بازی تاج و تخت بعد از ۷۳ اپیزود و هشت فصل با اپیزود نهایی اش (تخت آهنین) به پایان رسید. در این اپیزود سریال به تعداد زیادی از سوالات و معماهای سریال پاسخ داد و آن ها را تا حدودی برای طرفداران روشن کرد. سرنوشت تخت آهنین مشخص شد، حاکم وستروس را دیدیم و شاهد سرنوشت پایانی شخصیت های اصلی بودیم. اما با این وجود با اینکه سریال حدود یک دهه در حال پخش بود و هشت فصل نیز پخش می شد باز هم بعد از پایان سریال سوالات ریز و درشتی باقی مانده که در ادامه به تعدادی از آنان خواهیم پرداخت.
دروگون کجاست؟
این سوالیه که نه تها ما بلکه شخصیت ها هم در طول اپیزود آخر از هم می پرسیدن. آخرین بار که دروگون را دیدیم با جسد دنریس به سمت شرق پرواز کرد و برن هم در طول جلسه شورای کوچیک اشاره کرد که او را پیدا خواهد کرد که با توجه به قدرت هایش احتمالش بالاست. در کل سریال اشاره واضحی به این موضوع نکرد و هنوز هم مکان و سرنوشت دروگون در پایان سریال نامشخص ماند.
چرا جان به همراه وحشیها به شمال رفت؟
در پایان سریال جان دقیقا کجا رفت؟ قرار بود که او در خدمت مردان نگهبانان شب باشه؟جدا از این موضوع که اکنون وجود نگهبانان شب بی فایده و بی اهمیت است چرا که وایت واکرها از بین رفتن و دیگه خطر بزرگی در آنسوی دیوار وجود نداره، معلوم نیست چرا چنین انجمنی باید همچنان وجود داشته باشه.هر چند تیریون در اپیزود آخر سریال اساره کرد که همیشه جایی باید برای افراد شکسته و حرامزاده ها وجود داشته باشه !در کل می توان گفت که جان از وستروس و جنگهایی که در اونا حضور داشت خسته شده و یا دلش برای آنسوی دیوار تنگ شده بود و خواسته تا زمانی را آنسوی دیوار طی کند.هر چند با وجود نگاه معنادار جان به دروازه تونل در این سکانس می توان اینطور برداشت کرد که او دیگر قصد بازگشت را ندارد. این هم از آن سوالاتی است که سریال پاسخ روشن و مشخصی برای آن نداشت.
آیا برن می تواند آینده را ببیند؟
در طول سریال قدرتهای ماورایی برن بطور کامل توضیح داده نشدند. تا جایی که میدونیم اون حافظه تاریخه و میتونه تمامی اتفاقات گذشته رو ببینه و از همه اونا اطلاع و همچنین قدرت ورود به بدن سایر موجودات زنده رو داره. با توجه به فصل هشتم ظاهرا او توان دیدن آینده رو هم داره. از آنجا که برن در فصل هفتم خنجر والریایی خود را به آریا داد و وی نیز بعدا برای کشتن شاه شب از آن استفاده کرد، میتوان به نوعی گفت که برن آینده و صحنه رودررویی خود با شاه شب در جنگل خدایان وینترفل را دیده. از طرفی دیگر وی در اپیزود نهایی سریال به پایتخت آمده و این احتمال وجود داره که وی از مرگ دنریس خبر داشته و آن را به نوعی دیده و تصمیم گرفته تا به پایتخت بیاد تا احتمال پیشنهاد پادشاهی به اون داده بشه. هر چند باز هم با این وجود سوالات بیشتری به وجود میان و دیدن آینده توسط برن در هاله ای از ابهام قرار داره.
دوتراکیها کجا رفتن یا چرا در وستروس ماندگار شدن؟
در یکی از آخرین سکانس های سریال که جان از کنار بندر پایتخت در حال عبور است، تعدادی از دوتراکیها رو مشاهده کردیم.یکی از سوالات مهمی که بعد از مرگ دنریس به وجود آمد این بود که چرا دوتراکیها و آنسالید ها که هیچ بویی از سیاست نبردند و از طرفی دیوانه وار دنریس را دوست داشتند، جان را که قاتلش بود نکشته و زنده نگه داشتند.همه می دانیم که تنها دلیل آمدن دوتراکیها به وستروس نابودی دشمنان دنریس با لباس های آهنی و نابودی خانه های سنگی شان بود. بعد از مرگ دنریس دیگر دلیل خاصی برای ماندن دوتراکیها در وستروس وجود نداشت مگر اینکه فرض کنیم آنان واقعا از وستروس و آب و هوایش لذت می بردند.
آنسالید ها به چه دلیل به ناث رفتن؟
بعد از آنکه تیریون و داووس پیشنهاد مستقر شدن آنسالید ها در ریچ را دادن تا برای خود خاندانی تشکیل بدهند (ظاهرا این دو نفر از وضعیت جسمانی آنسالید ها اطلاع نداشتند که پیشنهاد تشکیل خاندان رو به اونا دادند) و گری ورم آن را به نوعی رد کرد. در اواخر همان اپیزود گری ورم را دیدیم که به یکی از آنسالید ها دستور داد تا به سمت ناث، زادگاه میساندی حرکت کنند. معلوم نیست که آیا تمامی آنسالید ها به همراه گری ورم به ناث رفتن یا نه اما احتمال رفتن همه آن ها با فرمانده شان بالاست و از طرفی بطور واضح به دلیل رفتن گری ورم به آنجا اشاره ای نشد هر چند می توان دو احتمال در نظر گرفت که یکی از آن ها از روی علاقه شدید گری ورم به میساندی و دیگری رای آزاد کردن برده های ناث به آنجا رفت.
چرا شمال مستقل شد؟
این موضوع که سانسا شمال رو به کشوری مستقل و جدا از پادشاهی تبدیل کرد کمی عجیب بود.جالب اینجاست که لرد های جزایر آهنین، ویل، استورمزلند، دورن و تعدادی دیگر نیز در جلسه نهایی برای انتخاب شاه و حاکم جدید وستروس حضور داشتند اما هیچکدام با دیدن این حرکت سانسا، ترغیب به اعلام استقلال اقلیم خود نشدند.اگر واقع بین باشیم شمال دلیلی برای مستقل شدن نداشت و اگر قرار بود اقلیمی مستقل شود باید دورن بود چرا که دورن آخرین اقلیمی بود که پس از حمله اگان به هفت پادشاهای اضافه شد و این موضوع حتی دهه ها بعد از ورود اگان اتفاق افتاد. شاید شاهزاده جدید دورن ضعیف بود و یا به این موضوع اهمیت نمی داده و به دنبال حامیانی در وستروس بوده باشه.
از طرفی شمال به خاطر اینکه توانسته خطر ارتش مردگان رو رفع کنه می تونه ادعای استقلال رو بکنه. هر چند باز هم با وجود برن که یک استارکه و حتما امتیاز ها و منافع بهتری رو برای شمال و خواهرش در نظر خواهد داشت و از لحاظ وفاداری سانسا به او هم مشکلی نخواهد داشت، دلیلی برای مستقل شدن شمال وجود نداشت.
چه اتفاقی برای دورن افتاد؟
خط داستانی دورن در سریال به طرز ناامید کننده ای ظاهر شد و نسبت به کتاب از جهات زیادی نادیده گرفته شد. در فصول نهایی سریال، اعضای باقیمانده خاندان دورن، پشت سر هم کشته و از داستان حذف شدند و بعد از چندین اپیزود تنها اشاره ای که به وضعیت دورن و خاندان مارتل شد این بود که پرنس جدیدی در دورن از دنریس حمایت می کند.کسی که اصلا معلوم نشد کیست و آیا نسبتی با مارتل ها دارد.
نیمیریا کجاست؟
به جز گوست، نیمیریا نیز دایروولف دیگری است که بعد از پایان سریال توانست زنده بماند. در فصل اول سریال نیمیریا توسط آریا فراری داده شد تا از خطر کشته شدن در امان باشد.بعد ها در فصل هفتم آریا بار دیگر نیمیریا را می بیند که دسته ای کوچک از گرگ ها را رهبری می کند و زمانیکه آریا از او خواست تا همراهش بیاید، نیمریا از او روی برگرداند و رفت. این صحنه آخرین باری بود که نیمریا در سریال ظاهر شد و سرنوشتش نامعلوم باقی ماند.
چه بر سر پیشگویی ها آمد؟
طرفداران کتاب می دانند که پیشگویی های زیادی برای ادامه داستان در دنیای نغمه یخ و آتش وجود دارد. یکی از آنان آزور آهای قهرمان افسانه ای است که از دل مذهب رلور بیرون آمده. در پیشگویی ها گفته شده آزور آهایی با شمشیرش که آورنده نور نام دارد، دنیا را از تاریکی نجات می دهد. در سریال چندین شخص را میتوان آزور آهای دانست، از جان و دنریس گرفته تا بریک دنداریون. ایده آزور آهایی هیچگاه در سریالم طرح نشد اما ما شاهد مذهب خدای روشنایی و داستان های مرتبط با آن مانند ساحره سرخ، ملیساندرا و خادمش استنیس و جنگ بر علیه وایت واکرها با کمک آتش خدای روشنایی بودیم.با این وجود باز هم هیچ اشاره واضحی مانند اینکه آیا خدای روشنایی وجود دارد یا نقشه او چیست، نشد.
یکی دیگر از پیشگویی های معروف نغمه یخ و آتش، مربوط به پیشگویی مگی قورباغه درباره آینده سرسی است. در این پیشگویی مگی قورباغه به مرگ سه فرزند سرسی و خفه شدندش توسط والونکار (برادر کوچک) اشاره می کند.قسمت دوم پیشگویی هیچگاه در سریال مطرح نشد اما قسمت اول آن یعنی مرگ فرزندانش به وقوع پیوست. بسیاری از طرفدارن معنقدند که والونکار اشاره به تیریون و یا جیمی دارد. در طول سریال ما شاهد این بودیم که به نوعی برای مرگ سرسی توسط یکی از دوبرادرش زمینه چینی شده بود. از طرفی تیریون از کودکی با سرسی مشکل داشت و سرسی همواره او را به خاطر مرگ مادرش مقصر می دانست و حتی مرگ جافری را به او نسبت داد. جیمی نیز انتظار می رفت در پایان سریال سرسی را به قتل برساند، حالا چه به خاطر هم خوابگی اش با یورون و یا لنسل باشد و یا کارهای وحشتناکی که از او سر می زد. اما در نهایت سریال سرنوشت بسیار متفاوتی برای سرسی در نظر گرفت و او در آغوش جیمی در زیر دیوار های قلعه سرخ کشته شد.
آیا سیریو فورل زنده است؟
مربی رقص و شمشیر زنی آریا که همچنان یکی از شخصیت های محبوب سریالاست، هیچگاه به طور واضح به سرنوشت او اشاره نشد. آخرین باری که سیریو در سریال دیده شد به فصل اول سریال باز می گردد، زمانیکه توسط لنیسترها محاصره شده و در حال جنگیدن با سر ترانت بود. بعد ها وقتی آریا به براووس رفت، بسیاری منتظر دیدار دوباره آریا با سیریو بودند که انتظار می رفت به نوعی از آن مهلکه فرار کرده و به براووس بازگشته اما این موضوع هیچگاه به واقعیت نپیوست و همچنان سرنوشت سیریو در هاله ای از ابهام قرار دارد. هر چند به احتمال زیاد می توان وی را مرده دانست.
داریو ناهاریس در چه وضعیتی است؟
داریو ناهاریس نیز که یکی از شخصیت های محبوب طرفدارن سریال بود و تا آخر فصل ششم، نقش نسبتا مهمی را در خط داستانی دنریس ایفا می کرد، در اپیزود نهایی فصل ششم به دستور دنریس در میرین ماند تا با ارتش پسران دوم، میرین و خلیج برده داران را کنترل کند. از آن اپیزود به بعد دیگر داریو در سریال حضور نیافت و هیچگاه نیز به او اشاره نشد. با وجود ارتشی که وی رهبری می کرد ، انتظار می رفت که وی برای کمک به دنریس در جنگ با شاه شب یا سرسی بازگردد اما این اتفاق هرگز رخ نداد و ظاهرا داریو همچنان در میرین به سر می برد.
سرنوشت خاندان رید چه شد؟
هاولند رید، لرد گری واتر، پدر جوجن و میرا که یکی از دوستان نزدیک ادارد استارک بود و هیچگاه به جز یک فلش بک در سریال حضور نیافت و احتمالا در باره هویت اصلی جان خبر داشت، انتظار می رفت در سریال به نوعی حضور یافته و صحت هویت جان را تایید کند. میرا نیز بعد از فصل هفتم دیگر در سریال حضور پیدا نکرد و سرنوشت او نیز مبهم باقی ماند.
ادمیور تالی چگونه به اینجا رسید؟
تا قبل از اپیزود نهایی سریال، آخرین باری که ادمیور تالی را در سریال دیده بودیم، مربوط به فصل ششم سریال بود که بعد از شکست آخرین نیروهای ریورران با رهبری بلک فیش باز هم به زندانی خاندان فری در آمد. بعد از این صحنه ادمیور دیگر تا اپیزود نهایی سریال حضور نداشت و این بار بعنوان لرد ریورران ظاهر شد. سریال هیچ اشاره ای به تحوه رسیدن ادمیور به این مقام و چگونگی فرارش از قلعه تویینز نداشت.
جوک معروف تیریون چه پایانی داشت؟
سه بار در سریال تیریون تلاش کرد تا جوکی را این مضمون که یک آدم کله خر و دختر شیرینی را به یک فاحشه خانه برد، تعریف کند اما هیچگاه این جوک به صورت کامل تعریف نشد. ایا هرگز به نحوی از پایان و آغاز این جوک یا داستان تیریون مطلع خواهیم شد؟
سلام فصل بعدی ترجمه کی میاد ؟
amirنقل قول
اصن شمال و پادشاهی برن و نبود دورن و ادمور به کنار.
حتی ازور های هم به کنار
چرا جوکه رو تا ته نگفتی آخه؟
هلن پراسپرونقل قول
ممنون مقاله جالبی بود
به نظر من مهمترین سوالی که بی جواب موند شاه شب بود
هدفش چی بود؟؟ از ۸۰۰۰ سال پیش تا الان همین یه بار حمله کرده بود؟؟ اگه همین یه حمله بوده چرا اینقدر صبر کرد؟؟ و…
meysam farahaniنقل قول
توی سریال که همونطور که برن گفت هدفش نابودی دنیا و ساختن یک شب بی پایانه که به احتمال زیاد توی کتاب این قضیه فرق خواهد کرد.
قبل از عبور از دیوار هم احتمالا جنگهای زیادی رو پشت دیوار داشته و میشه گفت همه رو پیروز شده بود.
درباره سوال آخرتون هم واقعا هیچ جوابی براش وجود نداره مگه اینکه فرض کنیم از اومدن جان و دنریس به همراه اژدهایانش خبر داشت و اینهمه منتظر نشسته بود تا بیان!
نوید لنیسترنقل قول
وقتی اولین بار جیمی را میبینیم، هم در سریال و هم در کتابها، آدمی از خودراضی با ایگوی بزرگ، غیرقابل تحمل، نفرتانگیز، مغرور و به ظاهر بیشرف است. اولین برخورد واقعیمان با جیمی زمانی است که با خواهر خودش آمیزش جنسی دارد و وقتی برن استارک اتفاقی آنها را پیدا میکند، او را از پنجرهی یکی از برجهای وینترفل به قصد کشتنش به بیرون هل میدهد. جلوتر در کینگزلندینگ به ند استارک، قهرمان داستان حمله میکند و به شدت مجروحش میکند و یکی از خوشحالکنندهترین لحظات کتاب اول/فصل اول سریال، جایی است که راب استارک در نبرد ویسپرینگ وودز او را به اسارت میگیرد. از طرف دیگر از طریق فلشبکها و درونگوییها و دیالوگهای کاراکترها متوجه میشویم جیمی که عضوی از گارد شاهی بوده است و قسم خورده است تمام زندگیاش را از شاه دفاع کند، به دست خودش پادشاهش، اریس تارگارین، شاه دیوانه را به قتل رسانده است. پس القابی نظیر «مرد بیشرف»، «پیمانشکن» و معروفترینشان، «شاهکش» رویش گذاشته میشود و همه به این نامها صدایش میزنند.
در کتاب سوم/فصل سوم است که آرک جیمی مشخص میشود. کلیدواژهی آرک جیمی «شرافت» یا «پیمان» است و به نظرم آرک احساسیاش در این جمله خلاصه میشود که «اگر همه با صفات خاصی توصیفت میکنند به این معنی نیست که باید تا آخر عمر با آن صفات زندگی کنی». در واقع در اینجای داستان است که متوجه میشویم اگر جیمی بدون شرافت رفتار میکند و قول و پیمانهایش را میشکند، به این دلیل است که همه به این نامها صدایش میزنند و تصمیم گرفته است که اگر همه قرار است بدون شنیدن طرف او بیشرف صدایش بزنند، پس بهتر است واقعاً بیشرف باشد. این البته یکی از تمهای مکرر بسیاری از شخصیتهاست. چنانکه تیریون لنیستر هم در همان ابتدای داستان جان اسنو را حرامزاده صدا میزند و به او یادآوری میکند که «هرگز فراموش نکن چی هستی، چون بقیهی جهان فراموش نمیکنه» و به او توصیه میکند لقب حرامزاده را مثل یک زره به تن کند تا کسی نتواند با آن به او آسیبی برساند. از اینجا ارتباط آرک تیریون با جیمی را متوجه میشویم. تیریون هم مثل جیمی در نگاه جامعه و خانوادهاش یک کوتوله، میمون شیطانصفت، هیولای بدقواره و فرزندی ناخواسته است و بی آنکه اهمیتی داشته باشد که خودش چقدر باهوش یا باشرافت و خوشقلب است، بقیه برایش تصمیم گرفتهاند که چه باشد. همانطور که گفتم این یکی از تمهای مکرر داستان است و برای بسیاری از کاراکترها مشابهش را میبینیم(تئون گریجوی که بین گریجوی و استارک بودن سرگردان است، آریا استارک که از او توقع میرود یک بانوی استاندارد قرون وسطایی باشد، جان اسنو و دنریس که به دنبال پیدا کردن هویتشان در این جهان هستند و بسیاری دیگر)، اما ارتباط بین جیمی و تیریون به طور خاص جالب است. به دلیل تشابه وضعیت میان این دو است که آنها به یکدیگر احساس نزدیکی میکنند و در تمام خاندان لنیستر، تنها کسی که تیریون را دوست دارد و هوایش را دارد جیمی است. فرق میان جیمی و تیریون اما متغیر سومی است که یکی را به سمت تاریکتر ماجرا هل میدهد: سرسی لنیستر. به نظر میآید همانطور که تیریون خود را با فاحشهها و شرابخواری تسکین میدهد تا قضاوت از پیش تصمیم گرفته شدهی جهان دربارهی خودش را فراموش کند، جیمی هم سرسی و رابطه با او را به عنوان مخدر خودش انتخاب کرده است. رابطهی مسموم سرسی و جیمی چیزی است که مانع از این میشود که جیمی به خودش، زندگیاش، تصمیماتش و اعمالش نگاهی بیاندازد و پیمانها و قولهایش به عنوان یک شوالیه را به یاد بیاورد. پس وقتی در نبرد وسپرینگ وود گروگان گرفته میشود و مدت زمانی طولانی از سرسی جدا میشود و مخدرش را از دست میدهد مجبور میشود مستی و خماری ناشی از این داروی سمی را کنار بگذارد و در دوران ترک اعتیادش با واقعیات زندگی کنار بیاید. در همین جای داستان است که جیمی به عنوان یک کاراکتر زاویه دید(POV) معرفی میشود و در فلشبکهایی مقاطع مهمی از زندگیاش مثل شوالیه شدنش یا صحبتهایش با ریگار تارگارین را میبینیم و خودش هم برای بریین ماجرای اصلی واقعهی شاهکشیاش را تعریف میکند، که برای نجات جان هزاران انسان بیگناه ساکن کینگزلندینگ بود که مجبور شد اریس را بکشد و پیمانش را بشکند. وفاداری به پیمان از اینجا به بعد آرک اصلی جیمی میشود. در کتاب بعد از هذیانها و فلشبکهایی مربوط به همین وفاداری به پیمان است که تصمیم میگیرد برگردد و بریین را نجات دهد(در سریال صرفاً میبینیم که بریین را نجات میدهد). جلوتر، وقتی به کینگزلندینگ بازمیگردد، تصمیم میگیرد به قولش به کتلین استارک وفادار بماند و بریین را همراه شمشیر والرینی که تایوین به او داده است(پیماندار) و پادریک پین، به ماموریتی اعزام میکند تا سانسا یا آریا را پیدا کند و از آنها محافظت کند و به جای امنی برساندشان. اوج تکمیل آرک جیمی در کتابهای چهارم و پنجم است. جایی که حین سرکوب قیام بلکفیش، وقتی سرسی برایش نامهای میفرستد و به او توضیح میدهد که های اسپارو و محافظین ایمان او را بازداشت کردهاند و از او درخواست میکند که به کمکش بیاید، نامه را با بیاعتنایی میسوزاند. سرسی داروی مخدر مضری بود که جیمی بالاخره آن را ترک کرد و حالا کاراکترش به بلوغ رسیده است. جلوتر وقتی بریین-به دروغ و به دستور لیدی استونهرت- به سراغ جیمی میآید و به او میگوید که سانسا استارک را پیدا کرده است اما برای نجاتش لازم است که او به تنهایی و بیسلاح همراهش بیاید، جیمی لحظهای درنگ نمیکند و احتمالاً به سمت مرگش حرکت میکند. اینکه مارتین کاراکتر آرک جیمی را چطور به پایان خواهد رساند چیزیست که باید تا انتشار دو کتاب دیگر منتظر ماند و دید، ولی این حقیقت که آرک رستگاری جیمی چیست تا اینجای کار روشن است.
محمدنقل قول
بعضی از خوانندگان کتابها معتقدند هولناکترین پایان ممکن برای آرک آریا که این تمِ بیحاصل بودن انتقام را به سرانجام میرساند این خواهد بود که او انسانیت، هویت و فردیتش را در معبد بیچهرههای براوس در راهِ انتقام فدا کند، ولی وقتی که بالاخره آمادهی انتقام گرفتن شد، دیگر کسی برای انتقام گرفتن باقی نمانده باشد. در حالِ حاضر جافری که به دست اولنا تایرل کشته شده است. سرنوشت روس بولتون و رمزی احتمالاً به دست استنیس یا شمالیهای دیگر رقم خواهد خورد. کسی که مشغول نابود کردن فریهاست لیدی استونهرت است و سرسی هم خودش به سمت نابودی خودش حرکت میکند و احتمالاً نیازی به انتقام گرفتن از او نخواهد بود.
محمدنقل قول
چیزی که بعد از ۴ فصل اخیر بازی تاج و تخت و به خصوص فصلهای هفتم و هشتم برای من مشخص است این است که دیوید بنیوف و دیبیوایس قصهگو نیستند. بیشتر شبیه کارمندهای ادارهی مالیات میمانند که گزارشی از داستان را تحویل مخاطب میدهند و کیفیت و غنای کارشان بستگی به چیزی دارد که از آن گزارش میگیرند. تا وقتی موضوعِ گزارش کتابهایی چندلایه با کاراکترهایی غنی و تمهایی جذاب باشد نتیجهی گزارششان قابل استناد است، و وقتی این کتابها را ندارند جاهای خالی را با چیزی که دفعتاً به نظرشان باحال میرسد پر میکنند. و چیزهای باحالی نظیر نبرد هاوند و ماونتین یا یورش ارتش دوتراکیها به سمت ارتش مردگان یا مقابلهی جان اسنو و رمزی بولتون در نبرد حرامزادهها شاید در لحظه جذاب باشد، ولی نهایتاً بدون داستانگویی ظریفِ پشتش مثل تفنگی است که بدون اینکه پرش کرده باشید شلیکش کنید. فقط سر و صدا میکند و هیچ هدفی را نمیزند. تجربهی بلایی که سر سریال آمد دست کم من را قانع کرد که حاضرم ده سال دیگر هم به انتظار کتاب بعدی مارتین بنشینم ولی داستانی تحویل بگیرم که فکر شده باشد و بعد از خواندنش حسی به جز پوچی داشته باشم، و شخصاً علاقهمند نیستم هیچ فیلم یا سریال دیگری که دیوید بنیوف یا دی بی وایس یا برایان کوگمن ساخته باشند را تماشا کنم. شکست بازی تاج و تخت تلخ بود و جذاب بود، ولی اتلاف وقت بیشتر از این روی این سبک داستانگویی تاریخ مصرفگذشته جایز نیست. فقط باید از این شکست درسهایی گرفت و به جلو حرکت کرد.
محمدنقل قول
واقعا خوب گفتید آقای محمد تحلیل خوبی از جیمی رفتید و با پایان آرک آریا به این شکل هم موافقم . بنظرم افتضاح پایانی سریال به هممون یاد آوری کرد که هیچی جای داستانگویی بی نظیر مارتین رو نمیگیره و امثال دیوید بنیاد و دی بی وایس شاید سالی چند قسمت سریال منتشر کنن ولی یه چپتر از کتاب های مارتین ارزش داره به کل سریال ” بازی تاج و تخت ” ۱۰۰۰ سال هم طول بکشه من برای ” بادهای زمستان ” صبر میکنم.
Sam_Starkنقل قول
ممنون البته متن مال من نیست از سایت ۳feed.ir مقاله ” سقوط بازی تاج و تخت یا چگونه یک داستان را نکشیم ” اینجا گذاشتم… بهترین تحلیلی بود که خوندم در مورد سریال
محمدنقل قول
به عنوان نمونهی خلاصه شدن جزئیات به انتهای کتاب پنجم اشاره میکنم که خاندانهای شمال در وینترفل منتظر رسیدن ارتش استنیس هستند. نزاع سیاسی وینترفل در تکوتای سر رسیدن استنیس باراثیون، که در آن مندرلی، روس بولتون، سران خاندانهای گلاور و رمزی اسنو و ثیان گریجوی و سانسا استارک و البته منس ریدر شرکت دارند، که تبدیل به داستان کارآگاهی و اسلشر و تریلری شده که شما مدام دوست دارید بدانید امروز جسد چه کسی را پیدا میکنند، امروز مندرلی قرار است چه کرمی بریزد، آیا روس بولتون دست مندرلی را میخواند، همپیمانی خاندانهای شمال تا چه زمانی دوام خواهد آورد، استنیس به وینترفل خواهد رسید یا نه؛ میشود چه؟ قصهی جان اسنو که تنهایی باید برود جلوی رمزی بایستد و منتظر بماند خواهرش با شوالیههای ویل سر برسد و استنیس که مثل سگی در جنگل کشته میشود.
سر بریستان سلمی میمیرد و در پی آن هر شخصیتی که به هر دلیلی میمیرد، مرگی حرامزاده دارد. مرگی که به ترتیبی میدانیم زیر سر مارتین نیست. چون پیش از آن به همهی مرگها اهمیت میدادیم. چرا وقتی مارتین شخصیتها را نمیکشد، مرگ نه وجاهت دارد و نه مطمئنیم که آن تأثیر کشته شدن شخصیتهای قبلی را دارد؟
به قول مارتین در وستروس مرگ پایان هیچ چیز نیست ولی شخصیتهایی که او میکشد به قدری قطعی از میان میروند و مرگشان به ترتیبی تمام جهان را متأثر میکند که مرگ شاگرد قصاب اول داستان هم هرگز از خاطر ما نمیرود چون لااقل یک نفر را متأثر کرده است. لااقل در شکلگیری شخصیت یک نفر نقش داشته است. مرگ هیچکس راحت نمیگذرد. مرگ جان ارین را در نظر بگیرید که تمامی جهان وستروس را به حرکت میاندازد. مرگ ند استارک. حتی مرگ شخصیتهای فرعی در نهایت باری بر دوش سایر شخصیتهاست.
اما مرگ سلمی، مرگ ریکون، مرگ وریس، مرگ همهی شخصیتهایی که در یک ساعت آخر سریال رخ میدهد، واقعاً چیزی را عوض نمیکند. آدمها راحت از کنار کشتن و مرگ میگذرند در صورتی که برای داستانی که چنین تمرکز بالایی روی آنالیز شخصیتهایش از سمت و سوی روانکاوانه دارد، مرگ را اینطور رانهای مرکزی قرار میدهد، انگیزهی انتقام و انگیزهی زنده ماندن و موضوع اخلاقیات در برابر واقعیت لاجرم را اینطور بزرگ و مهم میداند، نمیشود مرگ ریکون هیچ معنایی نداشته باشد. اگر بخواهم راستش را بگویم آخرین مرگی که برایم در سریال معنی داشت، مرگ اوبرین مارتل بود. بقیهی مرگها حتی مرگ تایون لنیستر انگار در نهایت چیزی را در جهان عوض نکرده است. نه آنطور که در کتاب میبینیم.
محمدنقل قول
درباره خاطره ی تیریون کلمه ی “آدم کله خر” و “دختر شیرین” رو از کجا آوردی آخه؟؟
ترجمه اون دو واژه می شه : یک کندوی عسل و یک الاغ(حیوان)
عرفان رضایینقل قول
درمورد دوتراکی ها ،
تو فصلای اول جوراه مورمونت اشاره کرده بود که اونا فقط از قدرت پیروی می کنن،
و حالا وقتی خالیسیشون مرده دیگه کولی بازی براچی دربیارن؟!
مگه وقتی خال دروگو رو اون زن روستایی کشت بقیه دوتراکیا اصن کاری به کارش داشتن؟!
خیر بلکه ول کردن رفتن
عرفان رضایینقل قول
گند زدن فاجعه بود تا قبل فصل هشت خیلی ها گیم آف ترونز را بهترین سریال جهان میدونستن ولی بعد از این فاجعه پت ومت الان اکثرا برکینگ بد بهترینها. ولی نظرم هنوز گیم آف ترونز بهتره ۴ فصل اول بدون شک برترین سریال دنیا بود حتی تا فصل هفت با اختلاف کمی بهترین بود ولی گند زدن در یک کلام
Tyrion lannisterنقل قول
توضیح کاملی بود،نه تنها جیمی بلکه بیشتر کاراکتر های اصلی داستان که حداقل،تاثیر مهمی روی داستان داشتن،یک رفتار خواص با توجه به شرایطی که توی اون هستن داشتن که میتونه اون رفتار ها کاملا منحصر به فرد باشه. اینکه هر کاراکتر رفتار و ذهنیت مخصوص خودش رو توی کتاب و سریال داشت بسیار آدم رو شگفت زده میکرد که متاسفانه به خاطر جدا شدن سریال و کتاب دیگه شاهد کار های خاص هر شخصیت تو یک شرایط مبهم نبودیم،منظورم از مبهم اینه که مثلا اونقدر شرایط عجیب و غیر قابل حدس هستش که نمیتونیم حدس بزنیم الان کاراکتر ممکنه چه کاری بکنه.
سروشنقل قول
سریال در فصل های آغازین عالی بود.
تا قبل از این سریال نمی دونستم واقعا سبک موردعلاقم چیه سبک علمی تخیلی رو سبک موردعلاقم می دونستم ولی بعد فهمیدم تنها چیزی که واقعا دوست داریم گیم آف ترونز همه چیز این سریال محشر بود تا فصل هشتم که گند خورد بهش شاید الآن بگید این یک متنه بلتد نوشته حوصله ندارن بخونم ولی بخونید واقعا حرف دل تمام طرفدارانه
از سوتی های فصل هشت که نگم یکجا لیوان استار می بینیم یکجا بطری آب معندی ولی داستانش خیلی بدتر از اینا بود
اولا دنریس تارگرین
واقعا نباید اونجوری می شد شاید قابل درک می بود اگه آروم آروم نشون می دادن ولی اینکه وای اون دو نفر از افراد دشمن که به ارباب اصلیشون خیانت کرده بودن و فامیل سم بودن و شانس دوم رو رد کردن سوزوند پس آدم بدیه و کاملا منطقیه یک شهرو بسوزونه مزخرفه ند استارک هم افراد رو اعدام می کرد دنریس کلی برده دار و به صلیب کشید برای مردم بعد بیاد همون مردم رو بدون اینکه ضرورتی داشته باشه بکشه؟
اون میتونست وقتی شهر تسلیم شد یک راست با اژدها و ارتشش بره سمت قلعه سرباز ها و مردم حتی مقاومت هم نمی کردن ولی الکی شهر و سوزوند
تیریون لنیستر
فردی باهوش در فصل های اول فردی احمق و کودن در اواخر
واقعا تیریون لنیستر فقط یک آدم غرغرو شده بود آخر که انگار می خواست مارو قانع کنه دنریس داره به سمت تاریکی میره واریس هم همینطور واریس هم همینطور یعنی مشاوره های آخر تیریون همشون اشتباه دراومد هرکی جای دنریس بود فکر می کرد خائنه یا نقشه ی احمقانش که یک وایت واکر ببره پیش خواهرش و انتظار داشت خواهرش کمک کنه
آریا استارک
همین؟
یعنی ما کل ماجراجویی های آریا رو دیدم که آخرش به حرومزاده ی رابرت بگه:آیم نات اِ لیدی؟
فکر کنم همه قبول داریم سرسی لیاقت مرگ خیلی بدتری رو داشت آریا هم به جای اینکه توی اون سکانس مسخره و احمقانه شاه شب رو بکشه باید سرسی رو می کشت خیلی عالی می شد که جیمی وقتی به سرسی میگه فقط به من نگاه کن ناسکش رو بر می داشت و آریا بود که سرسی رو می کشت و جیمی به کمک برادرش فرار می کرد آخه واقعا نمی فهمم چرا این کارو نکرد خواهرش رو فرستاد برای کشتن اون و بردارش چندبار دیگه هم خواست تیریون رو بکشه منطقی بود بره
پادشاه شب
پادشاه شب و کل وایت واکر ها ابهتشون رو کلا از دست دادن
این همه مدت منتظر موندیم تا اینه ببینیم؟
واقعا می خواید باور کن پادشاه شب که یک اژدها رو با یک پرتاب کشت توسط آریا مرد؟
و این نبرد در پایان انگار خیلی الکی بود دوباره برگشتن سراغ پایتخت و حتی تلفات ارتش ها زیاد نبود جنگ مردم آزاد و نگهبانان شب بهتر بود.
برن
برن یک سیر تحولی عالی و قابل ستایش داشت ولی لایق پایان خیلی بهتری بود همش برای این بود که برن دیگه یک استارک نباشه کلاغ سه چشم باشه حتی می گفت منو لورد صدا نزنید بعد یک دفعه قبول می کنه پادشاه بشه؟
جان اسنو
واقعا اینکه جان اسنو خون تارگرین داره به چه درد داستان خورد؟
جز یکم عجیب کردنش به هیچ دردی نخورد فقط یک چیزی بود که بگن تا ما شکوه بشیم.
بعدم یک موضوع دیگه چرا جان اسنو رو گزاشتن بره؟من از طرفدار های جان اسنو هستم ولی از طرفدارهای پایان مسخره الکی تا یک کاراکتر زنده بمونه نیستم اول از همه دروگو باید به خاطر مادرش جان رو می کشت اون نه ارتش دنریس باید جان رو می کشت اون ملکشون رو کشته بود کشی که آزادشون کرده بود ولس بیاید خیلی خیلی کم عقب بریم وقتی جان داشت با دنریس حرف می زد بعد کشتش یعنی جان اسنویی که مردم آزاد و وایت واکر هارو با با منطق قانع کرد باهم متحد بشن نتونست دنریس رو قانع کنه؟واقعا؟
ولی این سریال قبل از پایان مزخرفش سریال عالیی بود یکی از سکانس های موردعلاقه ی من صحنه ی مرگ جافریه چون واقعا دلم خنک شد به سرنوشتی که لیاقتش رو داشت دچار شد.
کاش فصل آخر را ریبیوت کنن
بنیامیننقل قول
طبق کتاب اول نغمه یخ و آتش سیریو فورل توسط گارد شاه نصف شد همونجا آریا فرار کرد
لرد ویزاردنقل قول
گیم اف ترونز به شاهکاره که نشون میده هیچ آدمی خوب و هیچ آدمی کاملا بد نیست و کلا خوب و بد توش معنی نداره حالا شاید جان اسنو یه استثنا باشه !
لرد ویزاردنقل قول
لرد ویزاردنقل قول
دوست عزیز
با اینکه خیلی وقت پیش این نظرو دادید اما باید نظرتونو اصلاح کنم.چجوری آریا باید نقاب چهره جیمی رو میزد بعد میرفت سرسی رو میکشت؟؟ آریا تنها زمانی میتونست از نقابها استفاده کنه که افرادیو میکشت و پوست صورت اونهارو برمیداشت!
پس در این صورت اریا نمیتونست همچین کاری کنه و اخرش جیمیم با تیریون فرار کنه :)
Zahraنقل قول
دوستان خبری از انتشار یا اتمام کتاب نیست؟؟؟
واقعا این همه تاخیر چه علتی داره؟؟؟
علینقل قول