میلیونها طرفدار مجموعه Game of Thrones پس از دیدن اپیزود Reins of Castamere احساسات مشابهی مانند ناراحتی، خشم و عصبانیت داشتند و مطمئناً بعضی احساسی منفی نسبت به کل داستان پیدا کردند.
[box type=”info” align=”aligncenter” ]سطح اسپویل: انتهای فصل سوم سریال یا ۵۰ فصل اول کتاب سوم[/box]
ولی این عکسالعملها در مورد Red Wedding برای نویسنده Game of Thrones تازه نیست. بیش از یک دهه از چاپ کتاب سوم، Storm of Swords ، از مجموعه حماسی The Song of Ice and Fire میگذرد و تا الان مارتین در مورد منحوس بودن ازدواج فری-تالی ایمیلهای زیادی دریافت کرده است. در ادامه مارتین علت اینکه راب باید کشته میشد و نظر خود در مورد ناراحتی هواداران را بیان میکند و از حوادثی واقعی که الهام بخش او بودند سخن میگوید.
س: در چه مرحلهایی از نوشتن کتاب فهمیدید که راب و کتلین باید کشته بشن؟
تقریباً از اول میدونستم. از روز اول که نه، ولی از اوایل کار میدونستم. قبلاً هم تو مصاحبههام گفتم که میخوام افسانهام غیر قابل پیشبینی باشه. دوست دارم که داستان لحظههای نفس گیر زیادی داشته باشه. ند رو تو کتاب اول کشتم و خیلیها رو شوکه کرد. ند رو کشتم چون همه فکر میکردن که قهرمانه داستانه و قراره یه مشکلاتی براش پیش بیاد و بعدش به نحوی همه چیز درست بشه و مشکلاتش حل بشه. مسئله قابل پیشبینی بعدی این بود که پسر بزرگش ارتشش رو جمع میکنه و انتقام پدرش رو میگیره. و این برای همه قابل قبول میشد. کار بعدی که باید سریعاً انجام میدادم کشتن راب بود(!!)
س: از جایی که Song of Ice and Fire اغلب اوقات انتظار خوانندگان را سرکوب میکنه و از بنیانهای سنتی داستان گویی فانتزی دوری کرده، هوادارن میتونن به پایانی خوش امیدوار باشن؟ همونطور که The Boy در Trones گفته :«اگه فکر می کنین این پایان خوشی داره،زیاد به ماجرا توجه نکردین.»
قبلاً هم خیلی گفتم که پایانی تلخ و شیرین تو ذهنم دارم.
س: طی چند سال گذشته در مورد این صحنه چه واکنشهایی از طرفداران دریافت کردین؟
ج: هم منفی و هم مثبت. این سخترین صحنهایی بود که مجبور بودم بنویسم. تقریباً تو دو سوم کتاب بود ولی وقتی به اونجا رسیدم این فصل رو رد کردم. کتابو تموم کرده بودم ولی هنوز یه فصل مونده بود. شروع کردم به نوشتن. مثل این بود که دو تا از بچهها تو میکشم. سعی کردم که خواننده رو مجبور کنم با حوادث داخل کتاب زندگی کنه. همین جوری که یه دوست میمره و ناراحت میشین و عزاداری میکنین، اگه یکی ازشخصیت های کتاب هم بمیره باید عزادار بشین. باید اهمیت بدین. اگه یکی بمیره و شما فقط برین یه بسته پاپکورن دیگه وردارین و بخورین، این یه تجربه سطحی میشه، نه؟
س: به نظرتون چرا این فصل عکسالعمل های متفاوت و زیادی در پی داشت؟ راب از شخصیتهای داستان گو نبود و کتلین هم شخصیتی کاملاً مثبت و دوست داشتنی نداشت.
ج: (مکث زیاد) سئوال جالبیه. نمیدونم می تونم جواب خوبی بهش بدم یا نه. شاید برمیگرده به نحوه کشته شدندشون. اتفاقات خاصی داستان رو به اونجا هدایت میکنه. کل ماجرا خیانت بود و از جهتی که انتظار نمیرفت وارد شد. تراژدی تو یه جشن عروسی اتفاق میافته. راب با فریها صلح کرده و شما فکر میکنین که قسمت بد ماجرا تموم شده. بعد از ناکجا این اتفاق میافته. در ضمن شخصیای درجه دو و صدها نفر از استارک ها هم تو این صحنه کشته میشن. داستان فقط راجع به کشته شدن دو نفر نیست.
س: شخصاً برای من مادر و پسر بودن راب و کتلین تراژدی ماجرا رو بدتر میکنه، و اینکه کتلین بدبختیهای زیادی رو تحمل کرده و فکر میکنه همه کس رو از دست داده. (از جایی که مطمئن نیست آریا، بران و ریکان زندهاند.) و بعد این اتفاق میافته.
ج: اونجا یه لحظه فرصت پیدا کرد تا درخواستش رو مطرح کنه. در ضمن لحظه قتل هم هست. گروگانش بچه مورد علاقه فری نیست پس تهدیدش توخالیه ولی به حرفش عمل میکنه. انجام اون کار قدرت خاصی میطلبه.
س: تقریباً مطمئنم که جواب این سوال رو میدونم، اما تا حالا از نوشتن این صحنه پشیمون شدین؟
ج: به عنوان یه نویسنده نه. قویترین صحنه کتابه. شاید چندین خواننده رو از دست داده باشم ولی در عوض خیلیهای دیگه اضافه شدن. فکر میکنم دیدن این قسمت سریال برام سخت بشه، یه شب سخت و عذاب آور!! چون این شخصیت ها رو دوست دارم. تو سریال شما با شخصیت ها رابطه عاطفی برقرار میکنین، الان مجبورین با اونها هم رابطتونو کم کنین. ریچارد مِیدن و میشله فیرلی کار فوق العادهایی به نمایش گذاشتن.
س: به خوانندگانی که از خوندن این فصل ناراحتند چیزی دارید بگین؟
ج: بستگی به این داره که اونا چی بگن. به کسایی که میگن دیگه کتابو نمیخونن، چی می تونین بگین؟ مردم به دلایل مختلفی کتاب میخونن، من به این احترام میزارم. بعضی برای آرامش گرفتن میخونن و بعضی از خوانندگان سابقم میگفتند که زندگیشون سخته، مادرشون مرده، سگشون مرده و رمان فانتزی میخونن تا از ناراحتیها و دغدغههای روزمره فرار کنن. نمیخوان چیز بدتری بخونن که بیشتر حالشونو خراب کنه. مردم معمولاً فانتزیهایی رو میخونن که پسر همیشه دختر رو بدست میاره و آدمهای خوب همیشه برنده میشن و به شما القا میشه که زندگی خیلی منصفه. همه ما به جاش اونا رو میخونیم. این یه حالت نیابتی مشخصی داره. من به این مدل افراد بیاعتنا نیستم. ولی در بیشتر مواقع این فانتزیای نیست که من مینویسم. به طور یقین مجموعه نغمه اینطور نیست. بیشتر سعی میکنه که چهرهی واقعی زندگی رو به نمایش بزاره و نشون بده زندگی واقعاً چجوریه. شادی داره ولی در عوض غم و ترس هم بخشی از اونه. به نظرم یه مجموعه فانتزی عالی هم بُعد روشن و تاریک زندگی رو باهم باید نشون بده.
س: یکی از المان های مورد علاقه من معرفی ایده «نان و نمک» به خوانندست. ما به عنوان خواننده این موضوع رو میپذیریم، تو این دنیای خیالی وقتی مردم نان و نمک همدیگرو میخورن، به هم آسیبی نمیرسونن ولی بعد خودتون این قانون رو زیر پا میزارین. مثل این میمونه که شما محکم میزنین تو سر خواننده و بهش میگین: «خوب معلومه که قرار نیست همیشه این قانون مسخره رو رعایت کنن.»
ج: این قانون از تاریخ گرفته شده، قوانین مهماننوازی در زمانهای قدیم رعایت میشدند. مهمان و میزبان بعد از خوردن نان و نمک همدیگر آسیبی به هم وارد نمیکردند. با شکستن این قانون به قول معروف «خودشونو تا ابد نفرین میکنن.»
س: خود عروسی خونین چی؟ از حادثه ای تاریخی الهام گرفته شده؟
ج: عروسی خونین بر اساس دو اتفاق واقعی در تاریخ اسکاتلند نوشته شده که به یکی از آنها The Black Dinner گفته میشه. پادشاه اسکاتلند با قبیله Black Douglas میجنگید. او به آنها پیشنهاد صلح داد و به و به Earl رئیس قبیله Douglas پیشنهاد عبور سالم داد. او به قلعه Edinburg آومد. جشن بزرگی براش ترتیب داده شد. در پایان جشن، نوازنده ها شروع به زدن ریتم یکسانی با طبل ها کردند. سینی بزرگی که روش رو پوشونده بودند جلوی Earl گذاشته شد. درون سینی سر گراز سیاه بزرگی که نشانه مرگه رو گذاشته بودن. به محض دیدن اون فهمید که قصد اونا چیه. اون رو به حیاط قلعه کشونده و همونجا به قتل رسوندند. اما بیشتر داستان از جریانه Glencoe Massacre الهام گرفته شده. طایفه MacDonald یک شب رو با طایفه Campbell گذراندند و قوانین مهمان نوازی به جا آورده شد. اما Campbell ها قیام کردند و هر MacDonald را که پیدا کردند از دم تیغ گذروندند. حالا هر چقدر هم که من به داستان اضافه کرده باشم، اتفاقات بد و وحشتناکتری در تاریخ اتفاق افتاده.
نظر شما در مورد ایم مصاحبه چیه؟ ایا این کار مارتین رو میپذیرید؟ ایا دوست دارید بازم از این چنین اتفاقاتی توی داستان باشه؟ تا چه حد استدلالهای مارتین رو میپذیرید؟ اصلاً آیا درسته که تو داستانی که فانتزیه(تخیلی و رویاگونه) تا این حد اصرار بر واقعیتگرایی باشه؟
به نظر من کار کار مارتین یه جور نو آوری که هم میتونه زیبا وهم میتونه وحشتناک باشه :?:
به هر حال من از اوندسته از آدمایی هستم که شیفته کتاب شدم چون هم نثر جالبی داشت هم اینکه شخصیت اصلیش رو همون اول کشت ( ند استارک ) که نشون داد یک داستان کاملا غیر قابل پیش بینی داره ۸O
در آخر هم میتونم بگم استدلال مارتین درسته چون واقعیت تلخ تر از این حرفهاست ولی این که ما یه داستان فانتزی غیر قابل پیش بینی داریم به نظر فوق العادست
spiritنقل قول
موافقم. گرچه خوندن داستانی که هیچ مطمئن نیستی تهش خوبه یا بد، خیلی سخته. اما به باورپذیر بودن و برقراری ارتباط بین خواننده و داستان کمک بزرگی میکنه
م.م.استارکنقل قول
دقیقا برای همین به تظر من کتاب نغمه آتش و یخ یکی از بهترین های ژانر فانتزیه و در سطح یا بالاتر از اسطوره هایی مانند ارباب حلقه ها یا هری پاتره
spiritنقل قول
اینجای قضیه رو با شما موافق نیستم. ارباب حلقهها و هریپاتر هر کدوم در گوشهای از دنیای فانتزی قرار دارند. هرکدوم نماینده یه سبک خاص هستن و در سبک خودشون بهترینن. من اصلاً به مقایسه بدتر و بهتر بین نغمه و ارباب حلقهها معتقد نیستم. گرچه میشه مقایسهای بین عناصر داستانی انجام داد
م.م.استارکنقل قول
شیوه نگارش مارتین خیلی خاصه
توی هیچ کتاب فانتزی دیگه ای نمونه شو ندیدم و همین جذابش می کنه
هر چند تو هری پاتر هم یه سری شخصیت ها کشته میشن اما اونایی نیستن که ما براشون عزاداری کنیم
برعکس کتاب نغمه که یه دفعه غافلگیر میشی و نفست بند میاد
آنانقل قول
تو نغمه واسه شخصیتایی که اولش ازشون متنفر بودیم ممکنه عزاداری کنی!!!
Masoodنقل قول
کار مارتین با این سبک داستان نویسی شجاعانه ست…خیلی از نویسنده ها برای حفظ خواننده هاشون این ریسکو نمیکنن که چندین بار تو داستان خواننده رو با کشتن قهرمانا غافلگیر کنن.
من که شیفته این کتابم،حالا هر اتفاقی هم که بیفته…
بلاخره این داستان مال مارتینه و اون این حقو داره که به شیوه خودش اونو به سرانجام برسونه.
خودمونیم شیوه باحالی هم داره،مثل یه زندگی واقعی میمونه.
miadyنقل قول
فقط خدا کنه پایان داستانو زیادی تلخ نکنه…
فکر کنم خیلیا ضربه بخورن از بد تموم شدن داستان. من وقتی یه اتفاق خیلی بدی تو کتاب میفته،تا چند ساعت اعصابم خرده از دست نویسنده :evil:
miadyنقل قول
طبق گفته مارتین پایان داستان در کنار تلخیاش، شیرینه
فکر کنم منظورش این بوده که برای رسیدن به پیروزی باید هزینه خاصش رو پرداخت کرد که احتمالا این هزینه احتمالاً مرگ خیلی ها + چند شخصیت اصلی (pov) باشه
Ali.Aنقل قول
من دوس دارم کلیشه شکنی مارتینو.باعث میشه دوست داشته باشی ادامه بدی.
پریسانقل قول
من می دونستم که قراره کتلین و راب بمیرن ولی وقتی فصل اخرو خوندم خیلی ناراحت شدم تا حدی ک ی چیزایی هم نثار نویسنده کردم.
بیشتر از مرگ راب ناراحت بودم تا کتلین چون فکر میکنم همه ی بلاهایی که سر بچه هاش اومده تقصیر خودشه مخصوصا بلاهایی ک سر برن و ریکارد اومد
ولی من عاشق اینم که غافلگیر بشم چه موقعی که فیلم میبینم چه موقعی که داستانی میخونم.
کارش عالیه.من ارباب حلقه هارو هم خوندم ولی این داستان خیلی قوی تر از اونه
hemlockنقل قول
توی قوی بودن داستان با شما خیلی موافقم…و اصلا نمیشه انتها رو پیشبینی کرد……تا میگی فلانی به قدرت خواهد رسید…..زارت….میمیره!
Raegar Targeryanنقل قول
آدم خشکش میزنه هم تو این صحنه هم بدتر ازون وقتی زد دست جیمی رو قطع کرد
حکایت این جیمی بیچاره هم حکایت حالا بیا و خوبی کنه !!!
بعد رفع شک آدم واسه خوندن بقیه داستان لحظه شماری میکنه
ilidinنقل قول
به نظرم جان اسنو محبوب ترین شخصیت بود هست و خواهد بود
نمی دونم سریال تا کجا رو پخش کرده
آخرین فصل کتاب ۵: ولی اونجا که جان چاقو خورد من خیلی تعجب کردم. اینکه ملوم نشد زنده می مونه یا نه خیلی ظلم بود
من که خیلی موندم ۲ کف که بلاخره چی می شه
اردشیرنقل قول
موافقم با این غافل گیریا…همین داستانای مارتینو جذاب کرده و به نظرم باید ادامه داشته باشه….
فرودو بگینزنقل قول