اخبار

متن کامل نامه افشا شده مارتین به ناشرش در باره طرح کلی داستان نغمه+تصویر نامه

قطعاً یادتون هست که مدتی قبل خبری رو در مورد افشا شدن طرح اولیه مجموعه نغمه یخ و آتش به واسطه تصویری از نامه‌ای بیست ساله که مارتین برای ناشرش فرستاده بود، خدمت شما ارائه کردیم. بالاخره فرصتی شد تا متن کامل این نامه که حاوی مطالب بسیار بسیار جالب و سر نخ‌های بسیار اساسی است را برای مطالعه شما ارائه کنیم.

رالف عزیز

در اینجا سیزده فصل ابتدایی (۱۷۰ صفحه) از رمان فانتزیی که قولش را داده بودم، قرار داره، که من اسمش رو بازی شاهان می‌زارم. همونطور که می‌دانی من طرح کلی رمان‌هایم را از قبل تعیین نمی‌کنم، چرا که باعث بی علاقگی‌ام به نوشتن می‌شود.

اگر چه انجامش می‌دهم تا بعضی از مفاهیم که تعریف کننده‌ی ساختارِ کلیِ داستانی که نقل می‌کنم هستند، مشخص شوند، و البته سرنوشت نهایی بسیاری از شخصیت‌های اصلی داستان را هم مشخص می‌کنم.

فصل‌ها روایت کننده سه مناقشه اصلی هستند که طرح نهایی این سه گانه را تشکیل می‌دهند. {نامشخص} همدیگر را در چیزی که باید پیچیده و هیجان انگیز باشد. امیدوارم {نامشخص}. هر یک از {نامشخص} تهدیدی بزرگ ایجاد می‌کنند. در قلمروی خیالیم، هفت پادشاهی، {نامشخص} و شخصیت‌های اصلی {نامشخص} زندگی کنند.

اولین نشانه‌ها از دشمنی بین خاندان‌های بزرگ لنیستر و استارک سر چشمه می‌گیرد. توطئه‌ی متقابل، جاه طلبی، قتل و انتقام شالوده‌ی این دشمنی خواهد بود و تخت آهنین به عنوان با ارزشترین غنیمت در نظر گرفته می‌شود. این محور اصلی داستان در جلد یک، بازی تاج و تخت، از این سه گانه خواهد بود.

در حالی که شیر لنیسترها و دایروولف استارک‌ها علی هم می‌شورند و به نزاع می‌پردازند، تهدید دوم و بزرگ‌تر در آن سوی دریای باریک شکل می‌گیرد. جایی که اربابان دوتراکی جمعیت انبوه بربریشان را برای تهاجمی بزرگ به هفت پادشاهی جمع می‌کنند. آنها که توسط دینریس زیبا و مصمم رهبری می‌شوند. تاخت و تاز دوتراکی‌ها محور اصلی جلد دوم خواهد بود که رقصی با اژدهایان نام می‌گیرد.

اگرچه خطرناک‌ترین تهدید در شمال و در آن سرزمین یخی پشت دیوار قرار دارد. جایی که شیاطینی فراموش شده از دنیای خیال خارج شده‌اند؛ آدرهایی که انسان نیستند. سپاهی سرد از موجودات بی‌جان، که هرگز متولد نشده‌اند، برمی خیزند و در میان بادهای زمستان می‌تازند تا هرچه که زندگی نامیده می‌شود را در هم بشکنند. تنها چیزی که بین هفت پادشاهی و ظلمتی بی‌پایان قرار دارد دیوار است، و گروهی از مردان سیاهپوش که نگهبانان شب نام دارند. داستان آنها قلب کتاب سومم، بادهای زمستان خواهد بود. در نبرد پایانی شخصیت‌ها در کنار هم قرار می‌گیرند و تهدیداتی که در جلد یک و دو مطرح شد در اوج داستان مرتفع خواهند شد.

سیزده فصلی که در اختیارت است باید استراتژی کلی‌ام برای کتاب را به تو نشان دهد. همه‌ی کتاب‌ها دارای پیچیدگی خواهند بود و شخصیت‌های بزرگ و متنوع رابط نقاط مختلف محسوب می‌شوند و پیوستگی داستان را حفظ می‌کنند. شخصیت‌‌ها همیشه یکسان باقی نمی‌مانند. شخصیت‌های قدیمی می‌میرند و شخصیت‌های جدید جای آنها را پر می‌کنند. بعضی از مرگ و میر‌ها شامل حال شخصیت‌های حساس و عاطفی هم می‌شود. می‌خواهم خواننده احساس کند هیچ کدام از شخصیت‌ها در امان نیستند؛ حتی شخصیت‌هایی که به نظر می‌رسد قهرمان باشند. وقتی بدانید هر شخصیتی در هر لحظه امکان مرگش وجود دارد، احساس تعلیق هیچگاه از بین نمی‌رود.

هر پنج شخصیت اصلی‌ام در هر سه کتاب حضور خواهند داشت؛ بالغ تر می‌شوند و در این حین خودشان و اطرافشان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند. سه گانه‌ی من در واقع روایتی حماسی از یک نسل است که به داستان زندگی پنج شخصیت اصلی می‌پردازد؛ سه مرد و دو زن. پنج شخصیت کلیدی تیریون لنیستر، دینریس تارگرین و سه تن از فرزندان وینترفل: آریا، برن و جان اسنوی حرامزاده خواهند بود. همه‌ی آنها تا انتهای فصولی که در اختیار داری معرفی شده‌اند.

این کتاب (امیدوارم) عالی خواهد شد. چه از نظر اندازه یا کشش و یا درازایش. فکر می‌کنم هر سه جلد کتاب‌های حجیمی بشوند. هر کدام چیزی بین ۷۰۰ تا ۸۰۰ صفحه دست نویس می‌شوند. بنابراین در فصولی که برایت فرستاده‌ام حتی به سختی می‌توان گفت که داستان شروع شده است.

از پیچ و خمی که داستان در جلد یک دارد آگاه هستم و می‌دانم چه مقدار از داستان روایت خواهد شد. متاسفانه اوضاع برای استارک‌ها خراب می شود، قبل از این که بهتر شود. لرد ادارد استارک و همسرش کتلین تالی، هر دو به مرگ محکوم شده‌اند و به دست دشمنانشان به هلاکت می رسند. ند می‌فهمد چه اتفاقی برای دوستش جان اِرن افتاده است. {نامشخص} می تواند به واسطه‌ی آنچه از آن خبردار شده {نامشخص} تصادفی تاسف بار در پی خواهد داشت و تخت پادشاهی به جافری که{نامشخص} سنگدل است و کودکی بیش نیست می‌رسد. جافری مهربان نخواهد بود و ند به خیانت متهم می‌شود، اما قبل از دستگیریش به همسر و دخترش آریا کمک می کند تا به سمت وینترفل فرار کنند.

هرکدام از خداندان‌های درگیر نبرد درمی‌یابند که یک نفر در میانشان وفدارای قابل تردیدی نسبت به خاندان دارد. سانسا استارک با جافری براتیون ازدواج می‌کند و سانسا فرزندی برای جافری می آورد که وارث تخت آهنین شمرده می شود. وقتی مشکلات فرا می‌رسد، سانسا ارجعیت را به جای والدین و برادر و خواهرانش، به همسر و فرزندش می‌دهد. انتخابی که تنها غم و اندوه را برایش به ارمغان می آورد. در این میان تیریون لنیستر با وجود سرخورده شدن از خانواده‌ی خود روز به روز به سانسا و خواهرش آریا نزدیک‌تر می شود.

بعد از رویایی عجیب، برن جوان از اغما خارج می‌شود و تنها چیزی که متوجه‌اش می شود این است که دیگر هرگز راه نخواهد رفت. او به جادو روی می آورد. در ابتدا برای معالجه‌ی پاهایش، اما مدتی بعد به خاطر نجات خودش این کار را می کند. وقتی پدرش ادارد استارک اعدام می‌شود برن تجسمی از سرنوشتی که برایشان رقم خورده است را می بیند، اما هیچ جمله ای نیست که راب را از فراخواندن پرچمدارانش منصرف کند. شمال در آتش جنگ خواهد سوخت. راب چندین پیروزی باشکوه به دست می آورد و جافری را در میدان نبرد مجروح می کند. ولی در انتها قادر به مقابله با جیمی و تیریون لینیستر و متحدینش نمی شود. راب استارک در میدان نبرد جانش را از دست می دهد. تیریون وینترفل را محاصره و می سوزاند. جان اسنو، حرامزاده، در شمال باقی می ماند. او به گشتی با شهامت تبدیل می شود که در نهایت با موفقت عمویش را در مقام فرمانده نگهبانان نایتواچ همراهی می کند. وقتی وینترفل در آتش می سوزد، کتلین مجبور می شود به همراه برن و دخترش آریا به شمال بگریزد. مجروح و خسته از سربازان لنیستری به دیوار پناه می‌برند. اما نگهبانان شب وقتی لباس سیاه را انتخاب می کنند دیگر تعهدی به خانواده‌هایشان ندارند. جان و بنجن قادر به کمک نخواهند بود، که این خود به غم و اندوه جان منتهی می شود. این اتفاق دلیلی بر ایجاد بیگانگی دردآلودی بین جان و برن می شود. اما آریا بخشنده‌تر خواهد بود. . . تا اینکه با ترس متوجه می‌شود که عاشق جان شده است. کسی که نه تنها برادر ناتنی‌اش است، بلکه یکی از نگهبان دیوار است که به تجرد سوگند خورده است. عشق شان ادامه پیدا می‌کند تا دلیلی بر عذابشان در این سه گانه باشد. تا زمانی که در جلد پایانی اصل و نسب جان مشخص می شود.

کتلین و فرزندانش که از پای دیوار رانده شده‌اند به دنبال تنها امیدشان پا به سرزمین پشت دیوار می گذارند. جایی که به چنگ پادشاه آنسوی دیوار، منس ریدر می افتند و شاهد مختصری از رفتار خوفناک و غیر انسانی آدر‌ها در هجومشان به اردوگاه وحشی ها می شوند. جادوی برن، شمشیر نیدلِ آریا و درندگی دایرولف ها به حفظ جانشان کمک می کند، اما مادرشان کتلین به دست آدرها کشته می‌شود.

در آن سوی دریای باریک دینریس تارگرین متوجه می شود که همسر جدیدش، کال دروگوِ دوتراکی، علاقه‌ای به تهاجم به هفت پادشاهی ندارد و حتی علاقه‌ای کمتر به برادر دینریس دارد. وقتی تقاضاهای ویسریس از مرز عقل و منطق فراتر می رود، کال دروگو در نهایت او می‌کشد و آخرین مدعی تارگرینی را حذف می کند تا دینریس آخرین از تارگرین ها باشد.

دینریس تحمل می کند اما فراموش نمی کند. وقتی زمانش فرا رسد او همسرش را می کشد و انتقام برادرش را می گیرد سپس به همراه دوستی قابل اعتماد پا به بیابانی که آن سوی ویس دوتراک می رود. آنجا توسط {نامشخص} زندگیش شکار می شود. او تصادفا {نامشخص} (چیزی مثل تخم اژدها) را از دختری جوان دریافت می کند. سپس به هجومش به هفت پادشاهی فکر می‌کند.

تیریون لنیستر به سفرش و طرح ریزی‌هایش ادامه می دهد و به بازی تاج و تخت می پردازد. سرانجام او از روی انزجار برادرزاده‌ی بی‌رحمش جافری را حذف می کند. جیمی لنیستر دنباله روی جافری است. او تمام کسانی را که سر راه موفقیت هستند را می‌کشد و برادرش تیریون را بابت کشتارها متهم می کند. تیریون که تبعید می شود، جناحش را تغیر می دهد و هدف مشترکی را به همراه استارک های نجات یافته دنبال می کند: پایین کشیدن برادرش. و عاشق آریا شدن درحالی که خود آریا عاشق جان است.اما این عشق متقابل نیست و جز افسوس چیزی برای تیریون به همراه ندارد ولی باعث نمی‌شود از آن دست بکشد. نهایتاً این عشق به رقابتی مرگبار بین تیریون و جان اسنو تبدیل می‌شود.

{پاراگراف بعدی مشخص نیست}

اما این مربوط به کتاب دوم است.

امیدوارم چند ویراستار پیدا کنی که مثل من هیجان زده باشند. می توانی این نامه را با هر کسی که می خواهد از روند داستان اطلاع پیدا کند به اشتراک بگذاری.

با ارزوی بهترین ها

جرج ار ار مارتین

نظر شما در مورد این نامه و طرحی که مارتین در ابتدا در ذهن داشته چیه؟

آیا جالب‌تر نمی‌شد اگر تیریون وینترفل رو آتش می‌زد؟ مرگ کتلین به دست آدرها چطور؟

سرنخ‌های پنهان در متن رو پیدا کردید؟

ترجمه: milad northman

لینک کوتاه مطلب : https://winterfell.ir/?p=5465

درباره نویسنده

م.م.استارک

مدیر و مؤسس سایت و سرپرست گروه ترجمه

۳۲ دیدگاه

  • همانطور که حدس زده میشد جان اسنو حرامزاده ی ند نیست …
    خیلیا میگن پسر ریگار و لیانا هستش …
    ولی ممکن هست فرزند رابرت و لیانا هم باشه !

    بنجن هم زندست … به نظر میاد نقش مهمی داشته باشه!

      نقل قول

  • خیلی عالی بود
    ” هر پنج شخصیت اصلی‌ام در هر سه کتاب حضور خواهند داشت ” اگه نظرش عوض نشده باشه یعنی همه شخصیتهای اصلی تا کتاب آخر زنده میمونن
    ” سانسا استارک با جافری براتیون ازدواج می‌کند و سانسا فرزندی برای جافری می آورد ” چه خوب شد اینظوری نشد !
    ” راب استارک در میدان نبرد جانش را از دست می دهد. ” طرز فعلی مرگ راب رو بیشتر دوست دارم !
    ” عشق شان ادامه پیدا می‌کند تا دلیلی بر عذابشان در این سه گانه باشد. تا زمانی که در جلد پایانی اصل و نسب جان مشخص می شود. ” اوه اوه اوه عجب حرفی زده کلی حدس میشه راجع بهش زد
    ” عاشق آریا شدن درحالی که خود آریا عاشق جان است. ” چقدر خوب شده که این چرت و پرتا رو از کتابش حذف کرد وگرنه این کتاب هم میشد یه عاشقانه بی نمک
    ولی در کل اگه طرح این داستان رو با طرح کلی داستان مقایسه کنی میفهمی در طول این سالها چقدر مارتین پخته تر شده و داستانش شاهکارتر

      نقل قول

  • به احتمال بسیار بسیار زیاد جان اسنو فرزند ند نیست :yahoo: :yahoo: :yahoo: حالا یا ریگار و لیانا یا برندون و اشارا داین

      نقل قول

  • چقدر هم که خوب که این جوری ننوشت!!!!
    انقد از اصل و نسب جان اسنو سرنخ داده آقای مارتین که من میترسم از حرصشم که شده آخرش بگه پسر همون ند بوده :scratch:

      نقل قول

  • چند فرضیه :
    ۱:‌این نامه می تواند فیک باشه ، حتی اگر از سوی خود مارتین نوشته شده باشد ،
    یک نامه ۲-۳ صفحه ای که برای او چند دقیقه بیشتر وقت نمی برد برای سرکار گذاشتن خواننده ها، به خصوص با توجه به اینکه هیچ چیزی مهمی را افشا نمی کند .
    ۲:‌واقعا” طرح کلی است و اتقاقا”‌بسیار هم مزخرف است :D:
    اما طرح با نوشته فرق می کند ، او می دانست که آریا از پایتخت فرار می کند یا اینکه کتلین می میرد ، برن به شمال فرار می کند و جان به نگهبانان می پیوندد ولی چگونگی این اتفاقات به مرور زمان و بارها بازنویسی شکل گرفته است .
    هنوز هم معتقدم که با چند هزار صفحه آب بندی اضافه مواجه هستیم ، او می توانست در سه جلد زیر هزار صفحه ای داستان را جمع بندی کند ، اما برای اینکه این پروژه را از یک رمان تخیلی به تاریخچه ای خیالی تبدیل کند ، تغییراتی در داستان داده است ، اول اینکه به نظر می رسد ، بسیاری از درگیری های دنریس بعدا” اضافه شده و او در طرح اولیه خیلی سر راست تر وارد وستروس می شد ،
    دوم اینکه خیلی از وظایف بین کاراکترهای بیشتر تقسیم شده تا حرف بیشتری برای گفتن وجود داشته باشد ،
    مثلا” فرار آریا که تا امروز ادامه دارد را مقایسه بکنید با اینکه همراه با مادرش از پایتخت فرار می کرد ،
    و احتمالا” قرار است در آخر داستان هم شخصیت های بیشتری تاثیر گذار باشند ، که با مرگ های احتمالی شخصیت های اصلی ، کار آنها روزی زمین نماند ،

    فرض کنید ویکتاریون کار جان اسنو را انجام دهد و جان در صفحه آخر قبل از افشا شدن هویتش بمیرد ، یا آریانه از روی جنازه سنسا رد شده بر تخت بنشیند ، یا اینکه هیچ کدام از اینها اتفاق نیافتد با وجود اینکه شرایطش فراهم است ، اینطوری از جناب مارتین هم ممنون خواهیم شد !

    ولی هرطور فکر می کنم به قدرت رسیدن دنریس در وستروس کمی نامحتمل است ، زیرا مستلزم از بین بردن همه استارکها می شود ، مگر اینکه جان اسنو نسبت فامیلی نزدیکی با او پیدا کند !

      نقل قول

  • خب پس مشخص شد که نبرد آخر با آدرهاست و جان و اون دختره (دنریس) با هم متحد میشن هر چند شخصا معتقدم دیوار فرو میریزه البته دختره هم تو کتاب سوم در خواب میبینه که در ترایدنت سوار بر اژدها با دشمنانی از یخ میجنگه البته امیدوارم مارتین تا اون موقع دختره رو کشنه باشه که بعیده چون همیشه شانسی و زیرسیبیلی برنده میشه

      نقل قول

  • به قول مارتین، هنوز هم جلد هفتم را ننوشته. یعنی هر اتفاقی ممکنه بیفته، هر اتفاقی. نمیشه این کتاب را با سه گانه حلقه یا هری پاتر ( با کمی اغماض) مقایسه کرد. تالکین و رولینگ دقیقا میدونستن قراره چی بشه. ولی این مارتین ……
    امیدوارم خداوند به ما خواننده ها صبر و به مارتین عمر بیشتری عطا کنه.

      نقل قول

  • من در وحله اول که این متن رو خوندم،به طور خیلی عجیبی منو یاد کتیبه کوروش انداخت.
    هر ۲-۳ خط،یه بار زده نا مشخص :D:
    عین کتیبه کوروش :D:
    این نا مشخص ها چی یودن?
    خب طرح کلیش بوده،دلیلی نیست که الانم همینطوری پیش بره.
    ولی خب احساس میکنم،شدیداً زیر پوستی اسپویل شده :bl:

      نقل قول

  • تایوین:
    من در وحله اول که این متن رو خوندم،به طور خیلی عجیبی منو یاد کتیبه کوروش انداخت.
    هر ۲-۳ خط،یه بار زده نا مشخص
    عین کتیبه کوروش
    این نا مشخص ها چی یودن?
    خب طرح کلیش بوده،دلیلی نیست که الانم همینطوری پیش بره.
    ولی خب احساس میکنم،شدیداًزیر پوستی اسپویل شده

    از روی نامه که روی دیوار انتشارات و زیر شیشه بوده عکس گرفتن ولی به خاطر انعکاس نور بعضی از قسمتاش ناخواناست.(یک پاراگراف هم که وقایع مربوط به جلد دو رو توضیح می داد کلا روش سیاه شده تا غیر قابل خوندن باشه) :negative:

      نقل قول

  • خیلی از اتفاقهای کتاب با این متن پیشنویس تفاوت داره. اصل و نصب جان هم میتونه یکی از این تفاوت ها باشه. شاید جان واقعن پسر ند باشه.

      نقل قول

  • خوب شد اینا رو تغییر داد خیلی طرح چیپ و قابل پیش بینی ای بوده ولی چیزی که خلق کرده خیلی پخته و قویتره

      نقل قول

  • ببخشید آقا محمد این کتاب قانون اول که هشت فصلش رو ترجمه کردید ارائه نمی دید ما منتظریم فصل به فصلم که شده ارائه بشه جون کاراش نزدیک به مارتینه توی دوران من پرسیدم گفتن شاید امسال ارائه بشه.

      نقل قول

  • s1378:
    ببخشید آقا محمد این کتاب قانون اول که هشت فصلش رو ترجمه کردید ارائه نمی دید ما منتظریم فصل به فصلم که شده ارائه بشه جون کاراش نزدیک به مارتینه توی دوران من پرسیدم گفتن شاید امسال ارائه بشه.

    چیزی که من ترجمه کردم تا سطح انتشار فاصله زیادی داره و چند مرحله ویراستاری می‌خواد.
    هماهنگی من با مدیر دوران تاریخ مشخصی رو شامل نمیشه. قرار شده هر وقت سر من خلوت‌تر شد. (زمان دقیقش معلوم نیست) به عنوان ویراستار با اون پروژه همکاری کنم و این هشت فصل رو هم تحویل اونا بدم. فعلاً به علت مشغله زیاد نغمه‌ای فرصت پرداختن به اون کار رو ندارم دوست عزیز.

      نقل قول

  • اون مثلث عشقی واقعا مزخرف بود خوب شد حذف شد…در مورد اصل و نسب جان هنوزم به نظر من خیلی تابلوئه اگه بچه لیانا و ریگار باشه… یعنی کاملا جور درمیاد فقط از مارتین بعیده… زنده بودن بنجن هم ممکنه از تغییرات بوده باشه… من که معتقدم از این طرح کلی بی‌نمک که زمین تا اسمون با داستان حال حاضر متفاوته چیزی نخواهیم فهمید و همگی با هم سرکاریم! :bl: :head:

      نقل قول

  • بعضی از جاها خوب شد عوض شد…مثلا بچه دار شدن سنسا و جافری…همین جوری به اندازه کافی سنسا رو مغز من هست… دیگه بچه لنیستری هم داشت دیگه هیچی!!!
    اما به نظرم ماجرای اصل و نسب جان تغییر نکرده… جان یه نسبتی به تارگرین ها داره به نظرم… نشونه های تو خود داستان خیلی واضح اشاره داره که پشت تولد جان رازی بزرگی وجود داره… چیزی خفن تر از یه خیانت عادی که ندنسبت به همسرش مرتکب شده باشه…
    اگه بچه ریگار و لیانا باشه دنریس میشه عمه اش!!! :lol: :lol: :lol:
    ولی به نظرم تیکه عاشق شدن آریا و جان خوب نیست… رابطه استارک ها خواهر و برادریش جالبه…

      نقل قول

  • سلام من کتابو نخوندم ولی فیلمو دیدم فک میکنم خیلی تابلو هس که چی میشه اولا با کنترل همه اژدها ها توسط برندن موافقم چون دنریس دیگ نمیتونه کنترلشون کنه دوما با ازدواج دنریس و جان موافقم چون فک میکنم جان قراره پادشاه وستروس بشه سومع به نظرم سانسا تو این جریانات حمله استنیس به شمال میمره و عریا هم فک میکنم فقط با کشتن سرسی و مانتین انتقام بگیره

      نقل قول

  • چون گفته اصل و نسب جان پایان کتاب مشخص میشود پس جان پسر ند نیست؟الان این کجاش نفی کننده اینه که ندپدر جان نیست دلیل ازین مسخره تر ندیده بودیم
    از کجا معلوم جان بچه ند و لیانا نباشه؟البته به قول یکی از دوستان نمیشه نامه رو ملاک قرار داد مخصوصا خیلی چیزایی که تو نامه نوشته تو کتاب اتفاق نیفتاده

      نقل قول

  • rodrik stark:
    چون گفته اصل و نسب جان پایان کتاب مشخص میشود پس جان پسر ند نیست؟الان این کجاش نفی کننده اینه که ندپدر جان نیست دلیل ازین مسخره تر ندیده بودیم
    از کجا معلوم جان بچه ند و لیانا نباشه؟البته به قول یکی از دوستان نمیشه نامه رو ملاک قرار داد مخصوصا خیلی چیزایی که تو نامه نوشته تو کتاب اتفاق نیفتاده

    وقتی میگه عشق شان ادامه پیدا می‌کند تا دلیلی بر عذابشان در این سه گانه باشد. تا زمانی که در جلد پایانی اصل و نسب جان مشخص می شود.
    این مفهوم رو می رسونه که چون اریا و جان و خواهر وبرادر هستن به خاطر عشقی که به هم داشتن
    عذاب میکشیدن و زمانی که اصل ونسب جان مشخص میشه این عذاب خاتمه پیدا می کنه پس نتیجه گیری میشه که جان فرزند نیست

      نقل قول

  • ss: وقتی میگه عشق شان ادامه پیدا می‌کند تا دلیلی بر عذابشان در این سه گانه باشد. تا زمانی که در جلد پایانی اصل و نسب جان مشخص می شود.
    این مفهوم رو می رسونه که چون اریا و جان و خواهر وبرادر هستن به خاطر عشقی که به هم داشتن
    عذاب میکشیدن و زمانی که اصل ونسب جان مشخص میشه این عذاب خاتمه پیدا می کنه پس نتیجه گیری میشه که جان فرزند ند نیست

      نقل قول

  • ss: وقتی میگه عشق شان ادامه پیدا می‌کند تا دلیلی بر عذابشان در این سه گانه باشد. تا زمانی که در جلد پایانی اصل و نسب جان مشخص می شود.
    این مفهوم رو می رسونه که چون اریا و جان و خواهر وبرادر هستن به خاطر عشقی که به هم داشتن
    عذاب میکشیدن و زمانی که اصل ونسب جان مشخص میشه این عذاب خاتمه پیدا می کنه پس نتیجه گیری میشه که جان فرزند نیست دوستان هم به خاطر همین این طوری نتیجه گیری کردن

      نقل قول

  • خداروشکر داستان اینجوری نیست چون بشدت شبیه سریال های آبکی ترکیه ایی هست. پرازمثلث و مربع عشقی

      نقل قول

  • رنگ موهای جان مشکی است، پس ممکنه ریگار پدرش نباشه. جالبه که در اون اوایل مارتین توی ذهنش این بوده که حتی استارک ها هم رابطه خواهر و برادری داشتند اما به پنهان و همچون یک تابو (جان و آریا). خوب خودمونو جای مارتین بذاریم؛ مارتین گفته که در نهایت با مشخص شدن هویت واقعی جان، عذاب وجدانی که به نظر برای استارک های خواهر و برادر وجود داشت برطرف میشه. اگه بخواهیم ساده فکر کنیم نتیجه اینه که ند پدر جان نیست؛ یعنی ند رو همچنان یک قهرمان و حتی بالاتر بدونیم. اما در ذهن مارتین ابر قهرمان نداریم و همه خاکستری اند. بنابراین با توجه به اینکه رنگ موهای جان هم مؤید اینه که ریگار شرایط منطقی وراثتی رو برای پدر جان بودن نداره، ….


    به این نتیجه می رسیم که جان واقعا فرزند عمه اش است. و مادرش واقعا عمه اوست! و اینکه استارک ها بهتر از لنیسترها نیستند و همچنین تارگرین ها علی رغم به خاطر اینکه این نوع رابطه و حتی ازدواج در آنها رسمی و علنی بود، بی ریا تر از بقیه بودند! در واقع وقتی جان متوجه شود که تولدش نتیجه رابطه نامشروع عمه واقعی و دایی واقعی اش است دیگر تابویی باقی نمی ماند که بخواهد عذاب بکشد …

      نقل قول

  • bloodandgold:
    رنگ موهای جان مشکی است، پس ممکنه ریگارپدرش نباشه. جالبه که در اوناوایل مارتین توی ذهنش این بوده که حتی استارک ها هم رابطه خواهر و برادری داشتند اما به پنهان و همچون یک تابو (جان و آریا). خوب خودمونو جای مارتین بذاریم؛ مارتین گفته که در نهایت با مشخص شدن هویت واقعی جان، عذاب وجدانی که به نظر برای استارک های خواهر و برادر وجود داشت برطرف میشه. اگه بخواهیم ساده فکر کنیم نتیجه اینه که ند پدر جان نیست؛ یعنی ند رو همچنان یک قهرمان و حتی بالاتر بدونیم. اما در ذهن مارتین ابر قهرمان نداریم و همه خاکستری اند. بنابراین با توجه به اینکه رنگ موهای جان هم مؤید اینه که ریگار شرایط منطقی وراثتی رو برای پدر جان بودن نداره، ….


    به این نتیجه می رسیم که جان واقعا فرزند عمه اش است.و مادرش واقعا عمه اوست! و اینکه استارک ها بهتر از لنیسترها نیستند و همچنین تارگرین ها علی رغم به خاطر اینکه این نوع رابطه و حتی ازدواج در آنها رسمی و علنی بود، بی ریا تر از بقیه بودند! در واقع وقتی جان متوجه شود که تولدش نتیجه رابطه نامشروع عمه واقعی و دایی واقعی اش است دیگر تابویی باقی نمی ماند که بخواهد عذاب بکشد …

    درسته اما شاید مارتین اول میخواسته که جان فرزند ریگارولیانا بوده اما بعد تغییرش داده چون همه وقتی کتاب اول ودومو خوندن فکر میکنن جان فرزند لیانا وریگار ه امادرواقع اینطوری نیست

      نقل قول

  • bloodandgold:
    رنگ موهای جان مشکی است، پس ممکنه ریگارپدرش نباشه. جالبه که در اوناوایل مارتین توی ذهنش این بوده که حتی استارک ها هم رابطه خواهر و برادری داشتند اما به پنهان و همچون یک تابو (جان و آریا). خوب خودمونو جای مارتین بذاریم؛ مارتین گفته که در نهایت با مشخص شدن هویت واقعی جان، عذاب وجدانی که به نظر برای استارک های خواهر و برادر وجود داشت برطرف میشه. اگه بخواهیم ساده فکر کنیم نتیجه اینه که ند پدر جان نیست؛ یعنی ند رو همچنان یک قهرمان و حتی بالاتر بدونیم. اما در ذهن مارتین ابر قهرمان نداریم و همه خاکستری اند. بنابراین با توجه به اینکه رنگ موهای جان هم مؤید اینه که ریگار شرایط منطقی وراثتی رو برای پدر جان بودن نداره، ….


    به این نتیجه می رسیم که جان واقعا فرزند عمه اش است.و مادرش واقعا عمه اوست! و اینکه استارک ها بهتر از لنیسترها نیستند و همچنین تارگرین ها علی رغم به خاطر اینکه این نوع رابطه و حتی ازدواج در آنها رسمی و علنی بود، بی ریا تر از بقیه بودند! در واقع وقتی جان متوجه شود که تولدش نتیجه رابطه نامشروع عمه واقعی و دایی واقعی اش است دیگر تابویی باقی نمی ماند که بخواهد عذاب بکشد …

    تئوری جالبیه ولی خب همه که سرسی و جیمی نیستند :D:
    شاید دلیل دیگه بنجن این بوده که میدونسته ریگار، لیانا رو باردار کرده و یا اینکه چون فرزند اول بوده و چیز خاصی نصیبش نمیشده به نگهبانان شب پیوسته

      نقل قول

  • نوید لنیستر: تئوری جالبیه ولی خب همه که سرسی و جیمی نیستند
    شاید دلیل دیگه بنجن این بوده که میدونسته ریگار، لیانا رو باردار کرده و یا اینکه چون فرزند اول بوده و چیز خاصی نصیبش نمیشده به نگهبانان شب پیوسته

    چطوری نوید جان توضیح میدی

      نقل قول

  • اینجادقت کنید که میگه جان وآریا عاشق هم میشن ودراین مجموعه سه گانه دچار عذاب میشن تاجایی که درآخر اصل ونسب جان اسنو مشخص میشه دراین جانتیجه میگیریم یا جان فرزندند نیست یا فرزند لیانا باندهست بقول دوستمون فرقی باسرسی وجیمی وباتارگرین هاندارن

      نقل قول

  • چون اوناهم ازلیانا وند تقلید میکنن اینو جاانداختم

      نقل قول

  • امیدرضا: چطوری نوید جان توضیح میدی

    میدونیم که ریگار، لیانا رو دزدیده و احتمالا بنجن هم از این موضوع خبر داشته و یا حتی کمکشون کرده تا فرار کنن.شایدم بدونه جان سر لیاناست

      نقل قول

  • شما نگاه کنید اگرداستان اینجوری بود خیلی ازشخصیت های حاضر منفوربودن مثل جیمی لنیستروخیلیای دیگه

      نقل قول

  • واین که داستانم هالیوودی میشد شما نگاه کنید بین توشخصیت های اصلی فقط جان وتیریون خوبن ازشون خوشم میاد بین شخصیت های فرعیم منس ریدر وبران بلکواتروسگ شکاری خیلی باحالن

      نقل قول

نظر شما چیست؟

:bye: 
:good: 
:negative: 
:scratch: 
:wacko: 
:yahoo: 
B-) 
:heart: 
:rose: 
:-) 
:whistle: 
:yes: 
:cry: 
:mail: 
:-( 
:unsure: 
;-) 
:head: 
:lol: 
:ostad: 
:faight: 
:ssad: 
:shame: 
:og: 
:shook: 
:sleep: 
:cheer: 
:tanbih: 
:mass: 
:snaped: 
:donot: 
:cun: 
:gslol: 
:winksmile: 
:secret: 
:stop: 
:bl: 
:respect: 
:sh: 
:shok: 
:angry: 
:noo: 
:han: 
:sf: 
:aa: 
:notme: 
:fight: 
:gol: