صحبت چندانی برای گفتن نیست. دوستان گروه ترجمه دارن تلاش میکنن که روند ارائه ترجمه ها منظم ادامه پیدا کنه و شما هم امیدوارم که از این کار حمایت کنید.
از همه دوستان و مخاطبان عزیز درخواست دارم هرطور که میتونید برای معرفی وینترفل به کتابخونها و علاقهمندان تلاش کنید. راههای ساده و موثری وجود داره. مثل تلگرام و اینستاگرام و … مخاطبان سریال بازی تاج و تخت بسیار زیادن، اما اکثر اونها اصلاً از وجود کتابهای نغمه اطلاعی ندارن. هرجا که بییندههای سریال رو میبینید خوندن این مجموعه رو بهشون توصیه کنید. این بزرگترین کمکیه که میتونید به ما بکنید.
در تنهایی بیدار شد و کجاوه را متوقف یافت.
کپه کوسنی له شده از محل ولو شدن ایلریو به جا مانده بود. گلوی کوتوله احساس خشکی و خارش داشت. رویایی دیده بود . . . چه رویایی دیده بود؟ به یاد نمیآورد.
بیرون کجاوه، صداهایی به زبانی که نمیشناخت مشغول صحبت بودند. تیریون پاهایش را از لای پرده بیرون برد و به زمین پرید. دید ارباب ایلریو کنار اسبها ایستاده و دو سوار بالای سرش خم شدهاند. هر دویشان زیر رداهای پشمینی به رنگ قهوهای تیره، پیراهنهای مندرس چرمی به تن داشتند، ولی شمشیرهایشان غلاف بود و مرد چاق به نظر نمیآمد در خطر باشد.
کوتوله اعلام کرد: «باید بشاشم.» اردکوار از جاده بیرون رفت، شلوارش پایین کشید و خودش را روی بوتهای خار سبک کرد. کارش مدتی طولانی به درازا کشید.
صدایی اظهار داشت: «حداقل خوب میشاشه.»
تیریون آخرین قطرات را تکاند و شلوارش را بست. «شاشیدن ناچیزترین استعداد منه. باید ریدنم رو ببینی.» به سمت ارباب ایلریو چرخید. «این دو نفر رو میشناسی ارباب؟ بهشون میاد راهزن باشن. برم دنبال تبرم؟»
سوار بزرگتر که مردی تنومند با ریشی ژولیده و خرمنی موی نارنجی بود با تعجب گفت: « تبرت؟ شنیدی هالدون؟ مرد کوچولو میخواد با ما بجنگه!»
همراهش مسنتر بود، با ریشی تراشیده و صورتی استخوانی و تکیده. موهایش را پشت سر جمع کرده و گره زده بود. اظهار داشت: «مردان کوچک غالباً لزومی در خودشون احساس میکنن که باید شهامتشون رو با رجزخوانی ناشایست نشون بدن. شک دارم حتی بتونه یه اردک رو هم بکشه.»
تیریون شانهای بالا انداخت. «اردک رو بیار.»
«حالا که اصرار میکنی باشه.» سوار نگاهی به همراهش انداخت.
مرد تنومند شمشیری حرامزاده را از غلاف بیرون کشید. «شاشدونیِ کوچولوی پرحرف، داک منم.»
اوه، خدایان رحم کنن. «اردک کوچکتری در نظر داشتم.»
مرد بزرگ قهقهه سر داد. «شنیدی هالدون؟ اون اردک کوچکتری میخواد!»
«من با طیب خاطر، حاضر به معاوضه با یه اردک ساکتتر هستم.» مردی که هالدون نامیده میشد، قبل از اینکه رو به سوی ارباب ایلریو کند، با چشمانی خاکستری و نگاهی سرد تیریون را برانداز کرد. «صندوقی برامون آوردی؟»
«آره، همراه قاطرهایی برای حملشون.»
«قاطرها خیلی کند هستن. اسب باربر داریم، صندوقها رو بار اونها میکنیم. داک، بهش رسیدگی کن.»
«چرا همیشه اونی که به کارها رسیدگی میکنه داکه؟» مرد بزرگ شمشیرش را غلاف کرد. « تو به چی رسیدگی میکنی هالدون؟ کی اینجا شوالیهاس، تو یا من؟» با وجود این مخالفتها، بیصحبت دیگری با اوقات تلخ سراغ قاطرهای حامل بار و بنه رفت.
….دستتون درد نکنه
دنریسنقل قول
خیلی هم عالی. راستی تا عید به فصل ۱۸ می رسید؟
barristan selmyنقل قول
تشکر فراوان
Coldhandsنقل قول
کتاب چهارم به صورت کامل کی ارائه میدید؟ من برای خریدنش. منتظرم…
BlackFishنقل قول
من دارم بازبینی نهایی رو انجام میدم. داریم تلاش میکنم خیلی زود نهایی بشه کارش
م.م.استارکنقل قول
سلام و خسته نباشید
زمان بندی تون تا عید چه جوری ا؟ یعنی تا چه فصلی ترجمه میشه؟
سوال دومم اینه که:
من خریدهامو با ایمیل قبلی انجام میدادم امکانش هست بجای ایمیل قبلی این جدیده رو ذخیره کنید بجاش؟
بهینقل قول
ایولا مرسی…
بلاخره تیریون هم از دست ایلریو خلاص شد و رفت تو دامن ارتش طلایی…مشتاق لحظه دیدن اگان و توصیفات تیریون هستم…
واقعا تغییر سبک نوشتن مارتین از فصلی مثل فصل جان به این یکی تحسین برانگیزه…
واقعا کار هر نویسنده ای نیست که از دید این همه شخصیت با طرز تفکرهای مختلف و محیطهای مختلف بخوای داستان رو روایت کنی
Winterfell Princessنقل قول
ممنون بابت فصل
s.a.sنقل قول
بلاخره موتور این عزیز دل هم روشن شد ،
چند بار باید از این طرز روایت داستان تعریف کنیم ؟
دنریس ، جان ، برن ، آریا ، تیریون ، سنسا ، سم ، جیمی ، سرسی .
فکر کنم فصل های هر شخصیت رو جداگانه دسته بندی می کنه ، یا برای نوشتن هر شخصیت ، به گوشه متفاوتی از خانه اش می رود تا حال و هوای اون شخصیت سراغش بیاد .
یک مثال عجیب می زنم که برای خودم پیش اومده : اگر تجربه برنامه نویسی داشته باشید و با چند زبان مختلف کار کرده باشید و ماهها هم یک زبان رو کنار بگذارید ، وقتی می خواهید دوباره با اون زبان برنامه بنویسید ، Syntax اون زبان رو تا حدودی فراموش کرده اید ،
من برای اینکه دوباره یادم بیاد یا کتاب اموزش ان زبان رو ورق می زدم یا اینکه کد برنامه ای با اون Syntax رو نگاه می کردم تا دوباره یادم بیاد
“شبیه آن Syntax فکر کنم “.
احتمالا” این آقای مارتین هم بعضی روزها مثلا” حوالی ظهر ، بعد از خوردن ناهار به حیاط پشتی منزل رفته و با تنفس هوای آزاد و زیر نور مستقیم خورشید شروع به نوشتن فصل های دورن یا دنریس می کند ،
اما شبها با جلوی شومینه به جان و شمال فکر می کنه ،
روزهایی هم یک صفحه شطرنج روی میز گذاشه و درباره لیتل فینگر می نویسد ،
و اینگونه است که سالها برای نوشتن یک رمان وقت تلف می کنه :D:
magentaنقل قول
عالیه دمتون گرم
Saraنقل قول
بسیار عالی
arlنقل قول
توی کانالای تلگرامی تبلیغ کنید خیلی موثره
opalنقل قول
این تفاوت سبک نگارش موضوعی هست که مارتین از کتاب ۴ به مرور وارد داستانش کرد. واقعا هم شیوهٔ جالب و سختیه.
توی کتاب ۳، به عنوان یه مترجم یا ویراستار، میتونستم خیلی از لایههای نگارش و تصویرسازیها رو کنار بزنم و احساس کنم سبک نگارش خیلی تفاوت نمیکنه. ولی هر چقدر راههای شخصیتها از هم دورتر شد، تفاوت سبک نگارشی هم محسوستر شد و به پختگی رسید.
به نظرم اوج تفاوت سبک، در فصلهای آریای کتاب ۴ بود، ولی بعد از اون، اوج تفاوت رو در سبک نگارش، باید در همین کتاب ۵ دید. واقعا این چند سال مشغول همین صیقل دادنها بوده!
به نظرم سختترین بخش ویراستاری این فصلها برای ما هم همین بخشه. اینکه سبکهای توصیف و لحنهای افراد رو از هم جدا کنیم و برای هر کدوم شخصیت متفاوتی عرضه کنیم. برای وارد شدن در فضای همین فصل، باید فصلهای قبلی و یکی دو تا فصل بعدتر تیریون هم خونده میشد. دقیقا همین به یاد آوردن شیوهٔ تفکر با یک زبان برنامهنویسی… تا متلب و پایتون قاطی هم نشن :))
بر اساس میزان با سوادی طرف یا رسمی بودن وضعیت و … شاید چندتایی عبارت جدید در همین چند فصل اخیر به نظرتون رسیده باشه
شاید کار که به جای مناسبی رسید، مجموعه قواعدی که برای لحنهای هر شخصیت ایجاد کردیم رو هم بگذاریم روی سایت.
*
واقعا از نظراتتون متشکرم، بسیار انرژی بخش هستن
نریماننقل قول
هم مثال عالی زدین و هم پیش بینی محیط نوشتن مارتین رو خوب اومدی….
Winterfell Princessنقل قول
سیستم شارژ حسابتون خرابه من شارژ کردم از حسابم هم دیروز کسر شده ولی هنوز حسابم شارژ نشده
ایماننقل قول
بله تا حدودی درست می فرمایید. مشکل از پایداری سرور هستش. ممکنه بخوایم تا فردا سرور سایت رو تغییر بدیم. شاید مشکل حل بشه
م.م.استارکنقل قول
کتاب پنجم کی تموم میشه ترجمه کاملش؟من تقریبا یکساله منتظرم و متاسفاه فقط تا فصل ۱۳ یکساله تکون نخورده
امیننقل قول
من کتاب چهرم رو تا فصل ۴۵ خوندم و امسال با توجه به اینکه تناوب خوندن فصلها تو کتاب چهارم و پنجم قاطیه منتظرم کتاب پنجم و بخرم و
دوباره بخونم چرا انقدر طول کشیده ترجمه ش؟
امیننقل قول