و از این حرفا.
همه دوستان به سوالات مهمی در مورد ریگار پرداختن، اما انگار هیچ کس یه سوال رو ندیده. تو یکی از فصلهای دینریس، ریشسپید میگه ریگار اهل شوالیهگری نبوده. یه اتفاقی تو زندگیش افتاد که باعث شد به کل تغییر کنه و بشه یه شوالیه و جنگجو. خوب این قطعاً قبل از مسابقه هرنهال بوده. شاید باید روی این سوال تأکید بیشتری داشته باشیم. نه داستان اون و لیانا
م.م.استارکنقل قول
دربارهی یه طومار یا همچین چیزی حرف میزد!
اینم باز ابهام داره! مثلا الان من یه کتاب جالب درباره ژنتیک میخونم و بعد به مهندسی ژنتیک علاقمند میشم!!
یا مثلا یه کتاب تاریخی میخونم که درباره یه شخصیت مشهور و محبوب و ویژگی هاش نوشته که من سعی می کنم ویژگی های اونو در خودم پرورش بدم!
کلا اون کتاب هدفساز بوده!
ولی از جهتیم ممکنه مارتین اونو مهم کنه و ادامه ماجرا!!
Masoodنقل قول
منم با این موضوع موافقم توصیفاتی که از ریگار شده با کارهاش توی سال آخر زندگیش منطبق نیست. با توجه به اینکه به مطالعه کردن رو براش برجسته کردن توی داستان میشه این طور حدس زد که چیزی از لابه لای کتاب ها بیرون کشیده و اون براش تبدیل به یک هدف شده و بقیه کار ها رو هم برای نائل شدن به اون هدف انجام داده و این قضیه یخ و آتش و اینکه هم لیانا و هم خود ریگار یه جورایی نماد هستند و تا اونجایی که اسپویل نشه وقایع پیش رو هم به سمت دیوار پیش میره و …
یعنی کلا مسیر مشخصه و فقط سیر حوادث هستش که مبهم می مونه
iranbanنقل قول
راست میگی منم خوندمش حالا که فکر میکنم میبینم یه شباهت هایی هست
لیلانقل قول
یه تئوری مسخره
خب یه جا یادم جان اسنو داشت فکر میکرد:…به هر حال من که یه استارک نیستم…
خب جان اسنو هم بعد جنگ میاد وینترفل.شاید حاصل رابطه ی ریگار و لیانا جان باشه
ولی خب جلوتر توی کتاب چهارم با یه عنوان جدید به نام پدرم آشنا میشیم.
شاید جواب اونجا باشه و تئوری منو رد کنه
فیلسوفیم برا خودما :twisted:
ارماننقل قول
جیمی و سری / ند و لیانا
امکانش نیست؟ نتیجه جان اسنو
علینقل قول
یادت نرفته که استارکا چقدر با شرافتشون پایبندن؟
جیمی یکبار گفت که تارگین ها مث اژدها هاشون محدودیتی ندارن ولی ند استارک خیلی شرافتمنده
ارماننقل قول
از نظر من یه شخص خیلی مهم وجود داره به اسم هاولند رید مرد مرداب پدر جوجن و میرا با توجه به مرگ ند استارک اون تنها کسیه که از اتفاقات مرموز برج شادی با خبره شاید کلید حل معما دست اون باشه
amirنقل قول
اقایون خانما این هاولند رید کجا رفته قایم شده بیاد بیرون جوابمونو بده دیگه اون تنها کسیه که خبر داره چی به چیه؟
Nima starkنقل قول
هاولند رید ظاهرا تنها کسی بوده که همراه ادارد در اخرین لحظات عمر لیانا حضور داشته به خاطر همین اکثر طرفدارای نغمه می گن همین هاولند رید خبر داره که جان اسنو فرزند لیانا هست یا نه گفته میشه در گری واتر واچ در نک هستش
great tom hanksنقل قول
منم مثل خیلی از طرفدارای نغمه وقتی اون فصل دنریس توی کتاب دوم که میره خونه ی نامیراها رو خوندم، این فکر به ذهنم رسید مخصوصا اون قسمت که دید یه مرد با موهای نقرهای داره به زنی که بچهشو شیر میده میگه این بچه نغمهای از آتش و یخه…(یا یه همچین چیزایی…چون دقیق یادم نیس)
میدونین، ادمی مثل مارتین که برمیداره کسی که به نظر میرسه شخصیت اصلی کتابه رو همون اوایل میکشه که کتابش غیرقابل پیشبینی باشه ممکنه داستانش رو روی همچین قضیه تابلویی بنا کنه؟ خیلی دور از ذهنه…
مارتین تقریبا همیشه گفته عشقو بذار در کوزه آبشو بخور، نمونش جریان عشق پتایر به کت، یا لایسا با پتایر…جفری و سنسا، رابرت به لیانا… بعد یهو عشق سوزان ریگار و لیانا میاد و همه چی رو کن فیکون میکنه؟ قضیه باید فراتر از این حرفا باشه…گیریم ریگار میخواسته برای بچش یه مادر یخی(!) پیدا کنه، چرا لیانا باید قبول میکرد؟ ربوده شدنشم درست به نظر نمیاد… مارتین آدمو دیوونه میکنه، یه کلام ختم کلام…
Visenya Targaryenنقل قول
لااااااااااااااااااااااایک
فاطینقل قول
نه بابا
ادارد عمرا همچین کاری بکنه .
پشت سر مرده بد نگو خوبیت نداره
فاطینقل قول
به نظرم شوالیه درختان خندان ممکنه خود ریگار باشه و ریگار با دادن تاج به خواد اینو یه جوری نمایش بده به علاوه ریگار
بدون شک موقع جنگ سه تا از گارد شاهی را پیش خودش نگه نمی داره اونم فقط بخاطر لیانا
اما تو کتاب بعد فریاد لیانا صدای یه مرد می آد پس شاید ریگار عاشق لیانا شد به قولی عشق در نگاه اول اما به علت ازدواج
خواهر با برادر تریگار ها نمی تونسته عشقش را ابراز کنه و از این نظر شاید واقعا جان اسنو (لرد اسنو) وارث تاج و تخت
باشه به علاوه الکی نیست جان تو دیوار یه تریگار می بینه ولی مثل اون نیست و یه چیز دیگه که اثبات می کنه جان شاید
شبیه لیانا باشه
ایتکه آریا شبیه نده از طرفی یه جا می شنوه که شبیه لیاناست پس ند و لیانا شبیهن و اگه جان دختر بود شبیه لیانا میشد
به نظرم این انتقامی که ریگار در قالب شوالیه درخت گرفت و برج شادی و شباهت جان به لیانا شاید حرفمو ثابت کنه اما
همچی هنوز پیچیدست !!!!!!!!!!!!!!!!
لرد اسنونقل قول
بابا وایسید من مطمئنم حد اکثر تا اپیزود ۸ یا ۷ می فهمیم دنیا دست کیه
حالا که اینقدر به واقعیت نزدیک شدیم
اسپویل
.
.
.
.
.
واقعیت رو که نمیبینه این برن مسخره… خدا به خیر بگذرونه ند دم برج بود داشت میرفت بالا همه چی داشت معلوم می شد من بیصبرانه منتظر اپیزود چهار بودم ببینم بلاخره چی میشه کلا تو اپیزود چهار داستان برن نبود بعدشم یک هفته دوباره واسه پپنج وایسادم پنجم که یه حقیقت دیگه رو آشکار کرد… اه اه اه این چه زندگییه؟؟
ولی من میگم دیگه الان صبر کنید تئوری مئوری هم نسازید
تو همین فصل مشخص میشه جان کیه
بعد یه چیز دیگه من نمیفهمم این مارتین کی میخواد کتابو بده بیرون؟؟؟
وقت گل نی؟؟
کسی نذری نداره در این رابطه؟؟؟
سس گوجه فرنگینقل قول
به نظرتون این جان دوباره زنده شده یه کم عجیب نیست؟! بالاخره برای بازگشت به زندگی باید یه بهایی داده بشه . . . نمیدونم چرا فکر می کنم آخر فصل معلوم میشه این جان یه چیزیش شده! راستی دقت کردید از وقتی جان زنده شد هیچ خبری از گوست نیست؟!
دقیقا منم منتظر بودم دیگه این قسمت joy tower رو نشون بده عوضش یه چیز دیگه نشون داد!
راب استارکنقل قول
راست میگی ها خبری از گوست نیست…
بهای مرگم که آره
نمیدونم والا اصلا عجیب نیست آخه انگار کلا هیچ وقت نمرده بود…
ولی من مطمئنم وقتی مرده بود یه چیزایی اون ور دیده بود که به کسی نمیگه
ملیساندر ازش پرسید طفره می رفت…
سس گوجه فرنگینقل قول
It’s the biggest season for him so far. There’s one episode this season, which is Jon’s story, that’s the most epic episode we’ve done.”
این مصاحبه کیت هرنیگتونه که گفته تو این فصل یه قسمت برای منه و داستان جان اسنو و از همه ی اپیزود ها حماسی تره
فک کنم توی این اپیزود والدینشم معلوم بشن
شوالیه پیازنقل قول
منم عاشقه خط داستانی برن ام و عاشق جان اسنو داخل کتابم نه توی فیلم.تیریون هم داخل کتاب خییییییلی جذاب تره داستانش و خط داستانیش.
علینقل قول
پس عالی میشه
از بس فکر و ذکرم پیش این سریال و کتابشه زندگی واسم نمونده
ند استارکنقل قول
همیشه میگفتن زمستون در راه.پس منتظرش باشید مرسی از همه دوستان مخصوصا اعضای انجمن فعال سایت
Cersei lannisterنقل قول
ببخشید یه سوال در وستروس یه مرد همزمان میتونه دو زن داشته باشه؟
اخه من یه جا شنیدم نمیشه، پس اگه اینطور باشه جان در هر صورت یه حرامزاده خواهد بود
ممنون میشم جوابمو بدین
برننقل قول
خب در سریال هم بالاخره معلوم شد جان پسر ریگار و لیانا استارکه
اژدها سه سر داره خب تا اینجا معمای سر دوم حل شد
سر سوم کیه؟ جیمی یا تیریون؟
نمی دونم چی بگم از این کتابای مارتین یه معما حل میشه یکی دیگه درست میشه
ویسنیانقل قول
اون چیزی که احتمالا تو سریال باشه اینه که جیمی به سمت بریین(آف تارس) میره، و با وساطت اون یه جایگاهی تو شمال پیدا میکنه، بالاخره یه جورایی جیمی به بریین تو پیدا کردن دخترای استارک کمک کرد، احتمال این که جیمی سر سوم اژدها باشه خیلی بیشتر از تیریون هست و سریال هم داره جوری پیش میره که جیمی ادم درست تری از تیریونه.
محمدنقل قول
سلام یه سوال..
عذر میخوام من جایی خوندم که ایریس(پادشاه دیوانه) با ریلا خواهر خودش طبق خواسته پدرشون ازدواج کرده…
خوب در این صورت ریگار ویسریس دنریس حرام زاده به حساب میان یا از یک زن دیگه ای بچه دار شده ؟
امیرنقل قول
سلام
به طور کلی تارگرین ها با خواهراشون ازدواج می کردن این یه سنت پذیرفته شده بوده و چون ازدواج به صورت رسمی و توسط سپتون انجام می شده بچه ها حرام زاده محسوب نمی شدند البته یکی از عوارضش دیوانگی نصف تارگرین ها بوده
نگارنقل قول
مارتین تقریبا همیشه گفته عشقو بذار در کوزه آبشو بخور، نمونش جریان عشق پتایر به کت، یا لایسا با پتایر…جفری و سنسا، رابرت به لیانا… بعد یهو عشق سوزان ریگار و لیانا میاد و همه چی رو کن فیکون میکنه؟
جوری میگید انگار ریگار و لیانا باهم دیگه ازدواج کردن و با بچشان جان به خوبی و خوشی زندگی کردن! :D:
بابا عشق های بسیار قوی در داستان بسیار بودند.راب و تالیسا(جین ) در کتاب که جین هنوز زنده است ولی در سریال داستان این دو به بیرحمانه ترین شکل ممکن به پایان رسید و همین طور مثلث پیتر،کتلین و ادارد و همین طور تیریون و شی. داستان ریگار و لیانا هم همچین طوری که شما میگید جالی نبود.ریگار که به طرز بسیار ضدحالی به قتل رسید در حالی که چیزی نمانده بود رابرت را بکشه و ماه ها بعد لیانا هم با کلی درد و خون ریزی عجلش را خواند و از برادرش خواست که از پسرش(جان اسنو )در برابر رابرت محافظت کند و به این شکل ند محکوم به یک عمر عذاب وجدان شد و جان هم محکوم به یک زندگی سخت و تحمل پوزخند های بقیه و از همه بدتر خشم کتلین.حالا بگید این داستان به نظر شما خیلی عاشقانه بود یا یک تراژدی بزرگی که مارتین میپسندد؟
لوچیا آنانقل قول
اون کسایی که به خصوصیات ظاهری جان اسنو توجه میکنن اینو ببینن
ادارد+کتلین=راب،سانسا،برن،ریکان
ریگار+الیا=رینیس
ریگار+لیانا=جان
لوچیا آنانقل قول
چه ربطی داره خوب معلومه آدم حلال زاده به دایی میره اما این داستان سوتی زیادیم داشته مثلا نداستارک ازقیافه بچه های سرسی فهمید بچه های رابرت نیستن درحالی که بچه های خودش همه جز آریا ظاهرشون به مادر ودایی شون ادرمور تالی کشیده خوب چیزدیگه اینه امکان تغییر والدین درکتابم وجود داره باتوجه به تغییرات گذشته اما چیزی که توی سریال قطعی شده اینه که مادرش لیاناست وپدرش الان کاملا مشخص نشده
امیدرضانقل قول
کلا یک جنبه این داستان اینه که مسائل عشقی باوجود تعداد زیاد عاشقا درش دخیل نیستن ورابرتو ریگار جنگجوی چندانی نبودن فقط توی نیزه اندازی ازروی اسب مهارت داشتن واینه نبرد هارورهبری میکردن وجنگجوی واقعی آرتوردین جیمی لنیستروادارد استارک وجان اسنو یاخیلیای دیگه توی فیلم اما سرآخر نبردی دیدنی رواین دوبه نمایش گذاشتن بنظر من اگربخوان ریگارم توی فصل هفت بیارن بهترین بازیگر که ازقیافه به ریگارمیخوره کریس همورسون بازیگر نقش تور
امیدرضانقل قول
اون سوتی توی اشتباهات مارتین بود که و این که خیلیم ربط داره همون طور که اونا به دایی ها و ماماناشون رفتن جان اسنو هم به دایی و مادرش رفته و این که شما گفتید چشمای بنفش جان اسنو و خون به شکل اژدها هیچ دلیلی نیست درحالی که در قصه های مارتین هر چیزی دلیلی داره و جان بیخودی اون شکلی نشد.
به علاوه بعضیا میگن مارتین تابلو نمی کنه همه چیزو در حالی که اونا نمیدونن بعد از گذشت پنج کتاب نتونستن بفهمن هویت جان اسنو کیه و وقتی که لحظه مرگش رو دیدن شروع کردن به تئوری ساختن تا مرگ او رو به هیچ عنوان نپذیرن!! یک جوری حرف میزنن انگاری که دقیقا توی اوایل داستان همه چیو فهمیدن نخیرم برای فهمیدن همه چیز لازم بود که مارتین حتما جان رو بکشه تا همه برن سر تئوری سازی و این طوری مارتین دقیقا به نادانی همه ی مخاطب هاش شلیک کرد.
لوچیا آنانقل قول
باید براش یک بازیگر خیلی خوش قیافه بذارن که مهربانی و در عین حال باهوشی و همه اینا از قیافش بباره و کمی هم شبیه دنریس باشه
لوچیا آنانقل قول
لوچیا آنانقل قول
البته یک چیزی بگم کارگردانه در همه چی موفق بودن بجز انتخاب بازیگر مناسب برای نقش ها مثلا این که در کتاب کتلین به اون خوشگلی در سریال چطوری بود؟ یا لیانا!بزرگترین خرابکاری لیانا بود چون خیر سر لیانا صورت کشیده داشته ولی من که کشیدگی در صورت این دو بازیگر ندیدم. من انتظار داشتم لئو تایلر (آرون ارباب حلقه ها) لیانا بشه یا این که کاش کسی مثل ژرالدین پلاس رو در نقش کتلین می ذاشتند. در به تصویر کشیدن تارگرین ها موفق بودن(بجز چشمای بنفش ) و شاید در به تصویر کشیدن ریگار هم موفق باشند
لوچیا آنانقل قول
نه دیگه چنین چیزی غیر ممکنه بیان رنگ چشمو تغییربدن اینم میگم خوب از سوتیای مارتین بوده امااینکه رنگ چشمو تغییربدن خیلی مسخره هست یکی از مهم ترین دلایلی که میگن اینه که استینس توی کسل بلک به داووس میگه ند همچین کاری نمیکرد آدم توی دنیای واقعیم برخلاف اسم فامیل میزان الل مادرقوی تره
امیدرضانقل قول
کریس همورسون خیلی خوشتیپه من نقاشی ریگارو اونجاکه دستش دسته شمشیره دیدم کپ کریس همورسون میزنه حتی خودم اول گفتم این توره
امیدرضانقل قول
آره درسته اینا به نقشاشون بیشتر میخوردن میتونستن رنگ چشمم بالنز بنفش کنن مثلا کیت هرینگتون تمامی خصوصیات جان اسنوروداره جز صورت کشیده که چندان بلندنیست وسرسی توی کتابم خشکل تراز سرسی سریاله اما توی به تصویر کشیدن ملیساندرا موفق تراز همه بودن
امیدرضانقل قول
نه این سوتی نیست منبع اصلی ند اون کتاب بود که نوشته بود تو کل تاریخ هر برایتونی که با لینستری ازدواج کرده بچه هاشون برایتونی شدند اما ننوشته هر استارکی که با تالی ازدواج کرده بچه هاشون تالیی شدند ژن برایتونی ها قوی تر لینستر هاست بنابراین این جوریه اما ژن استارک ها قوی تر از تالی ها نیست یک جور برابره چون آریا به باباش رفته
شرویننقل قول
۹
ملیساندر به نظر من زیباترین بازیگره :D:سر سی هم خوشگله و به ظلم کاملا مناسبه
لوچیا آنانقل قول
میدونستی اول نقش سرسی قراربود به بازیگرملیساندار بدن؟
امیدرضانقل قول
خداروشکر که ندادن چون چنین نقشی اصلا به اون خانم زیبای هلندی نمیاد(من سایر فیلماش رو دیدم )
لوچیا آنانقل قول
شما اهل کدوم استانین
امیدرضانقل قول
مگه مهمه؟
لوچیا آنانقل قول
نه فقط میخواستم بدونم کدوم استان اینقدریه دنده ان اگه نمیگین هیچی
امیدرضانقل قول
من شمالی ام
لیانانقل قول
تو یکی از نقاشی ها ریگار خیلی شبیه دیمن خاطرات خون آشام شده بود!! :D: :D: :D:
لوچیا آنانقل قول
اوه پس شمالی هستی دمار از روزگارمون درآوردی این قدر یه دنده ای شوخی کردم ناراحت نشد مازندرانی پس
امیدرضانقل قول
البته بنظرمن اگرلیانا زنده میموند یک شخصیت منفور مثل سرسی میشد شایدم بیشتر بهترکه مردلاقل به عنوان یه شخصیت مثبت خوب شد مرد
امیدرضانقل قول
نه گلستانی
لیانانقل قول
موافقم
لیانانقل قول
تو یه مقاله خوندم که قصد داشتن از لنزهای رنگی برای چشمای تارگریان ها استفاده کنن اما تو فیلمبرداری خوب در نمی یومده و این طوری بود که کلا بی خیالش شدن.
غزلنقل قول
یا مثل یه قهرمان میمیری یا اونقدر زنده می مونی که یه هیولا میشی…. برعکسشم صدق میکنه
محمدنقل قول
یعنی مارتین خودشو تو کتاب خفه کر که شما آخر بگی سوتی؟!
من در تعجبم که چرا بقیه اومدن تایید کردن
ببین ند رفت همه ی حرومزاده های رابرت و پیدا کرد همشونو تا جایی که تونست دید
یه کتاب برداشت و تا جایی که تونست قیافه های افراد خاندان براثین رو بررسی کرد و متوجه یه چیزی شد اونم این بود که خاندان براثیون کلا ژن غالبی دارن یعنی وقتی دو نفر باهم ازدواج کنن و یکی از دوتا زوج، براثیون باشه(فرقی نمیکنه زنِ یا مردِ) بچشون حتمنه حتما چشم آبی و مو مشکی میشه. مثله جندری و ادریک استورم و حتی دختر اون زنه تو فاحشه خونه و صدتا مثال دیگه تو کتاب
پس براثینا ژن غالبی دارن
حالا سرسی اومده بچه هاشم یه کاره همه چشم سبز و موطلایی؟!
وقتی تمام افراد خاندان براثیون ابی و مشکی باشن سه تا سبز و طلایی وصله ناجوره
ولی خاندان استارک ژن غالب ندارن که شما بخوای داستانشونو با هم مقایسه کنی
توضیح دیگه زیاده منم تا همینجا دیگه بیشتر ادامه نمیدم
Young wolfنقل قول