قصد داریم از این به بعد در سلسله مطالبی به برخی تئوریها و نکات بسیار ظریف و مرموزی که خوانندگان در طول مطالعه ۵ کتاب منتشر شده از مجموعه نغمهای از یخ و آتش با اونها برخورد داشتند و در فضاهای مختلف مطرح شده بپردازیم و با شما عزیزان در مورد اونها صحبت و تبادل نظر کنیم. برخی از این تئوریها شامل موارد اسپویل خواهد بود که البته بیش از شروع هر کدوم از اونها اخطارهای لازم داده میشه. تئوری اول شامل هیج اسپویلی نیست. پس با ما همراه بشید:
بیایید نگاهی به کتاب نبرد شاهان بیاندازیم. به فصل ۴۱ سانسا، روایتگر بخشهایی از نبرد بلکواتر.
در اواخر جنگ سندور کلگین که در جنگ مجنون شده به اتاق سانسا رفته و در انتظار او به خواب میرود. زمانی که سانسا به اتاقش برمیگردد تازی را مستتر از هز زمان دیگری مییابد. سندور که خود قصد فرار از شهر را دارد به سانسا نیز پیشنهاد همراهی میدهد که او سانسا رد میکند. سندور، سانسارا روی تخت پرت کرده و به تهدید خنجر از وی درخواست آوازی را میکند که قبلاً سانسا وعدهاش را داده بود. در عوض آواز عاشقانه فلوریان، سانسا مادر را میخواند؛ آواز رحمت.
تازی در جواب ردای سفید خود که در جنگ خونین شده را از زرهش جدا کرده و به او میدهد.
این خلاصه آخرین دیدار سانسا و تازیست.
حال به سراغ کتاب یورش شمشیر ها برویم. فصل ۶ سانسا. او در این فصل به شب نبرد بلکواتر فکر میکند. اما با خاطرهای اضافه.
کنجکاو بود بداند نظر مگا در مورد بوسیدن تازی – آنگونه که او وی را بوسید – چه خواهد بود. شب نبرد با بوی شراب و خون نزدش آمده بود. من رو بوسید و تهدید کرد که جونم رو میگیره، بعد هم مجبورم کرد واسش آواز بخونم.
به سراغ فصل ۷۴ آریا برویم. سندور که در آستانه مرگ است به آریا میگوید:
و اون پرنده کوچولو، خواهرِ خوشگلت، اونجا با اون شنل سفیدم وایسادم و گذاشتم کتکش بزنن. من اون آهنگ کوفتی رو ازش گرفتم، هیچوقت نمیخواست بده. میخواستم خودش رو هم صاحب بشم، باید این کار رو میکردم. باید حسابی می..دَمِش و قبلِ اینکه بذارمش واسهی کوتوله، قلبشو از سینه در میاوردم.
سندور هیچ اشارهای به بوسه نمیکند. دلیلی ندارد که چنین چیزی را از آریا پنهان کند وقتی در مورد کشتن و. . .دَنِ سانسا صحبت میکند!
سانسا بار دیگری نیز به این نکته فکر میکند و به وضوح به یاد میآورد که تازی از او یک بوسه و یک آواز گرفته. که به دلیل محتوای اسپویل توضیح بیشتری نمیدهیم. بعد از اینکه اولین طرفداران این تفاوتها را پیدا کردند، منطقیترین جواب توجیحی سادهترین جواب هم بود؛ اشتباه نویسنده و بیتوجهی ویراستار به این اشتباه. با این حال در ویرایشهای جدید این نکات هیچ تغییری نکرد تا طرفداران روی این نکته حساس شوند و در نهایت پاسخ مارتین به این بحث ماجرا را وارد فاز جدیدی کرد.
هر تفاوتی که اشتباه نیست! بعضی (ناسازگاریها) کاملاً به عمد هستن. این یکی رو به عنوان “راوی نامطمئن” حساب کنید و هرقدر میخواید در این مورد (راوی نامطمئن) فکر کنید. . . و این ماجرا بعداً معنی پیدا میکنه.
از مارتین سوال شد که آیا رابطه تازی و سانسا عاشقانه بوده؟ او پاسخ داد:
این رابطه میتونه برای هرکدوم معنای متفاوتی داشته باشه. . .
بعد از این صحبتها بود که طرفداران چیز دیگری را هم در کتاب پیدا کردند. اشتباه دیگری در خاطرات سانسا؛ سانسا نام شمشیر جافری را به اشتباه به جای نام اصلی آن یعنی نیش شیر (Lion’s Tooth) ، چنگال شیر (Lion’s Paw) به یاد میآورد.
مارتین در این مورد گفته:
. . .سعی کردم که نشون بدم که خاطرات راویهای داستان من بینقص نیستند. . . و . . . یه تغییر خیلی جزئیه، ولی زمینهساز اشتباه بسیار مهمتری در حافظه خواهد بود. . .
که منظور از اشتباه بسیار مهمتر بوسیده نشده است.
همهی اینها سوالات بسیاری رو در ذهن ایجاد میکنه. آیا سانسا و سندور چیزی بیشتر از یک آواز رد و بدل کردند؟ آیا سانسا به سندور علاقهمند بوده که این خاطره اضافی را به یاد میآورد؟ چه چیز های دیگری را سانسا اشتباه به یاد آورده؟ چقدر میشه روی بقیه خاطرات سانسا اطمینان کرد؟
نظر شما چیست؟
ترجمه از کسرا
عجب!!!!!!!از دست این مارتین
پریسانقل قول
یکی از تکان دهندهترین ایدههای مارتینه این… اینکه نتونیم به روایت هر شخصیت تکیه کنیم!
و این ما رو به این سوال میرسونه، چه بخشای دیگهای هم تا الان ممکنه ناشی از اشتباه در روایت باشه؟
به نظر من اول باید بشینیم جاهایی که راوی مسته یا ترسیده یا درد زیادی میکشه رو به عنوان نامزدهای اصلی در نظر بگیریم.
یه سری دیگه هم که کلا کارشون نیتخوانیه. از هر حرفی یه چیز دیگه بیرون میکشن و استدلال میکنن
نریماننقل قول
به نظر من آدم در این موارد بذاره بمیره راحتتره
آخه اینطوری که تمام نتیجهگیریهامون میره زیر سوال!
البته من مطمئنم که چنین موردی باید خیلی کم پیش اومده باشه.
گذشته از تمام اینها، من هنوز متوجه اهمیت این چیزی که میگه نشدم. اینکه سندور اون رو بوسیده یا یه مگه چقدر اهمیت داره؟
م.م.استارکنقل قول
مگه آدمیزاد چند سال عمر میکنه که سلامتی قلب و روحشو بسپره دست مارتین!
میگن یه بنده خدایی خورد زمین تا خونه اش سینه خیز رفت که ضایع نشه ! نکنه از اولش اشتباه بوده بعد خواسته این طوریش کنه ؟
مهیننقل قول
اتفاقا یه بار یه همچین مشکلی پیش اومد. سر یه اشتباه سهوی نویسنده و ویراستار توی یک دو چاپ خواننده ها یه سری نتیجه گیزی خاص کردن.
فکر میکنم زمانی که کیتلین اولین بار جین وسترلینگ رو میدید در موردش فکر میکرد که لگن های بزرگی داره و اینکه حداقل در زایمان مشکلی نخواهد داشت. اما بعداً یکی از شخضیت ها با دیدنش در موردش نظر میده که لگن های ظریفی داره …
همه مطمئن بودن که این دو جین یکی نیستن و جین اصلی فرار کرده و حاملست و …
اما در ویرایش های جدید این مطلب کاملا تصحیح شد و اشاره به لگن در مورد دوم از کتاب حذف شد. و مشخصا معلوم شد که اشتباه پیش اومده بوده.
ولی این تئوری ۱ داستانش فرق میکنه و قطعا عمدی بوده و معنی خاصی هم میده.
کسرانقل قول
من به شخصه فکر می کنم عمده جاهایی که پیتر بیلیش در مورد کارهاش لاف میزنه، مخصوصا تو صحبتهاش با سانسا، همه دروغ گفته و خیلی از مسائل رو به نفع خودش تغییر داده. تا یک جوری خودش رو زرنگ تر از اون چیزی که واقعا هست نشون بده
mostafaنقل قول
خب حالا یا بوسیده یا نبوسیده.مارتین طوری قضیه رو نشون میده انگار قراره پایان کتاب رو سر همین تئوری ببنده!
البته یه بار دیدی همینکار رو کرد :))
حامدنقل قول
من الان بیلمیرم!!
ینی چی?
سیستم کتابش تعریف خاطرست مگه?
مگه سوم شخص نیست?
سانسا که تعریف نمیکنه داستان رو،میکنه?
چطوریه? :D:
بعدشم اگه بخواد اینطگری باشه،که غم و اندوه و درد و مستی باعث اشتباه دیدن شخصیت ها باشه،پس ما باید الان بزنیم به سلامتیه زنده بودن ادارد
آخ که اگه بشه چی میشه!!
تایویننقل قول
خیییییییییلی ایده ی خوبیه این بررسی تئوری ها خصوصا واسه آدم کم حافظه ای مثل من !! عالییییه
وقتی خاطرات سانسا در مورد بوسه رو خوندم به حافظه ی خودم شک کردم که شاید قبلا هم خوندمش ولی یادم نمیاد!
همیشه تو بررسی فصل ها دنبال اینجور تئوری ها و توضیحات میگشتم ممنون استارک جان خیلی عالیه
بنظر من سانسا بوسه رو توهم زده مثل بقیه ی فکرای احمقانه و فانتزیش
Darkfireنقل قول
اگر حال و روز سانسا در روزهای جنگ بلک واتر رو به خاطر بیاریم, میبینیم که خیلی تحت فشار بوده و به دنبال راهی برای نجات. اون روز تازی ازش می خواد باهاش فرار کنه و وقتی سانسا رد میکنه سندور یه آواز ازش می خواد و مطمئنا منظورش آواز فلوریان دلقک و جانکویل بوده, به این شکل می خواسته بهش بفهمونه که من عاشقت هستم و میخوام از این مخمصه نجاتت بدم, درست مثل کاری که فلوریان کرد.
اما آیا تازی با اون چهره ی زمخت و نیم سوخته میتونسته فلوریان خوشتیپ رویاهای سانسا باشه؟ مسلما نه. پس درحالی که که پیام عاشقانه ی تازی رو متوجه میشه با خوندن دعای رحمت مادر, به طور غیر مستقیم ردش میکنه.
اما برای این دختر که بیشتر زندگیش با آوازه های دلاوران و ترانه های عاشقانه گذشته, این خاطره تبدیل میشه به یه ماجرای عشقی که شاخ و برگ پیدا میکنه اما چون رد کننده این رابطه خودش بوده, میخواد اینطور به یاد بیاره که مقصر سندور بوده و لیاقت عشقشو نداشته.
Drogonنقل قول
دقیقا من هم همین حدس هارو میزنم.ولی به نظرم واقعا سنسا یه علایقی به تازی داشته و واسه همین این خاطره رو خلق کرده.
وقتی که زمانش برسه مشخص میشه که چقدر میتونه همین موضوع ساده اهمیت داشته باشه.
کسرانقل قول
مثل خرس و دوشیزه زیبا میشه که :)
مبیننقل قول
mercei az enteghadad khobeton
Cersei lannisterنقل قول
زرشک !!اگه اینجور چیز ها هست اصلا دیدی همه توهم زدن و این رابرت بوده که تو ترایدنت مرده نه ریگار از شوخی گذشته چنین چیزی چند تا نظریه جدید میسازه ؟ و چند تا نظریه دیگر رو فسخ میکنه ؟ این کتابه که نوشته یا آمده یا جهان موازی برای خودش درست کرده تو دوران قرون وسطا
شرویننقل قول
شرویننقل قول
سانسا تو قدمگاه آنقدر بدبخت و زجرکشیده بود که کمترین توجهی از طرف هر کسی به شرطی که موثر باشه توجهش رو جلب می کرد.
در آن شب ترسناک خود سانسا هم درمانده و عاجز بود ولی جرات فرار نداشت…حتما براش خیلی غیرعادی ودرصورت عین حال مهم بوده که تازی از جنگ فرار کرده و به اتاق او پناه آورده. ..
هیچ بعید نیست خودش تازی رو بوسیده باشه ..
مژگاننقل قول