طبق یک آمار که چند وقت پیش از طرفداران در اینترنت گرفته شده بود، تقریبا نصف آنان بر این باور بودند که فصل هشتم سریال ناامید کننده بوده و پایان بدی داشت. در این روزها به سختی می توان کسی را پیدا کرد که از فصل هشتم تعریف و دفاع کند. اینکه واقعا سریال در فصل پایانی بد عمل کرد یا نه جای تحلیل و بررسی دارد اما در اینکه سریال در فصل هشتم ایراداتی داشت شکی نیست و در ادامه به تحلیل و بررسی ۹ دلیل اصلی و عمده ای خواهیم پرداخت که باعث شد فصل نهایی یکی از برترین سریال های تاریخ تا این حد ناامید کننده ظاهر شود.
همه چیز سریع اتفاق افتاد
بیایید با بزرگترین دلیل شروع کنیم. تقریبا تمامی اتقاقات اصلی فصل هشتم با سرعت زیاد و عجله وارانه رخ دادند. مثل این می ماند که انگار سه اپیزود پر از اطلاعات و اتفاقات را در یک اپیزود گنجانده باشند. یک از نقاط ضعف این قضیه این بود که به طرفداران فرصت کامل برای هضم اتفاق و یا لذت بردن از آن را نمی داد.
برای مثال در اپیزود اول، جان بر ریگال سوار شده و اژدها سواری می کند که یکی از اتفاقات مورد انتظار در داستان بود ولی این اتفاق فقط رخ داد و تقریبا هیچ زمینه چینی برایش نشده بود. از دیگر دلایلی که این اتفاق خاص نبود این بود که در همین اپیزود، جان دوباره آریا و برن را می بیند، تئون یارا را نجات می دهد، کمپانی طلایی به وستروس می رسند، ند آمبر توسط ارتش مردگان کشته می شود، جیمی به وینترفل می آید و از همه مهم تر جان متوجه می شود که اسم واقعی اش اگان تارگرین و وارث اصلی تخت آهنین است.این اتفاقات که بیشتر آنان لحظاتی مهم بوده و طرفداران برای مدتها انتظار آن را داشتند همگی در یک اپیزود رخ داده و به نوعی حس خاص بودن خود را از دست دادند و گاهی زیاد به چشم نیامدند. چیزی که کاملا با آنچه در بازی تاج و تخت دیده بودیم، تناقض داشت.
همین اولین سواری جان را با اولین سواری دنریس مقایسه کنید. در فصل پنجم و اپیزود نهم آن دنریس زمانیکه در محاصره پسران هارپی قرار دارد و برای مرگ آماده شده، دروگون از راه می رسد و در نهایت دنریس وار بر دروگون آن جا را ترک می کند. این سکانس از آن سکانس های بیاد ماندنی و بسیار زیبای سریال بود. می بینید که آن سکانس چقدر جذاب و ماندگار از آب در آمده اما صحنه اولین سواری جان بیشتر حالت وقت گذرانی و زمینه چینی برای اپیزود سوم داشت.
فصل های اولیه سریال پر از دیالوگ بوده و همگی به پرداخت و معرفی شخصیت ها می پرداختند و تقریبا اکشن زیادی در سریال نمایش داده نمی شد. در مقابل فصل هشتم و تا حدودی فصل هفتم و ششم سریال دقیقا در مقابل فصل های اولیه قرار داشته و بیشتر به نبردها، صحنه های حماسی پرداخت. همین مورد نیز یکی از دلایل افت سریال در فصل هشتم بود.
تحول شخصیت ها
مورد بعدی که در طول فصل هشتم و بیشتر در نیمه دوم آن دیده می شد، ضربه زدن به تحول شخصیتی کاراکتر های اصلی بود. بیشتر این شخصیت پردازی ها در این فصل تقریبا نابود شده وطرفداران را تا حدود زیادی شوکه و سردرگرم کرد.
بسیاری بر این باورند که از فصل پنجم به بعد سریال کم کم از کتاب ها فاصله گرفت و دیگر به آن وفادار نماند. در آن زمان که دیگر کتابی برای اقتباس از روی آن برای بنیوف و وایس نمانده بود و مجبور بودند به قوه تخیل خود و نقشه اصلی مارتین برای ادامه داستان اکتفا کنند، سریال از فصل ششم و در بعضی موارد هم در فصل پنجم کم کم از بسیاری جهات از کتاب فاصله گرفت. در فصل هشتم این فاصله و وفادار نبودن تقریبا کامل شد و به گفته خود مارتین، بازی تاج و تخت در فصل هشتم وفادار به کتاب ها نبود.
برای مثال به شخصیت دنریس تارگرین می پردازیم. به مدت هفت فصل متوالی دنریس تارگرین که یکی از مهم ترین و اصلی ترین شخصیت های کل داستان است، بوعنان یک قهرمان و نجات دهنده دنیا معرفی شد اما این مورد در سه اپیزود پایانی سریال به کلی نادیده گرفته و نابود شد. سقوط دنریس اینقدر سریع اتفاق افتاد که برای بیشتر طرفداران هضم نشده وبسیاری بر این باور بودند که به آنان از لحاظ شخصیت پردازی و د استانی خیانت شده.
اگر موافق نیستید و بر این باورید که دنریس باید در نهایت به ملکه دیوانه تبدیل می شد و یا حتی جزو کسانی هستید که عقیده دارید برای این اتفاق زمینه چینی شده بود، مشکلی نیست و تا حدود زیادی حق با شماست اما این اتفاق و تحول شخصیتی بزرگ نباید اینقدر سریع رخ می داد.اگر بیشتر از سه اپیزود به این قضیه پرداخته و یا از فصل هفتم پرداخته می شد شاید می توانستیم با این قضیه کنار آمده و آن را بیشتر بپذیریم. باید صحنه های غذا نخوردنش، نخوابیدنش، بیشتر شدن نفرت و حس انتقامش را می دیدیم. به جای این موارد ما فقط چند صحنه از چشمان ناراحت و ظاهر ژولیده وی را دیدیم کا اصلا کافی نبود.زمانیکه در اواسط اپیزود پنجم، ناقوس ها به صدا در آمدند و دنریس تصمیم گرفت تا تمام شهر را با آتش دروگون نابود کند که مرگ هزاران نفر از مردم بیگناه را هم به همراه داشت، این اتفاق و تصمیم دنریس کاملا متناقض با هدف و کارهایی بود که دنریس قصد داشت در ادامه انجام دهد.
خب به سراغ جان برویم. کراکتری که تقریبا بیشترین زمان حضور در سریال را داشته و داستانش یکی از مهم ترین و جالب ترین خط های داستانی سریال است. پسر ریگار تارگرین و لیانا استارک، کسیکه که نماد یخ و آتش در سریال بود. دلیل تارگرین بودن جان واقعا چه بود؟ این راز بزرگ هیچگاه برای مردم فاش نشده و در نهایت نیز فقط تعدادی انگشت شمار از آن با خبر شدند. تنها دلیلی که می توان برای این راز در نظر گرفت، تاثیرش در دیوانه شدن دنریس بود.
سوال بعدی که پیش می آید اینست که ایا واقعا به ملکه اش خیانت می کرد و او را می کشت؟ همان جان اسنویی که حاضر نشد قسم دروغینی برای سرسی بخورد. آیا جان واقعا راضی میشد تا دنریس بکشد؟زنی که دوستش داشت و حتی تلاش نکرد تا به او کمک کند.شاید اگر بیشتر از یک اپیزود نیز به این اتفاق پرداخته میشد، مرگ دنریس توسط جان برایمان باور پذیر تر میشد.
اتفاقات و رخداد های غیر قابل تصور و عجیب
به نظرم اصلی ترین و بزرگترین اتفاق عجیب و باورنکردنی فصل هشتم که نباید رخ می داد مربوط به نبرد وینترفل بود. در اینکه نبرد حماسی و جذاب بود شکی نیست اما چیزی نبود که طرفداران بازی تاج و تخت برای سال ها انتظارش را داشتند. در ادامه بیشتر در اینباره خواهیم گفت…
بازی تاج و تخت با سکانسی شروع شد که در آن سه نفر از نگهبانان شب برای گشت زنی به آنسوی دیوار رفته و در آنجا با وایت واکر ها روبرو می شوند. در ادامه داستان هم تا انتهای فصل هفتم سریال چه مستقیم و چه غیر مستقیم نشان داد که تمامی جنگ های میان پادشاهان و افراد وستروس در مقابله با جنگ نهایی با ارتش مردگان چیزی نیست و همگی باید اختلافات خود را کنار گذاشته و خود را برای مقابله با تهدیدی که در آنسوی دیوار در حال قدرت گرفتن است، آماده و متحد کنند. در فصل چهارم شاه شب برای اولین بار در سریال حضور یافت و تا انتهای فصل هفتم بعنوان یک آنتاگونیست فوق العاده قدرتمند که احتمالا آخرین و اصلی ترین دشمن داستان باشد، معرفی شد. اما مرگ شاه شب در نیمه اول فصل سوم ضربه بزرگی به این شخصیت و خط داستانی ارتش مردگان وارد کرد . چه کسی فکرش را می کرد اصلی ترین تهدید کل دنیا این چنین در میانه فصل از بین برود؟ جدا از این مورد ما هیچ مبارزه خاصی از شاه شب و یا قدرت جنگیدنش ندیدیم.حتی وایت واکرهای زیر دستش هم در نبرد نهایی بی فایده بوده و فرقی با تعدادی عروسک نداشتند. اینکه شاه شب به دست آریا کشته شد، مشکل خیلی خاصی نداشت اما بهتر بود که بیشتر به داستان ارتش مردگان و شاه شب پرداخته میشد و نابود شدن این کاراکتر در اواخر فصل رخ می داد.
از دیگر اتفاقاتی که تقریبا هیچکس بخاطر سادگی و شاید مضحک بودن آن انتظارش را نداشت مربوط به سرنوشت نهایی جیمی و سرسی بود. تا قبل از این فصل و در فصول دیگه سریال انتظار میرفت که این داستان عاشقانه میان خواهر و برادر به شکلی تراژدیک و با خیانت یا قتل تمام شود. اما در اتفاقی غیر منتظره هر دو در آغوش یکدیگر و با له شدن زیر سنگ صخره کشته شدند. اینکه داستان جیمی و سرسی باید در نهایت باز هم به هم می رسید و انتظار نمیرفت که هر دو دور از یکدیگر از دنیا بروند، طبیعی و بسیار ضروری بود اما بهتر بود تا داستانی بهتر برای مرگ هر دو در نظر گرفته میشد.
داستان جان یکی از زیباترین و حماسی ترین خط های داستانی کل سریال بود. این وارث بر حق تخت آهنین که از ابتدای سریال تا فصل نهایی با انواع مشکلات از مجبور شدن به کشتن هم رزم خود تا مردن و زنده شدن را تجربه کرده بود و سیر شخصیتی فوق العاده ای داشت و جدا از این وارث بر حق تخت آهنین نیز بود، در پایان به شکلی عجیب و خریب دوباره به همان نقطه اول بازگشته و به شخصی بی نام و شان بدون هیچ پست و مقامی دست یافت.پادشاه شدن جان را همه دوست نداشتند اما این اتفاق داستان وی را کامل می کرد.
از دیگر موارد آزار دهنده این فصل نشان ندادن قدرت ها و مهارت های آریا بود. بله، اون موفق به کشتن شاه شب شد اما آریا از وینترفل به قدمگاه پادشاه رفت تا فقط یک صحنه احساسی و آموزنده از او را با سندور درباره انتقام ببینیم!کسیکه توانست از میان آنهمه مرده و وایت واکر عبور کند و شاه شب را به قتل برساند مطمئنا می توانست سرسی را نیز به سادگی بکشد اما…
و آخرین مورد نیز مربوط به داستان دوتراکیها و آنسالید ها است. این دو ارتش قدرتمند در پایان داستان به سادگی با مرگ ملکه خود که حاضر بودند جانشان را برایش فدا کنند، کنار آمده و با وجود آنهمه بیرحمی و نداشتن سیاست و زیرکی هیچ آسیبی هم به قاتلش نرسانند.
مرگ شخصیت ها
چیزی که باعث شده بود بازی تاج و تخت تا حد زیادی با سایر سریال های تلویزیونی تفاوت داشته باشد، نترس بودن آن در کشتن و حذف کردن شخصیت های اصلیش بود. سریال بارها نشان داد که می تواند به راحتی شخصیتهای کلیدی را از داستان حذف کند و باز هم ضربه بزرگی به داستان نزند. چیزی که در فصل هشتم هم وجود داشت اما خیلی کمتر و گاها غیر منطقی تر.
خب انتظار نمیرفت که همه کاراکتر ها در نبرد وینترفل کشته شوند و باید تعدادی از آنان برای ادامه داستان زنده می ماندند تا خط های داستانی دیگر را تکمیل کنند و ادامه دهند اما همین مورد باعث شده بود تا احساس کنیم که شخصیت هایی مانند جان، دنریس، جیمی، تیریون و … در نبرد وینترفل کشته نخواهند شد و خطری آنان را تهدید نخواهد کرد. همین نیاز به زنده ماندن شخصیت هاف سریال را در فصل نهایی قابل پیشبینی کرده بود.
ادامه دارد…
سلام
ترجمه کتاب رو ادمه نمیدین؟؟؟؟؟؟؟؟
محمدنقل قول
سلام لطفا کتاب رو ترجمه کنید
M.rنقل قول
تنها چیزی که من در این مورد میتونم استنباط کنم این بود که:
آیا شما این مسئله رو قبول دارید که کل رسانه های مهم دنیا مثل هالیوود و شبکه های بسیار معروف مثل nbc,hbo,mbc,… در دستان یک جریان نیرومند که حالا یکی میگه فراماسونها یکی میگه ایلومناتی ها و یا ثروتمندان اصلی یا گرداننده های اصلی دنیاست؟ اگه قبول ندارید که هیچ و کلا از زندگی شوت هستید.
خوب حالا اگه قبول دارید برمیگردیم سر بحث اینکه چرا سریال به این افتضاحی تمام شد؟
جواب اصلی اینه که همون جریان نیرومند به این نتیجه رسید که حالا نمیدونم به چه دلیل ولی حتما مهم بوده که این سریال خیلی زود تمام بشه وگرنه اگه هر انسان احمقی هم توی دنیا اینو میدونست که تنها دلیل اینکه یک سریال از ادامش صرف نظر بشه تنها دلیلش یا کمبود بودجه ساخته یا کم بودن درصد محبوبیت سریاله که هر آدم احمقی هم اینو میدونه که نه شبکه hbo مشکل مالی داشت و نه سریال چیزی بود که محبوب نباشه(یعنی اقلا تا دوازده فصل رو به راحتی میتونستن بسازن بدون یک ذره افت محبوبیت) پس تنها دلیلی که میشه ازش فهمید اینه که سریالبنا به دلایلی مخفی از فصل ششم به بعد باید خیلی زود و مختصر پروندش بسته میشد که شد
سندور کلگیننقل قول
نه بابا
راست میگی آقای رائفی پور؟
اینو درست میگی که نه مشکل مالی بود و نه افت محبوبیت
اما دلیلش کاملا مشخصه
بنیوف و وایس دست و پاشون برای جنگ ستارگان شل شده بود
علینقل قول
سلام من یک سوال دارم . مرگ پیتر بیلیش توی کتاب بود؟؟
دقیقا از چه قسمت از چه فصلی از خودشون ساختن ؟ فقط فصل ۸ بود؟فصل ۱ تا ۷ تو کتاب بود؟
همهنقل قول