نوشتن پستهای بررسی فصلها کار سادهای نیست و وقت قابل توجهی از من میگیره، اما متاسفانه اونطور که انتظار میره توسط دوستان مورد استقبال قرار نمیگیره، طوری که خودم هم بعد از انتشار اون دیگه انگیزه پیدا نمیکنم که در بحثی که خودم مطرح کردم مشارکت کنم. در هر حال با یه بررسی دیگه در خدمت شما هستیم.
ما قبلاً در مورد جنبههای تغییر شخصیت جیمی در بررسی فصل ۴۴ و همچنین بررسی فصل ۶۲ صحبت کردیم و اون رو از جنبههای مختلف مد نظر قرار دادیم. اینکه چطور میشه شخصیت منفوری مثل جیمی لنیستر که گناه نابخشودنی پرت کردن برن از پنجره رو مرتکب شده، حالا بعد از گذشت یک کتاب به شخصیتی نسبتاً محبوب تبدیل شده که اقدامات قابل توجه و مثبتی انجام میده. خیلی از ماها (از جمله خودم) به شدت در مقابل این تغییر عقیده مقاومت کردیم، اما در نهایت باید اعتراف کنیم که تسلیم شدیم و این شخصیت در دل ما جایگاهی پیدا کرده. هنوز هم از نظر من جا برای بحث در مورد چرایی این تغییر و درست و غلط بودنش وجود داره، اما من در این مطلب به سوال دیگهای می پردازم.
در چند فصل اخیر و بعد از بازگشت جیمی به قدمگاه پادشاه، شاهد اون بودیم که چطور در مقابل خواست پدرش مقاوت کرد بازگشت به کسترلی راک رو نپذیرفت. در این فصل هم خوندیم که سرسختانه در مقابل درخواست مشابه سرسی هم مقاومت کرده و اعلام داشت که صرفاً تمایل داره فرمانده گاردشاه باشه. اما واقعاً چرا؟
جیمی با توجه به وضعیتی که داره، در کسترلی راک شرایط بسیار بهتری خواهد داشت. به عنوان وارث راک و جانشین پدرش میتونه غرب رو زیر سلطهی خودش داشته باشه و از تمام هیاهوها و سیاستبازیهای پایتخت در امان باشه. میتونه این قلمرو را بر اساس میل و خواسته خودش اداره کنه و حتی میتونه دوباره سرسی رو هم دور از چشم پدر در کنار خودش داشته باشه، اما چی باعث میشه که این شوالیهی کله شق در مقابل این موقعیت عالی مقاومت کنه و اصرار داشته باشه که با وجود معلولیت و (همونطور که برادرانش در فصل قبل کاملاً واضح گفتند) عدم توانایی کافی در دفاع از پادشاه، باز هم در این مقام بمونه؟ فرمانده ارشد گاردشاه بودن چه دستآوردهایی برای جیمی داره؟ در ادامه به چند دلیل محتمل میپردازیم و قضاوت نهایی رو به شما واگذار میکنیم:
۱- جیمی بعد از بریده شدن دستش دچار ضعف اعتماد به نفس زیادی شده و بنابراین تحمل نداره مقام پر افتخار فرماندهی گاردشاه رو به خاطر اون از دست بده. شاید غرور جریحهدار شدهی جیمی عامل اصلی این لجاجت باشه
۲- شرافت و نام نیک چیزی که شاهکش مدتهاست ازش محرومه. حالا بعد از تحول فکری جدیدی که در وجودش پدید اومده، جیمی فکر میکنه که شاید بتونه در جایگاه یکی از شرافتمندانهترین مقام ها در وستروس، تا حدودی شرافت از دست رفتهی خودش رو به دست بیاره.
۳- سر جیمی نگران وقایع در پیش رو هستش. اون نگران جان پسر دومش تامن و برادرش تیریون و حتی پدرشه و دوست نداره که دور از همه جریانات در پشت امنیت راک پنهان بشه و خانوادهی خودش رو در این موقعیت خطیر تنها بذاره.
۴- جیمی صرفاًٌ برای اینکه به پدر و حتی خواهر خودش نشون بده که دیگه ابزار دست نخواهد بود، لجوجانه راهی رو در پیش گرفته که خلاف میل پدر و خواهرشه. یعنی ممکنه صرفاً از سر لجاجت باشه که جیمی میخواد فرمانده گارد باقی بمونه. این سرکشی رو میشه در رفتار سرسی هم مشاهده کرد. بطور کل میشه گفت که لرد تایوین دیگه چندان بر فرزندانش تسلط نداره. سپردن شمشیر هدیه داده شده توسط پدرش به بریین رو هم میشه در همین راستا تفسیر کرد.
به نظر شما کدومیک از این دلایل میتونه انگیزه اصلی جیمی برای رفتارش باشه؟ چه دلیل دیگهای غیر از اینها میتونه در ذهن خودش داشته باشه؟
با ما در این بحث مشارکت کنید.
به نظر من دلیل اخره.جیمی شخصیت خانواده دوستی نیست ولی خیلی لجبازه.و خیلی مغرور پس به خاطر غرورش نمیخواد بازیچه بشه میخواد به بقیه مخالفت کنه.هم چنین به نظر میاد هم دنبال شرافته و هم با قطع دستش فهمیده هیچ شکوهی همیشگی نیست پس یه جورایی میخواد ادم خوبی باشه.پا شاهد حسرتش برای شبیه شمشیر صبح بودن یا باریستان سلمی بودن هستیم.حالا اونم میخواد یه نام جاوید واسه خودش بسازه و این رو هم فهمیده که عمل به دستورات پدرش یا سرسی خیلی به دور از این نام جاویده.
parisaنقل قول
سپردن آن شمشیر پرارزش به بریین مدرک بسیار خوبی بود از این واقعیت که هرهدیه اهدایی از طرف پدرش برای او بی ارزش است حتی با وجود اینکه می داند شمشیر والریایی لرد استارک و کسترلی راک هر دو بسیار با ارزش هستند اما مشکل اینجاست که اینها تکه گوشت پرت شده توسط پدرش به سوی او هستند نه افتخاری که خودش به دست آورده باشد .
حسرت شمشیر صبح بودن هم که همیشه با وی بوده است .
شخصیت جیمی لنیستر از آن شخصیت هایی است که به شدت مستعد زنده ماندن و تاثیر گذاری تا پایان کتاب است وگرنه مارتین اینقدر وقت صرف این شوالیه احمق نمی کزد .
magentaنقل قول
می خواد اون دفتر کارهای شوالیه ها رو برای خودش با افتخار بنویسه
منتظرنقل قول
استارک جان شما غصه نخور آخه هر کسی تحلیل ها را می خونه تو نخش می مونه نمی تونه چیزی بنویسه!واسه همین انگار استقبال کمه!
به نظرم جیمی هم به این موضوع پی برده که شوالیه ها جوری که داخل کتاب نوشته میشن و جوری که واقعا هستن تفوات قابل توجهی دارن.شاید می خواد بمونه و واقعیت را به جا بگذاره.سر جیمی کسی که شاه را کشت، یک بچه را از برج به پایین انداخت و سپس خانواده اش را از دست داد…
علینقل قول
شما نمیتونید بفهمیدکه معلولیت چه تاثیری بر روح و روان افراد میذاره به نظر من این بابا کماکان توی شوک معلول شدنشه و گر نه قبلا شرافت براش معنایی نداشت . توجهتون رو به مکالمش با کتلین مرحوم توی سیاهچال ریور ران جلب می کنم.
البته کماکان باید منتظر وقایع آینده موند.
شاهیننقل قول
من معتقدم جیمی یه شخصیت شدیداً لجوج هستش ولی از طرفی سفرش با بریین و بریده شدن دستش بهش یاد داده که هیچ افتخاری از خودش نداره و الان دنبال این هستش که افتخاری برای خودش به دست بیاره. می خواد جیمی لنیستر تو تاریخ بمونه نه پسر تایوین لنیستر و این رو هم می خواد با لج بازی و پافشاری در ایستادن جلوی پدرش و سرسی به دست بیاره و شاید هم تحریف کتاب و شاید هم واقعیت کامل رو توش نوشتن
مهدینقل قول
مارتین را می شناسی ؟
نمی شناسی !!
moonyنقل قول
جیمی یه شخصیت فوق العاده مغرور داشت که به همه چیزی های که میخواست رسیده بود و به هیچ کس اعتنایی نمی کرد در ۱۶ سالگی جز گارد سفید شده بود شاه دیوانه رو کشته بودجلوی چشم رابرت با خواهرش رابطه داشت یکی از بهترین شمشیر زن های وستروس بود ویه خانواده قدرتمند پشتش داشت و هیچ شکستی رو به صورت واقعی تجربه نکرده بود تا اینکه مقابل راب شکست خورد و اسیر شد غرورش جریحه دار شد بعد تبدیل شد به اسباب بازی کاتلین و برین ولی ضربه اصلی رو وقتی خورد که دستش قطع شد و غرورش شکست و همه چیزای رو که داشت از دست داد تنها چیزی که براش مونده همون فرماندهی گارد هستش و غرور کاذبی که توی دید دیگران داره پس نمی خواد اون رو هم از دست بده
ehsanنقل قول
برای جیمی برگشتن به کسترلی راک هیچ معنا و مفهومی نداره چونکه قبلا به همه ی ثروت و افتخار خانوادگیی که میخاست رسیده و تو اون شرایط هم که در اوج غرور و قدرت بود تنها چیزی که میخاست عشقِ صادقانه سرسی بود . ولی بعد کلِ این ماجراها جیمی به پوچی رسیده و متوجه شد که عشق سرسی هم کاملا بی معنیه ، به همین دلیلِ که الان جیمی میخاد واسه افتخار خودش زندگی کنه و و کسایی که بهش صادقانه محبت کردن مثل تیریون و برین و تا حدودی حتی خاندان استارک .
hamidنقل قول
استارک جان واقعا ممنون بخاطر این بررسی های موشکافانه، عالیه، بخصوص اون سوال آخر پست که با “بنظر شما ” شروع میشه، همیشه موقع خوندنش صدای مزدک میرزایی میاد تو ذهنم،
اما با وجود آگاهی از مشغله های مختلف شما، ازتون انتظار داشتم برای فصل هفتاد که انقد مهم بود هم بررسی جامعی میذاشتید، نبود اون پست چشمای منو از تعجب چهارتا کرده
انتظار همکاری ای که دارید تو بررسی ها بنظرم کاره جالبی نیس، هیچکس فکر نکنم بتونه به این دقت و ظرافت این فصل ها رو بررسی کنه
obryn the red viperنقل قول
اگر از مشغلههای یکی دو ماه اخیر من مطلع بودید اصولاً چشاتون ۴ تا میشد که من چطوری هنوز هستم واقعاً فرصتش رو نداشتم برای اون فصل چیزی بنویسم. علاوه بر فرصت، نوشتن این بررسیها یه ذهن آزاد هم میخواد. در هر حال از اظهار لطفت ممنونم
م.م.استارکنقل قول
به نظر من جیمی نمیخواد پاشه بره اون دوردستها و دور از پایتخت سرش بی کلاه بمونه شاید دنبال اینه که نائب السلطنه یا اصلا خود پادشاه بشه
آرمیتانقل قول
جملاتی که اون مرد قبل قطع کردن دست جیمی گفت رو به یاد بیارید.
اون گفت که هرچی میشه میگه پدر من فلان پدر من فلان
تو از خودت هیچی نداری.جیمی میخواد زیر سایه پدرش نباشه.این نظر منه.
راستی اونی که دست جیمی رو قطع کرد چی بود اسمش؟چرا میخواست برن فلج رو بکشه؟
حسیننقل قول
جیمی قبل از قطع شدن دستش هم حاضر نبود برگرده راک. معلول شدنش باعث شد از خواب اینکه بی عیبه بیدار شه و حالا هم دنبال ثابت کردن خودش هست ولی نرفتنش به راک از این سرچشمه نمیگیره
بهارنقل قول
سلام اول از همه میخوام بپرسم که چرا برسی فصل میزارین؟؟؟؟هم از وققتون رو میگیره هم….. شاید بهتر باشه جای برسی هر فصل که خیلی هاهم نمیخوننش!!!!!!یه قسمت برای بحث و گفتگو بزارید(چت روم)خودتون هم میتونید هر چند وقت یک بار بیاین و در بحث ها شرکت کنین این جوری هم نغمه ای ها باهم اشنا میشن و نظراتشونو به اشتراک میزارن و…..
در مورد این فصل هم به نظر من جیمی اصلا ادم مغروری نیست و درمورد این انتخابش هم غرور هیچ جایی نداشت ولی شرافت چرا جیمی خسته شده از همه چی و به خاطرات گذشته هم زیاد فکر میکنه و شاید میخواد شرافت از دست رفتشو برگردونه و شمشیر رو به برین نداد چون هدیه پدرش براش ارزش نداشت داد چون اولا برین براش ارزش داشت و بعد از سفرش خوب فکر کنم غیر از ما نظر خودش هم راجبه خودش عوض شد و اون تو بارنداز پادشاه موند تا خودش و پیدا کنه ولی فکر نکنم بخاطر سرسی پدرش و پسرش یا حتی به خاطر قدرت مونده باشه
nioushaنقل قول
من به گزینه ٣ رای میدم البته نصفش …!
جیمی از اون ادمایی نیست که خیلی نگران دیگران باشه مخصوصا باباش یا حتی بچه هاش ! ولی اون هیچوقت زندگی راحت و بی دغدغه ای پشت یه مشت گارد نمیخواسته و اصلا هم تحمل سیاست بازی و تشریفات قصر رو نداره پس اینکه بخواد مقابل زندگی که براش بدتر از مرگه وایسه کاملا عادیه اون دوست داره وسطه همه ی اتفاقات باشه حتی اگه کاره خاصیم از دستش برنیاد…..
Grubbs.gradyنقل قول