بعد از مدتی تاخیر با قسمت سوم گفتگو با جرج آر آر مارتین در خدمت شما هستیم. شاید بد نباشه قبل از مطالعه این قسمت، قسمتهای اول و دوم رو هم مطالعه کنید.
شما جایی گفتید که نوشتن فصل عروسی سرخ سختترین تجربه نویسندگیتان بوده است. سوال من این است که شما به شخصیتهایی که خلق میکنید چقدر وابستگی احساسی دارید؟ و اینکه چطور میتوانید پس از آن اتفاق شخصیتهای جدیدی بیافرینید؟ آیا از سرنوشت آنها (و اینکه ممکن است بیرحمانه به قتل برسند) نمیترسید؟
من به همه شخصیتهایی که خلق میکنم بی نهایت وابستهام، به خصوص شخصیتهایی که داستان را پیش میبرند. وقتی یک شخصیت اصلی رو میسازم حقیقتا خودم جای او قرار میگیرم، مثل اونها فکر میکنم، مثل اونها میبینم و سعی میکنم همون چیزی رو احساس کنم که آنها میکنند. وقتی شما با کسی تا این حد نزدیک باشی، حتی اگر او یک شخصیت داستانی باشد، معلومه که کشتنش برات سخت میشه. به همین دلیل نگارش فصل عروسی سرخ خیلی دردناک بود و البته این تنها فصل دردناک مجموعه نبود. بله، اینکه بخواهی یکی از شخصیتهای اصلی رو بکشی کار سختی است. ولی در عین حال خلق کردن شخصیتهای تازه هم خیلی لذتبخش است. بعضی وقتها که یک شخصیت را درست میکنم، حتی وقتی کم اهمیت باشد، آنقدر دربارهاش ایده دارم که شاید بتوانم کل داستان را بر اساس او پیش ببرم. دوست دارم حتی کوتاهترین حضور شخصیتها در داستانهایم تبدیل به بهترین حضورشان شود. همه ما قهرمان داستان زندگی خودمان هستیم. به عنوان مثال صحنهای را در نظر بیاورید که دو لرد مشغول نوشیدن هستند و پبشخدمتی برای پر کردن پیمانههایشان وارد میشود. در اینجا همه حواسشان به لردها و حرفهایشان است، اما اگر از نقطه نظر پیشخدمت به قضیه نگاه کنیم چه؟ او میگوید: این دوتا چقدر حرف مفت میزنند، پاهام درد گرفت. نگران دخترم هستم که آیا میتونه بین این همه احمق که احاطهاش کردهاند یک پسر به دردبخور پیدا کند یا نه؟ شاید من نتونم همه اینها رو از زبان او بگویم، ولی بعضی وقتها کارها را طوری پیش میبرم که یک لحظه قبل از خروج این پیشخدمت از صحنه و محو شدنش بتواند یک خط یا حتی یک کلمه هم که شده حرف بزند.
من عاشق یکی از کارهای قدیمیتان به نام «رویای تبآلود» (Fevere Dream، رمانی از مارتین که در سال ۱۹۸۲ منتشر شد و یک داستان خونآشامی را در آمریکای قبل از جنگهای داخلی در سال ۱۸۵۷ روایت میکند – م.) هستم و فکر میکنم این تنها کار خون آشامی کارنامه شماست، آیا این درست است و اگر جواب مثبت است انگیزهتان از نگارش یک ماجرای خون آشامی چه بود؟ آیا میخواهید یک بار دیگر چنین داستانی بنویسید؟
حق با شماست، رویای تبآلود تنها رمان خونآشامی من است. ایدههایی که منتج به نگارش آن رمان شد دهههاست که با من هستند. مساله اصلی این بود که زمان مناسب برای نوشتنش رو پیدا کنم که کردم، آیا دوباره هم این زمان مناسب دست میده؟ نمیدونم. واقعیت اینه که من همیشه به داستانهای خون آشامی علاقه داشتم و همین علاقه بود که به نوعی باعث نویسنده شدنم شد. به دلایلی هر وقت درباره خونآشامها فکر میکنم، مثلا دراکولای برام استوکر را میخونم، به این نتیجه میرسم که مربوط به دورانهای گذشتهاند. اما در عین حال من دوست ندارم کاری رو که قبلا انجام شده تکرار کنم. این ایدهها زمانی سراغم اومدند که در اواخر دهه هفتاد میخواستم در دانشگاه دوبوک آیوا شغلی(تدریس) پیدا کنم. دوبوک شهری است ساحلی در بالادست رودخانه میسیسیپی که در آن میشود کشتیهای بخار را در رودخانه دید که دارند حرکت میکنند. آونجا بود که به ذهنم رسید ترکیب خونآشامها و کشتیهای بخار چیز جالبی میشه که تا به حال کسی سراغش نرفته و این طوری بود که رویای تبآلود شکل گرفت.
یک داستان فانتزی به جز داستانهای خودتان و «ارباب حلقهها» را برای خواندن معرفی کنید.
زمین در حال مرگ اثر جک ونس. این سری از داستانها در دنیایی متفاوت از کارهای من میگذرند. چند کتاب هستند که از چندین داستان کوتاه تشکیل شدهاند، داستانهایی که بدون هیچ پیوستگیای در کنار هم قرار گرفتهاند. شخصیتی در وسط جلد دوم وجود دارد به نام کوگل باهوش، یک موجود جالب، بیاخلاق و بیمرام. او مدام در حال نقشه کشیدن و توطئه چیدن است و همیشه توطئههایش گریبان خودش رو میگیره. در عین حال جک ونس در نوشتن داستانهای علمی خیالی به راستی صاحب سبکه و زمین در حال مرگ بهترین کار اوست. من و دوستانم چند سال پیش یادنامهای برای ونس منتشر کردیم و در آن هر نویسندهای درباره زمین در حال مرگ او مقالهای نوشت، از جمله خودم، نیل گایمن، ملیسا شفرد و دیگران.
هر وقت رمانی را روی پرده میبینم، درمییابم تصویر شخصیتها با آنچه در ذهنم بوده متفاوت است. انگار که اقتباس سینمایی نوعی ساختن دوباره شخصیتهاست. برام جای سوال است که آیا شما نیز وقتی تصویر شخصیتها را روی پرده میبینید با تصاویر ذهنیتان فرق میکنند؟ با توجه به اینکه هر کدام از این شخصیتها سالها در پس ذهن شما رسوخ کرده و جاگیر شدهاند؟
اول از دومی شروع میکنم: پدیدهای که شما از اون حرف میزنید رو میشناسم و بارها موقع تماشای شخصیتهای مخلوق نویسندههای دیگه روی پرده با اون مواجه شدم. مثلا من کتاب بازیهای عطش را خوانده بودم و اخیراً اقتباس سینمایی اون رو هم دیدم، و بله این درسته که اگر برگردم و بخواهم یک بار دیگه اون کتاب رو بخونم تصاویر فیلم در ذهنم تداعی خواهد شد. اما این قضیه درباره کارهای خودم صادق نیست. من با شخصیتهایم از ۱۹۹۱ تا به حال زندگی میکنم و تصاویر هر کدام از آنها سفت و سخت در ذهنم حک شدهاند، بنابراین خیلی سخته که حالا بازیگران سریال را جایگزینشون کنم. ضمن اینکه من نسخههای دیگری هم از شخصیتهام را در کامیکبوکها و کارتهای بازی(ورق) و جلد کتابهایم دیدهام. این شخصیتها بارها و بارها تغییر کردند و کلی متد شخصیتپردازی در مورد پردازش هر یک از آنها بررسی شده تا نهایتاً یکیشون انتخاب بشه و به کار گرفته بشه.
احتمالاً پیش از این هم از شما پرسیده شده که بامزهترین شخصیتی که در این مجموعه خلق کردید کدام است.
تیریون لنیستر
نویسندهها و کتابهای مورد علاقهتان کدامند؟ و اینکه از کدام نویسنده تاثیر گرفتهاید؟ از نظر نثر و نگارش، شخصیتپردازی یا هر چیز دیگری که به خاطر دارید؟
خب تا همین جای گفتگو هم من اسم چند نفر را آوردهام: جک ونس و موریس درون. فکر میکنم آدم بیشترین تاثیر رو از نویسنده هایی میگیرد که آثارشان را در جوانی خوانده و دوست داشته، این نویسندگان برای من عبارتند از: روبرت ای هاینلین، اچ پی لاوکرافت، روبرت ای هوارد و فریتز لیبر. در زمینه داستانهای تاریخی هم میشود از توماس بی کاستین و فرانک یربی نام برد، ضمن اینکه من عاشق برنارد کورنول و استیون پرسفیلد و اسکات فیتزجرالد هم هستم. خلاصه که اگر بخواهم این لیست را ادامه دهم تا یک ساعت دیگه هم طول میکشه، چرا که نویسندگان بزرگ فراوانی در همه جای جهان وجود دارن که من از خواندن آثارشون لذت میبرم و قدردانشون هستم.
گرچه قسمت سوم را دیر گذاشتین و دیگه داشت یادمون میرفت ولی تشکر :)
علینقل قول
بسیار جالب
لیدی آریاننقل قول
بدون هیچ شکی این بابا دیوانه است !
ضمنا”یک کشف ناامید کننده کردم :
برای این آدم اصلا”و ابدا”مهم نیست که همه از HBO گرفته تا خواننده ها منتظر کتابهای اویند .
حتی برایش مهم نیست اگر کتاب بیش از هفت جلد شود یا بین انتشار هرکدام یک دهه فاصله بیافتد یا خدای ناکرده با این سن و سال قبل از تمام کردن داستان مرحوم شود .
خلاصه اینکه فکر کنم اگر برویم و سال ۱۴۰۰ برگردیم به صرفه تر باشد !
magentaنقل قول
من شنیدم کتاب ها رو برای افق۱۴۰۴ آماده میکنه :D
barristan selmyنقل قول
barristan selmyنقل قول
متاسفانه این مظلب از سایت ۷faz.com دزدیده شده است.اصل مطلب به لینک زیر در دسترس هست.
http://www.7faz.com/Subject.aspx?Id=122&T=1
حتی طحمت نکشیدید یه تغییرات کوچیک بدید . همون اصل مطلب رو گذاشتید.
لطفا منبع رو مشخص کنید و اط این کارتون اظهار ندامت کنید.
شرم بر شما باد
123نقل قول
سایت ما همیشه به ذکر منبع نقل مطالب اهمیت زیادی داده و خواهد داد. اما در مورد این مطلب حق با شماست. متاسفانه در اون مقطع ما شخصی رو برای تولید محتوا به سایت اضافه کردیم که ایشون مسئول تهیه این مطلب هستن. میتونید به ابتدای قسمت اول این مطلب مراجعه کنید. (از این لینک) تمام این مصاحبه دقیقاً مطابق محاصبه درج شده در سایت ۷فاز نیست. بلکه ترکیبی از یک مصاحبه دیگه و مصاحبه درج شده در سایت ۷فاز هست. ضمن اینکه در ابتدای قسمت دوم این مقاله (این لینک) گفته شده که این مصاحبه با مصاحبه سایت ۷فاز ترکیب شده. این هم لینکش در هر حال این نویسنده مدتی بعد به علت دزدی مطلب دیگهای از سایت وستروس، از سایت ما اخراج شد و بابت اون رفتار زشتش هم ما عذرخواهی کردیم.
ما اتفاقاً از سایت ۷فاز یکی دو مطلب رو بازنشر دادیم که در اونجا خیلی واضح منبع رو ذکر کردیم. اینم نمونهاش
به هر حال اگر همه قسمتهای این مصاحبه رو میخوندید، اینطور دچار سوء برداشت نمیشدید و بیخود به ما نمیتاختید.
م.م.استارکنقل قول
مرتیکه تروریست خجالت نمیکشه میزنه الگو مردمو لتو پار میکنه تازه خوبه پیوند احساسی با نوشته هاش داره وگرنه خدا به داد بازی تاجو تختو وستروس میرسید
no bodyنقل قول