با دانلود فصل ۷۲ جیمی از کتاب یورش شمشیرها در خدمت شما دوستان هستیم. اما دلم میخواد قبل از دانلود فایل اگه کمی حوصله دارید یه مطلب بامزه و مرتبط با این فصل رو براتون تعریف کنم.
داستان آماده کردن این فصل داستان جالبی بود برای خودش. ویرایش اول اون بیش از ۴ روزه که آماده بوده. من وقتی ویرایش دوم اون رو شروع کردم، به لطف زحمت محسن عزیز ۱۰-۱۲ صفحه اول رو با سرعت خوبی تموم کردم. اما انگار طلسمی عجیب بر چند صفحه پایانی اون نشسته بود. از روز جمعه تا به حال درگیر ویرایش همین ۴ صفحه آخر بودم! ماجرا از روز ۵ شنبه شروع شد. روزی که نوسانات برقی شدید کارگاه امون همه رو بریده بود و کار رو به طور کامل تعطیل کرده بود. منم که همیشه از وقتهای خالی بین کارهام استفادهی بهینه میکردم، دستم حسابی موند توی پوست گردو. وقتی هم که خونه رسیدم مهمانی ناخوانده اما عزیز برامون رسید و خلاصه پنج شنبه پر!
روز جمعه هم که برنامه رفتن به خونه مادر خانم! البته من همیشه از چنین برنامهای استقبال میکنم، نه که دلم خیلی تنگ بشهها!! بلکه وقتی اونجا باشیم، سر خانمم گرم میشه و من به راحتی لپ تاپ بغل به کارم میرسم. اما چشمتون روز بد نبینه که به محض رسیدن به اونجا، درد سادهی گوشی که از شب قبل شروع شده بود، تبدیل به درد و ورم شدید و سپس تب شد و تا سه تا آمپول حواله ما نکرد، بیخیال نشد. خلاصه که روز جمعه هم به تب و بیماری گذشت. روز شنبه دیگه اراده کردم که هرطور شده این کار رو به سرانجام برسونم، اما انگار اراده اداره برق و نوبت دکتر همسر گرامی از اراده بنده بسیار محکمتر بود و بدین سان تلاشهای روز شنبه هم عقیم ماند.
سرتون رو درد نیارم، دیروز یعنی یک شنبه از صبح نقشهای شیطانی در ذهنم خودم ریختم. همون روز خیلی مظلومانه و با ژست یه مرد فداکار و خانواده دوست پیشنهاد سر سری همسر برای رفتن به خونه مادر گرامیش رو با صعه صدر قبول کردم تا مگر اونجا بتونم فرصتی خالی برای تموم کردن این فصل وامونده پیدا کنم. بنابراین بعد از فراغت از کار به سرعت راهی منزل و به شوق دیدار مادرزن راهی منزل اونها شدیم. اما چشمتون روز بد نبینه، به محض رسیدن، مادر خانم عزیزتر از جان (!!) گفت، «وای آقا محمد خدا تو رو برای من رسونده!!!!» منم که خودمو اصلاً نباخته بودم لبخندی زدم و گفتم، «ما در خدمتیم» اما وقتی با کاری که برام کنار گذاشته شده بود مواجه شدم، خدمت و عهد و … یادم رفت و دیگه نفهمیدم چطور یه لپ تاپ تو بغلم جا دادن و خوب یادم نمیاد که چی شد که من تا ساعت ۱۱:۳۰ شب مشغول اصلاح فایلهای اکسل بهم ریخته کارهای مادر خانم شدم!! این بود سرگذشت پرماجرای ۴-۵ صفحه آخر این فصل.
اونطور که از بازخوردهای برخی دوستان در مطلب شروع جدی ترجمه کتاب چهارم متوجه شدم، انگار برخی با خوندن توضیحات بنده دچار ترس و نگرانی از بابت همکاری در گروه شدن. شاید نوشته من زیادی ترسآور باشه، اما اینو بدونید که ما از هیچ کس انتظار نداریم در بدو کار بی نقص و عالی باشه، چه اینکه هیچ کدوم از خود ما (به خصوص شخص خودم) در شروع کار هرگز کیفیت امروز رو نداشتیم و بسیار عقبتر از شما شروع کردیم و تازه راهنما و کمکی هم نداشتیم. پس ترسی به دل خودتون راه ندید و اعلام آمادگی کنید. اون دوستانی که عضو گروه شدن و اونایی که همین حالا دارن مراحل اولیه عضویت رو میگذرونن میتونن شهادت بدن که ما در قدمهای اول چقدر کمک دوستان تازهکار میکنیم و براشون وقت میذاریم تا با چم و خم کار آشنا بشن.
خیلی از آخرین فصلی که از جیمی خوندیم نمیگذره. آخرین بار خوندیم که جیمی مشغول سر و سامان دادن به کارهای گادرشاه بود و یکی یکی با برادران قدیمی و جدید خودش آشنا میشد و تقسیم وظایف میکرد. در عین حال از اون موقع تا به حال ما ماجرای محاکمه تیریون و بعد از اون محاکمه از طریق مبارزه رو داشتیم که در هیچ کجای فصلهای مربوط به این وقایع ردی از جیمی نبود. و اما حالا ادامهی ماجرای شاهکش رو دنبال کنید.
امروز روز خوبی برای منه به فال نیک میگیرم. متشکر
لننقل قول
از این خاطره عبرت آموز نتیجه میگیریم که آقا هیچ وقت زن نگیرید خلاص.من الان مجردم زندگیم تو مشتمه(البته مجردی من که به خاطر این سوگند گارده ولی اگه جزء گاردم نبودم تا الان مجرد میموندم). اصن شما یه نمونه برا من تو نغمه مثال بزن که یارو مجرده و مرده. یا یکی مثال بزن که یارو متاهله و زندگی خوشی داره(معروف باشه نه مثلا لرد قلعه فلان جا که در فلان جا ازش اسم برده شد). راب زن گرفت مرد. ند زن داشت مرد. اوبرین زن! داشت مرد. جان الان زن نداره داره تو دیوار برا خودش صفا میکنه. تیریون یه اشتباه اجباری کرد زن گرفت افتاد زندان که البته الان از هم جدا شدن که همین باعث آزاد شدنش شد و انشاالله تا آخر کتاب هفت زندست(گوش مارتین کر).
barristan selmyنقل قول
چه داستانی داشت این ترجمه صفحه اخر. خیلی ممنون بابتش
فقط میشه لطف کنید مکان اون متن درخواست حمایتی که پایان هر فصل میگذارید رو تغییر بدید روی نوشته های کتاب قرار میگیره
sarahنقل قول
ممنون که گفتی من باز فراموش کردم درستش کنم . الان درست شد و فایل جدید آپلود شد.
م.م.استارکنقل قول
یک لحظه شکلک آخر من را دیدم دلم گرفت!همیچن غمناکه انگار جای یک ماده اشتباهی داخل راکتور اتمی عوض شده
علینقل قول
سپاس بسیار
ROBB STARKنقل قول
ممنون بابت ترجمه
جدیدا مطالبو که باز میکنم مثلا همین دانلود فصل ۷۲ جیمی بالای مطالب نوشته دانلود فصل ۷۱ دینریس
مشکل جدی نیست ولی اگه درستش کنین بهتره
مینانقل قول
بسیار ممنون
Coldhandsنقل قول
مثل جیمی حاضر بودم دست شمشیرزنم رو بدم تا این مشکل حل بشه اما نمیدونم دردش از کجاست. جالبه قدیم یه بار این مشکل رو حل کردم اما الان یادم نمیاد
م.م.استارکنقل قول
مرسی بابت ترجمه…..
رضانقل قول
سر باریستان چرا ازدواجو تقبیح میکنی برادر من؟؟ازدواج اگر نبود،استارک باید با شکم گرسنه فصل ها رو واسمون آماده میکرد، بده ینفر هست که نمیذاره این مرد پرتلاش گرسنه بمونه؟؟
obryn the red viperنقل قول
دوست دارم از همینجا از ویراستاران عزیز، آقا محسن و به خصوص محمد جان تشکر کنم بابت زحماتشون که فصلو اینقدر خوب در اختیار شما قرار دادن… امیدوارم که لذت ببرین!
call.of.omidنقل قول
سلام
ممنون برای فصل جدید، من هنوز فصل دنریس رو نخوندم نمی دونم چرا حالش نیست ولی مال جیمی رو همین الان می خونم دست همه دوستان درد نکنه
saraنقل قول
سعه صدر
بهروزنقل قول
با تشکر
owlنقل قول
نتیجه اخلاقی:۱-اگر در زندگیتان مشکلی پیش امد به طور حتم یکی از مقصر ها مادر زنتان است
۲-همسرتان موجودی مزاحم برای انجام دادن کار های مورد علاقه تان است پس در اسرع وقت دست ب سرش کنید
۳-هرگاه میخواهید از دست ایندو درد دل کنید ابتدا مطمین شوید هرگز ب حرف هایتان گوش نمیدهند و یا انرا نمیخوانند(استارک قیلا گفته بود خانومش علاقه ای ب نغمه نداره) وگرنه حسابتان با کرام الکاتبین است
( بازخوردهای برخی دوستان …) ب برخی نمیکشه هاااا کامنت من حتی ی موافقیدم نخورده بود فقط خودم تنها بودم
ممنون از بچه های گروه
Lady Arianaنقل قول
آقا تقبیح چیه؟ جون من سعی کنید دامنه ی لغات رو بیارید در سطح کتاب فارسی اول دبستان تا من مزاحم جناب دهخدا هم نشم. درضمن ساندویچی که کیفش از تمام غذاهای خونگی(جز آبگوشت) بیشتره.
اصن یکی زن نگیره بهتر نیست؟ دیگه نگران این ۳ مورد هم نیست. البته دوستان من از همین جا اعلام میکنم که از هیچ سازمان سوسیالیستی ای پول نمیگیرم.
barristan selmyنقل قول
لیدی آریاننقل قول
سر شما ماشالا همسن برو بچه های عهد عتیق هستی ناسلامتی کتاب برادران گارد پادشاهی رو مینوشتی، یعنی در نهایت خفنترین گزاره ای که تو کتاب نوشتید اینه : بابا سلاح داد؟؟یا آبگوشت غذای لذیذی است؟؟
*پ. ن : یادش بخیر کتاب فارسی اول دبستان و درس “ذال”
پ. ن ۲: سر برای سن شما فست فود اصلا مناسب نیست
obryn the red viperنقل قول
جین وسترلیگ زن راب استارک نبود؟چرا به صلح پادشاه بر می گردن و مجازات نمیشین؟
ehsanنقل قول
با تشکر.
خب راستش من می خواستم بعد از کنکورم کمک کنم تو ترجمه ولی اینجوری گفتین ترسیدم حالا فکر میکنم بتونم ترجمه کنم.
بهارنقل قول
به خاطر اینکه خانواده وسترلینگ تو جریان عروسی خونین با لنیستر ها به راب خیانت کردن البته یه پسرشون رو اشتباهی از دست دادن همون که ملازم راب شده بود :۲a:
rodrik starkنقل قول
امیدوارم همسر و مادر خانم استارک این پست رو نخونند وگرنه فاتحه کتاب ۴ و ۵ پیشاپیش خونده است.
فرامرزنقل قول
سلام.
ایمیلتون رو چک کنید لطفاً.
mehdi dنقل قول
کتاب گارد رو که ما به زبان مشترک وستروس نوشتیم نه به زبان فارسی. زمانی که من جوون بودم که کتاب سر جرالد های تاور مینوشت. تو زمان رابرت هم که من رییس گارد بودم یه افرادی مثل سر مرین ترانت عضو گارد بودن که اصن دو تا جمله فلسفی براشون مینوشتم هنگ میکردم.
barristan selmyنقل قول
درود بر اسطوره حماقت سر جیمی لنیستر .
مارتین بایت اسم این کتاب را می گذاشت نغمه حماقت و خریت !
magentaنقل قول
میخوام عضو تیم ترجمه بشم.
آریا(اسم واقعیمه)نقل قول
چرا؟ واقعا چرا؟
mohsen le loupنقل قول